بدون شرح!
بایگانی دسته: دلنوشته
مگه چقدر طول میکشه؟!؟
فکر کنم امروز که تموم شه ۱۰۹ روز از سال تحصیلیمون میگذره. یعنی نصف بیشتر ترم. تازه این سومه و سال بعد چهارمیم ولی به چهارمها هم که نگاه میکنم میبینم اونا حدود ۲۰۹ روز از سال تحصیلیشون گذشته.
مگه چقدر طول میکشه؟ تا به کنکور برسیم.
دانشگاهمون تموم شه.
سی سالگیمون رو رد کنیم.
پنجاه سالمون بشه و به گذشته نگاه کنیم.
مگه چقدر طول میکشه که ببینیم ۸۰ – ۹۰ سالمونه و داریم نفسهای آخر رو میکشیم؟
مگه این زندگی چقدر طول میکشه؟!؟
یک لحظه؟ دو لحظه؟
مگه تا الانش وقتی به عقب نگاه میکنیم انگار برامون یک لحظه نمیاد؟
پس فوق فوقش زندگیمون میشه ۳ لحظه!
پینوشت۱: زمان کش میآید و فشرده میشود!
پینوشت۲: در حین نگارش این نوشته، نویسنده قرار بوده خیر سرش ادبیات بخواند!
پینوشت۳: میگفت زمانی پیر شدن ما شروع میشود که افسوسهایمان از آرزوهایمان بیشتر شود!
پینوشت۴: نویسنده خیلی خوشحال است و بیخیال نوشتن نمیشود!
پینوشت۵: آیا ریبرندینگ لازم است؟!؟
پینوشت۶: دو برنامهنویس چیست؟!؟
پینوشت۷: آیا دو برنامهنویس در دستهبندیهای معمول وبنوشتها جای میگیرد؟!؟
پینوشت۸: بیخیال پینوشتهای آخری شوید؛ به دلنوشته توجه کنید
پینوشت۹: نویسنده میرود که درس بخواند، فعلا خدانگهدار!
پینوشت۱۰: نویسنده به این همه چیز که نوشته نگاه میکند و افسوس میخورد که ۲۰۵ کلمه بیشتر نشده!
رویا تازمانی که کاری انجام ندهید اتفاق نمیافتد!
فرهنگ!
امروز در مترو با یکی از دوستان در مورد فروش eBook در ایران بحث می کردم. دوست مورد نظر علاوه بر این که کتاب خوان حرفه ای هست، یک eBook Reader هم دارد. به همین دلیل، گزینه مناسبی برای تبادل نظر در این باره بود.
من سعی داشتم که او را متقاعد کنم که اگر امکان خرید و فروش آسان eBook در ایران فراهم شود، با روش های مناسب رمزنگاری تا حدّ امکان جلوی کپی گرفته شود و از مردم درخواست کنیم که کتاب ها را کپی نکنند، این درخواست مورد اجابت قرار می گیرد. آن دوست عقیده داشت که هر راهی که برای رمزنگاری به کار برود، باز هم مردم ترجیح می دهند که eBook را کپی کنند تا این که آن را بخرند.
در همین حین، پس از این که من برگ برنده امدر بحث را رو کردم، به ایستگاهی رسیدیم. در باز شد و عدّه ی زیادی به درون قطار هجوم آوردند و شروع کردند به هل دادن. یک بنده خدا هم می خواست از قطار خارج شود که با وجود آن ها با چالش بزرگی رو به رو شده بود.
در این لحظه آن دوست از من پرسید: «تو می خوای به این مردم یاد بدی eBook بخرند؟»
من: :|
پی نوشت: میلاد امام موسی کاظم (ع) و شب یلدا مبارک!
به سان قایقی در طوفان سهمگین!
مثل آنان چون قایقی است که باد آنان را به هر سو میکشد.
و من خود را چون این مسافر قایق میبینم که گهگاهی چیز کوچکی پیدا میکنم برای تا هدایت کنم این قایق سرکش را ولی افسوس که آنهم کارگر نمیآید و من میمانم و قایق و طوفان بیامان!
ای کسانی که هدایت یافتهاید، افساری برای رامکردن این اسب سرکش، بادبانی برای غلبه بر طوفان و (یا هر کوفت دیگر) نشانم دهید بلکه من نیز به هدایتی دست یابم و از گمراهان نباشم!
پینوشت
یاد این دیالوگ توی بتمن بگینز افتادم:
-مذهبي متعصب كسيه كه در تلاش برای خوشنودي خودش راهشو گم كرده.
اونو ميشه از بين برد يا زندانيش كرد.
