با اینکه خیلیها نظرشون نسبت به مایکروسافت منفیه ولی من از این شرکت خوشم میاد. حداقل در زمینهی برنامهنویسی به نظرم بهترین ابزارهای برنامهنویسی و بهترین زبان برنامهنویسی مال این شرکته.
فکر کنم از سال ۲۰۱۰، مایکروسافت نرمافزاری به اسم WebMatrix رو معرفی کرد که برای ویرایش سایتها بود. یعنی شما سایتتون رو بهش اضافه میکردید (از طریق لوکال، Web Deploy یا چندتا تکنولوژی دیگه) و بعد با استفاده از اون میتونستید سایتتون رو ویرایش و بهروز رسانی کنید.
مثلا من با Web Deploy به سرور وصل میشم و کدهای دو برنامهنویس رو با کمک وبماتریکس ویرایش میکنم که خیلی راحتتر از ویرایشگر وردپرسه!
و چون این نرمافزار مال مایکروسافته (!) بعیده که خیلی از آدمها باهاش کار کرده باشن. ولی نرمافزار خوبیه و ارزش امتحان کردن رو داره. حداقل یک ویرایشگر خوب برای فایلهای وبتون خواهید داشت :)
پینوشت با CTRL+ K و بعد CTRL + D میتونید کدتون رو مرتب کنید و این امکان بیشتر از چیزی که فکر میکنید کاربردیه :)
من این رو اینجا و پیدا کردم که برای اوبونتو توضیح داده بود، ولی توی فدورای من هم جواب داد و خوشحالم کرد :)
موضوع اینه که من از تاچپدهای جدید که با زدن دوتا انگشت، بجای Middle Click، راستکلیک میکنن (و کلا قابلیت Middle Click ندارن) متنفرم! یه دلیلش اینه که توی وبگری، Middle Click خیلی کاربردیه و وقتی تاچپدتون این رو نداشته باشه دردسرتون زیاد میشه. دلیل دیگهش هم اینه که لپتاپی که ۴ سال باهاش دارم زندگی میکنم :) مثل بچهی آدم برای ضرب (Tap) دو انگشتی، Middle Click رو در نظر گرفته و برای ضرب سه انگشتی راست کلیک.
دیروز که با فدورا با میزکار KDE کار میکردم، یکی از ویژگیهای خوبش این بود که میشد توی تنظیماتش بهش گفت که ضرب ۲ انگشتی چه کاری انجام بده و ضرب ۳ انگشتی چه کاری در صورتی که توی گنوم (بخونید نوُم)، من چنین چیزی ندیده بودم (حتی توی Tweak Tool).
و مثل همیشه گوگل به کمک شما میاد! همونطور که اول گفتم، مقالهی منبع برای اوبونتو ذکر کرده بود ولی روی فدورا ۲۱ من با میزکار گنوم هم کار کرد (البته بعید میدونم به میزکار ربطی داشته باشه)
synclient TapButton2=2 && synclient TapButton3=3
پینوشت منطقا فدورا سیستم عامل پیشفرض منِ برنامهنویس داتنتی نیست :) و تا وقتی که ویژوال استودیو برای لینوکس عرضه نشه (شتر در خواب بیند پنبهدانه :) ) هم نخواهد بود ولی من لینوکس و فدورا رو دوست دارم و خوش میگذره بهم توی این سیستمعامل :)
بهروزرسانی در کمال تعجب، بعد از یه مدتی که این دستور رو زدم تنظیمات به حالت اولیه (ی نفرت اگیز!) برگشتن. بعد از کمی جستوجو، فهمیدم که باید به گنوم بگم که تنظیماتت رو هی به سیستم نگو! (چون واقعا تنظیمات synclient رو داشت عوض میکرد!)