ولي اگه تو خودتو چيزي بيشتر از يه انسان شكل بدي
اگه خودتو وقف يه عقيده كني
و اگه نتونند جلوتو بگيرند
اونوقت كاملا يه چيز ديگه ميشي
-اون چي هست؟
-افسانه, آقاي وين
ما، آدمهای دورو!
تا حالا دقت کردید دههی اول محرم که امام حسین هنوز شهید نشده همه مشکی میپوشن ولی از عاشورا به بعد دیگه تک و توک مشکی میبینیم؟!؟ نقلقول از یکی از دوستان گرامی!
یک سال تمام میگذرد و ما دو ماه از آن مشکی میپوشیم. ده ماه دیگرش دستمان را به هر گندی آلوده میکنیم و محرم که میرسد میخواهیم دستمان را با لباس مشکلی و پرچم و علم و سینهزنی و عزادارینمایی امام حسین پاک کنیم. قافل از اینکه با این کارمان نه خودمان پاک میشویم نه گندهایمان! محرمی که قرار است برای عزاداری امام حسین باشد می شود محرم غذاداری و وانمودکردن به عزاداری و هیچ به حسینی بودن نمیاندیشیم. بلکه عزاداری مرگش را میکنیم و بس!
هنوز حادثه خیابان فاطمی یادم نرفته. حتی اگر رهگذرانی که عبور میکردند و بیتفاوت به آنچه در حال وقوع بود در نظر بگیریم، آنهایی داشتند فیلم و عکس میگرفتند روی کوفیان را سفید کردهبودند. یادم است معلم معارفمان در راهنمایی میگفت «هل من ينصر ناس ينصرنی» امام حسین خطاب به مردم آن زمان نبوده بلکه خطاب ایشان به ما بوده!
معلم حسابان ما میگوید از همین حالا وضعیتتان در کنکور روشن است و میتوان با تقریب خوبی با توجه به میزان درسخواندنتان رتبهی کنکورتان را تخمین زد مگر اینکه تغییر کنید. حالا مایی که اینقدر ادعای حسینیبودنمان میشود با یک امتحان ساده روی کوفیان (که اتفاقا آنها هم تا قبل از کربلا ادعای حسینی بودنشان میشد!) را سفید کردیم.
سخن نهایی: زندگی چیزی بیشتر از حرف است. بیشتر از جوگیر شدن با حرفهای قشنگ، بیشتر از ادعاهای مغرورانه، بیشتر از سر زیر برف کردن. و تکرار شاید بد نباشد که
حسین بیشتر از آب تشنهی لبیک بود. افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.
امیدوارم کمی بایندیشیم که چرا حسین قیام کرد!
هرکسی دنیا را از نگاه خود میبیند!
خدایا! این بهترین کادو تولدی است که میتوانم بگیرم. متشکرم!
این که آدم روز تولدش میانترم داشته باشد آنهم امتحان هندسه و بعد از آن هم کلی درس و مشق داشته باشد و آخرش هم ۷ شب برسد خانه زیاد روز تولد جالبی نیست. و قرار بود این اتفاق بیافتد که البته زد و فردا و پسفردا تعطیل شد و اگر بخواهم از زاویهی دید خودم ببینم فقط میتوانم بگویم
خدایا از کادو تولدی که برایم فرستادی متشکرم. سعی میکنم بیشترین استفاده از آن را بکنم!
پینوشت: این دلنوشته شاد بود. امیدوارم باز هم از اینها داشته باشیم!
امام حسین «علیه السلام»…
حسین بیشتر از آب تشنهی لبیک بود. افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.
دکتر علی شریعتی
چه میشود اگر بمیریم؟!؟
با خودم فکر میکردم اگر حالا بمیرم مثل کسی شدهام که برای پیکنیک وسایلش را جمع میکند و بعد هیچی…
آمار مرگومیر کم نیست. واقعا دلیل وجود ندارد که من جز افرادی که ثانیههایی دیگر میمیرند نباشم (یا باشم!)
واقعا چه باید کرد؟!؟ آیا درست است که سه سال فقط وسیله جمع کرد برای آیندهای که آمدنش معلوم نیست یا فردایی که شاید دیگر نباشد؟ آیا sin(a)+sin(b)=2*sin( (a+b)/2 )*cos( (a-b)/2 ) واقعا به دردم خواهد خورد؟!؟ و مطمئنا اگر فردایی باشد بدون این معلوم نیست معلم حسابان (دوستان یا ایشون آشنایی دارن!)(ایشون اون معلم حسابانی که نقلقولهایی از ایشون قبلا منتشر شده نیستند ولی هردو معلم واقعا برای من قابل احتراماند) چه بلایی سر آدم بیاورد!
پینوشت. این نوشته مدتها قبل منتشر شده ولی خیلی خیلی به موضوع مربوطه!