برای اینکار: dconf-editor رو اول نصب و بعد اجرا کردم (Dconf رو که سرچ کردم، بخش سرچ گفت توی استور چنین چیزی داریم و من هم از همونجا نصبش کردم (و در کمال تعجب با yum در حال اجرا در بکگراند تداخل نکرد.) و بعد رفتم به آدرس /org/gnome/settings-daemon/plugins/mouse/ و تیک active رو ورداشتم فوقع ما وقع :))
وقتی یه لپتاپ ویندوزی (مثل سرفیس) که رزولوشن خیلی بالایی داشته باشه (مثل چیزی که اپل بهش میگه رتینا) رو به یه مانیتور اکسترنال وصل کنید که رزولوشن معمولی داره (مثلن Full HD)، حالا اگر بخواید هر دو مانیتور رو همزمان روشن کنید و در حالت Extend از هر دو تا استفاده کنید، اتفاقهای کمی ناخوشایند رو مشاهده خواهید کرد.
تا ویندوز از مدتی قبل (ویستا؟) امکان Scale اپلیکیشنها برای مانیتورهای High Resolution رو فراهم کرده بود. ولی تا قبل از ۸.۱، تنها یه تنظیم برای این کار وجود داشت. و در صورتی که همزمان دو مونیتور، یکی High Resolution و یکی معمولی به کامپیوتری متصل بود، یا تصویر در مانیتور High Res خیلی ریز میشد، یا در مانیتور معمولی خیلی درشت.
توی ویندوز ۸.۱ امکانی اضافه شد که این مشکل رو حل کنه. در تنظیمات Display یک اسکرولبار هست که اندازهی مورد علاقهتون رو به اون اسکرولبار میدین، و ویندوز بر اساس اندازه و رزولوشن هر صفحه، به مقدار مورد نیاز اپلیکیشنها رو بزرگ میکنه.
اما متأسفانه این امکان هنوز باگ داره، و کامل نیست.
برای مثال، یکی از مانیتورها مقداری شفافیت خود را از دست خواهد داد. ظاهراً مانیتوری که در تنظیمات Resolution به عنوان Primary Monitor تنظیم شده باشد بدون اشکال است، ولی مانیتور دیگر کمی از وضوحش کم میشود.
من مانیتور اکسترنالم را به عنوان Primary Monitor و مانیتور خود سرفیس را به عنوان مانیتور دوم تنظیم کردهام، و در حال حاضر وضوح تصویر روی مانیتور اکسترنال بینقص و وضوح تصویر روی مانیتور سرفیس هم قابل قبول است.
اما به دلیل باگهای موجود در این سیستم، برای جلوگیری از وقوع باگهای عجیب و غریب، بهتر است هنگامی که مانیتور را وصل یا قطع میکنید، یک بار از اکانت خود Sign Out کرده و دوباره Sign In کنید.
(یکی از بامزه ترین باگها که تا کنون چند باری برایم رخ داده است، این است که سرفیس فکر میکند چهار برابر بزرگتر است، و در نتیجه من فقط یک چهارم صفحه را از مانیتور سرفیس میتوانم ببینم!)
***
اما برخی اپلیکیشنها هستند که از APIهای قدیمی مربوط به زمان ویندوز XP برای رسم خود استفاده میکنند. زمان ویندوز XP و قبل از آن، مایکروسافت فکر نمیکرده روزی اینقدر تراکم پیکسلها زیاد شود، و چنین پیشبینیای نکرده بوده است.
این دسته از اپلیکیشنها، که تعدادشان زیاد نیست ولی کم هم نیست، به طور کلی روی صفحههای High Resolution با وضوح خوبی دیده نمیشوند.
***
توجه کنید که تمامی چیزهای گفته شده مربوط به اپلیکیشنهای دسکتاپ است. اپلیکیشنهای مدرن ویندوز ۸ از ابتدا با توجه به امکان High Res بودن مانیتورها ساخته شدهاند، و هیچ مشکلی ندارند.
در واقع، من وقتی از حالت Extend استفاده میکنم، سعی میکنم اپلیکیشنهای مدرن مورد نیازم را روی صفحهی سرفیس باز کنم که همه چیز بینقص باشد، و بعد اپلیکیشنهای دسکتاپ مورد نظرم را در مانیتور دوم (که Primary شده است) باز میکنم.
به هر حال امیدوارم در ویندوز ۱۰ این رفتار ویندوز بهبود پیدا کند، و باگهایش هم برطرف شود :)
برام خیلی عجیب نخواهد بود اگه بفهمم که کسی هست که سریال دیدن رو دوست داشته باشه ولی شرلوک رو ندیده باشه. ولی چندباری خودم رو خیلی دعوا کردم که با وجود شرلوک، من Once upon a time رو توی وبلاگ معرفی کردم!!
سریال شرلوک، داستان شرلوک هلمز توی قرن بیستویکم رو به نمایش میذاره. حالا دنیای شرلوک تکنولوزیکیتر شده و جذابتر! چون من داستانهای سر کانن دویل رو نخوندم مطمئن نیستم ولی شرلوکپدیا میگه که داستانهای این سریال تا حد خوبی با داستانهای اصلی شرلوک مطابقت دارن.
نقش شرلوک رو Benedict Cumberbatch بازی میکنه و خیلی هم خوبه تونسته این کار رو انجام بده (سریع حرفزدنهای شرلوک، لحنش و خیلی چیزای دیگه!) و نقش جان رو هم Martin Freeman که اون هم در موقعیتهای حساس معرکهست!
تاحالا ۳ فصل از سریال ساخته شده: هر فصل ۳ قسمت به طول ۱ ساعت و نیم هست و فصل اول سال ۲۰۱۰ فصل دوم سال ۲۰۱۲ و فصل سوم سال ۲۰۱۴ عرضه شده و اگر در بعد از مرگ، ما (دنبالکنندههای سریال!) رو توی عالم برزخ بندازن، بعید میدونم بدتر از چیزی باشه که از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۴ تجربه کردیم! (و Many Happy Returns بدترش هم کرد)
در کل میشه از نظر زمان این سریال رو شبیه سهگانهی ارباب حلقهها در نظر گرفت و گفت که تا حالا، سه قسمت ۴ ساعت و نیمه منتشر شده از سریال!
و در آخر هم این سریال رو به شدت به همه پیشنهاد میکنم دیدنش رو. معرکهست!!
پینوشت: در آینده شاید راجع به سریال چیزهای دیگهای بنویسم. برای همین بهتره قبلش سریال رو ببینید ;)
پینوشت ۲: موسیقی متن هر سه فصل سریال هم عالیه. البته من فصل ۳ رو بیشتر دوست داشتم!
خوب! یه شمارهی جدید بعد از حدود شصت روز! و من امروز به این نتیجه رسیدم که در حال حاضر توانایی انتقال احساسات با لحن رو ندارم، شاید بعد از سی – چهل شماره پیدا کنم :)
توجه کنید که چون سعی کردم از رو نخونم، محتوای پادکست یه ذره با متنش تفاوت داره!
این شمارهی یکم پادکست نیو فولدره و امروز میخوایم راجع به تنبلی صحبت کنیم. پیشاپیش از تاخیر حدودا دوماهه عذرخواهی میکنم و میتونم این قضیه رو گردن هر چیزی بندازم و زمین و زمان رو به هم بدوزم که احیانا نگم که این موضوع تقصیر منه (مثل خیلی وقایعی که توی کشورمون و توی رسانههامون شاهدشون هستیم!) ولی مثل یک مرد! قبول میکنم که کمکاری من بوده و سعی میکنم جبران کنم. و البته بگم که این تاخیر باعث شد که در نهایت محتوای پادکست یهذره پختهتر بشه. (البته هنوز هم خیلی خامه و واقعا هم نباید از خودم انتظار نوشتن یه متن پخته رو داشته باشم!)
قبل از شروع موضوع اصلی این رو هم بگم که تو شمارهی قبلی یه چیز مهم رو یادم رفت: فیلم ۱۲ مرد خشمگین یا 12 Angry Man یکی از بهترین نمونههاییه که کمکتون میکنه که تفکر انتقادی داشته باشین. به جرات میتونم بگم از لحاظ بار آموزشی به نظر من این فیلم از هر فیلمهای دیگهای ساختهشده بهتره و حتی میشه بهش به عنوان یک آزمایش و یک آموزش نگاه کرد تا یک فیلم.
{یه تیکه موزیک}
تقریبا همهمون تعریف تنبلی رو میدونیم. برای همهمون اتفاق افتاده که حس و حال انجام دادن کاری رو نداشته باشیم در شرایطی که خسته نباشیم و وقت کافی هم براش داشته باشیم.
در حقیقت تعریف مشخصی برای تنبلی به ذهنم نمیرسه و فکر کنم برای همهمون هم آشنا باشه که چیه!
حقیقتش تا همین چند روز پیش هم قرار بود بجای این بخش بگم که نمیدونم چرا احساس میکنم تنبلی چیز بدیه ولی یکی از استادهامون توی روشن شدن دلیل این موضوع به من خیلی کمک کرد.
از یه نگاه دیگه، تنبلی، انتخاب راه راحتتر در مقابل راه دشواره. وقتهای آزادی که من توی مترو دارم رو میتونم صرف کتابخوندن کنم (مصداق راه دشوار) یا آهنگ گوش کنم و در و دیوار رو نگاه کنم. یا توی خیلی مسائل دیگه که البته معمولا در انتهای اون راه راحت، بدبختی در کمینمونه. مثل نقلقولی که میگفت هزینههایی که برای خواندن کتاب میپردازید بسیار کمتر از هزینههاییست که برای نخواندن آن میپردازید و ما الان مصداق این موضوع رو داریم توی مملکتمون میبینیم و چه بسا اگر خیلی بیشتر چیزی که الان هستیم کتاب میخوندیم، وضعیتمون هم خیلی بهتر بود.
حالا بیاید یهجور دیگه به مساله نگاه کنیم: زمانی که ما ۱ سالمون بود شنیدن و متوجه شدن حرفهای دیگران برامون کار سختی بود. وقتی ۲ سالمون شد راهرفتن کار سختی بود. وقتی ۷ سالمون بود جمع و تفریق کار چندان راحتی به نظر نمیرسید و توی ۱۸ سالگی، حل انتگرال دوگانه غیرممکن به نظر میرسید. ولی با تمرین و گذشت زمان، الان راهرفتن، حرف زدن و متوجه شدن حرف دیگران و حتی شاید محاسبهی انتگرال دوگانه کار راحتی باشه برامون. (البته من هنوز به اون نقطه نرسیدم!) حتی الان هم وقتی میخوایم یه زبان جدید یاد بگیریم اولش مثل مگس توی ظرف عسل گیر میکنیم و کمکم و با تلاشه که پیشرفت میکنیم و اینکارها برامون آسون میشن.
متوجه اشتراک اینکارها میشید؟ همهشون اولش سخت بودن. حتی اگر بهش فکر کنید نفسکشیدن هم کار چندان راحتی نیست. و اگر توی هر مرحله تصمیم بگیریم که کار راحت رو انجام بدیم، در نهایت روزی باید تصمیم بگیریم که نفس هم نکشیم.
حالا بیاید قضیه رو برعکس جلو بیایم و بررسی کنیم که مشکل «انتخاب حداقل مسیر دشوار» چیه؟ یعنی من تصمیم بگیرم که اوکی! نفس میکشم، غذا میخورم، گلاب به روتون دشویی هم میرم. ولی دیگه سر تفکر انتقادی بیخیال ما شو که حوصلهش رو اصلا ندارم! به نظرم بهتره خودتون جواب این سوال رو بدید. در واقع این سوال مثل یک سوال دیگه در حوزهی اخلاقه «چرا من باید کار اخلاقی رو انجام بدم؟». اگر به این نتیجه رسیدید که باید کار درست رو انجام داد و از طرف دیگه یه نتیجهی دیگه هم رسیدید که کاری که اخلاقی باشه، کار درستیه، این دوتا رو که باهم جمع بزنید به این نتیجه میرسید که باید کار اخلاقی رو انجام داد. حالا در مورد تفکر انتقادی هم موضوع مشابهه. اگه به این نتیجه رسیدید که باید کار درست رو انجام داد و به ایننتیجه رسیدید که انتقادی فکر کردن درسته، پس از نظر منطقی باید قبول کنید که باید انتقادی فکر کنید. حالا از نظر احساسی و «من حوصله ندارم» رو دیگه من نمیتونم جواب بدم!
بیاید یه ذره از تفکر انتقادی فاصله بگیریم.
از طرف دیگه مشکل دیگهای که ما ایرانیها با تنبلی داریم اینه که همهجا هم تشویقش میکنم. یکسری عبارت که اینجا جاش نیست من بگم وجود دارن که بجای بار معنایی منفی بار معنایی مثبت دارن! یعنی در این حد وضعیتمون خرابه! توی فیسبوک و شبکههای اجتماعی جوکهایی که میسازیم و روایتهایی که کول به نظر میان خیلیاشون مصداق بارز تنبلی یا زرنگین و این نشون میده که چرا وضع ما خرابه.
بیاید مثالهای دیگهای تنبلی، یعنی انتخاب راه راحت در مقابل راه دشوار، رو ببینیم: اکثر ماها وقتی نزدیکترین خط عابر پیاده فقط ۱۰ متر باهامون فاصله داره، اون ۱۰ قدم رو پیاده نمیریم و از راحت از خیابون رد میشیم.
یا مثلا به عنوان یک راننده خیلیها زحمت دور کردن مسیر بجای ورود ممنوع رفتن رو به جون نمیخرند برای احترام گذاشتن به قانون! (اگر فکر میکنید که احترام گذاشتن به قانون کار درستی نیست با عرض معذرت پیشنهاد میکنم خودتون رو به روانپزشک معرفی کنید) و در مقابل خیلیوقتها توی دلمون به کسی که یکسری قوانین مثل اومدن با موتور توی پیادهرو یا ورود ممنوع رفتن رو رعایت نمیکنه، فحش میدیم!
خیلیها اینجوری به این مساله جواب میدن: مگه کی قانون رو رعایت میکنه که من رعایت بکنم؟ من هم در جواب (و اگر این رو، رو در رو و از خودتون بشنوم احتمالا جوابم کمی فیزیکی هم میشه!) بهتون میگم که اینجوری به مساله نگاه کن: من قانون رو رعایت نمیکنم، تو رعایت نمیکنی و اون هم رعایت نمیکنه و دنیا جهنم میشه :| به همین سادگی. (البته بعدش شروع میکنم حرف زدن و چیزای دیگهای میگم که ترجیح میدم اونها رو برای پادکست بعدی نگه دارم)
نکته اینجاست که خیلی اوقات مسائلی مثل پیچوندن قانون و مثلا یکطرفه رفتن رو به زرنگی فرد نسبت میدن و در واقع این حس به طرف دست میده که یه کار مثبت انجام داده و نتیجش میشه وضعیت مملکت ما.
یا مثالهای خیلی بیشتری که موضوعاتی مثل فرهنگ، مسئولیت پذیری و مسائل دیگه رو شامل میشن و توی شمارههای بعدی بهشون میپردازیم.
تا شمارهی بعد منتقدانه فکر کنید، سعی کنید تنبلی نکنید و سعی کنید اون فیلمه رو هم ببینید. خدانگهدار…
شاید بدونید که من الان دانشجوی ترم یک کامپیوتر دانشگاه تهرانم. برای درس مبانی، اساتید تصمیم گرفتن که بچهها از Visual C استفاده کنن.
اما، بعضی از TAهایی که پروژهها رو تحویل میگیرن، مک یا لینوکس دارن. البته این چندان مشکل بزرگی نبود. موارد اختلاف در حدی که ما قراره استفاده کنیم خیلی کمه.
چند روز پیش، یه دوستی از همین TAها داشت میگفت که ما هر چی به استادها گفتیم بیاین از gcc استفاده کنین قبول نکردن. و بعدش توضیح داد که میتونین از CodeBlocks استفاده کنین که مطمئن بشین روی کامپیوتر همهی ما ها درست اجرا میشه.
خب، تا اینجا حرفها منطقی بود. اما بخشهای غیرمنطقی:
همین دوست عزیز گفت که شما همتون ترم بعد باید از لینوکس استفاده کنین، و اصلن ترم بعد استفاده از ویندوز جرم محسوب میشه.
اوضاع وقتی بدتر شد که توی سایت Codeblocks رو گذاشت، و نوشت «[…] محیط برنامهنویسی استاندارد رو تجربه کنید!»
شاید یه نسخه از زبان سی استاندارد باشه، ولی محیط برنامهنویسی؟ نه!
***
لپتاپ، گوشی، سیستمعامل، محیط برنامهنویسی و چیزهایی از این قبیل یک سری «ابزار» هستن، نه بیشتر. اینها قراره به ما کمک کنن که به وسیلهی اینها به اهدافمون برسیم.
حالا اینکه من چه ابزاری استفاده کنم، بستگی به نیازها و سلیقهی فرد داره. همونطور که ممکنه من از مزدا خوشم بیاد، ولی یکی دیگه تویوتا رو بیشتر دوست داشته باشه.
بنابراین، بیایید زامبی نباشیم! چه اپل، چه مایکروسافت و چه لینوکس. هر چند الان طوریه که مردم بیشتر از مایکروسافت بیچاره و مظلوم بدشون میاد :)
پینوشت: لینوکسی بودن یه چیزه، لینوکسزامبی بودن یه چیز دیگه. دستهی اول خیلی دوستداشتنی هستن برای من، ولی دستهی دوم به هیچ وجه!
این نوشته احتمالا بیشتر کاربرد شخصی خواهد داشت ولی خوب… شاید به درد یکی دیگه هم بخوره.
همونطور که میدونید لینک دانلود که توی سایت اسپاتیفای هست صرفا یه Downloader رو دانلود میکنه و اون دانلودر هم با سرعت مناسبی فایل اصلی رو دانلود نمیکنم. (مطمئن نیستم ولی فکر کنم اون دانلود رو باید به قندشکن باز میکردید چون ایران تحریم بود)
البته احتمالا این لینک رو هم نتونید با آیپی ایران دانلود کنید. ولی تا جایی که یادمه سایت Dev-Host میتونه از اینترنت هم براتون فایل دانلود کنه و توی فضایی که دارید بریزه.
به قول جادی وب فارسی جاییه که ما باید از همدیگه حمایت کنیم و با اینکار هم پیشرفت میکنیم.
احتمالا خیلیهاتون میدونید که گنجور چیه: شرکت/گروه/افرادی هستند که میخوان دسترسی آزاد به ادبیات فارسی رو در اختیار همه قرار بدن. برای ویندوز و اندروید (آیاواس رو مطمئن نیستم) نرمافزار رسمی دارن و برای ویندوزفون هم مهدی گنجینه رو نوشته (خیر سرش قرار بوده معرفیش کنه تو دو برنامهنویس :|) که از دیتابیس گنجور استفاده میکنه.
فرآیند دیجیتالی کردن محتوا هم به این شکله که کتابها رو اسکن میکنه و با یک نرمافزار OCR اونها رو به متن تبدیل میکنه. برای تایید نهایی خروجی OCR اما نیاز به نیروی انسانی هست (چون کامپیوترها ۱۰۰درصد قابل اطمینان نیستن در این زمینهها) و برای اینکار هم گنجور توی یکی از زیردامنههاش، صفحهای رو درست کرده که توی اون کاربرا خروجی OCR رو با متن تطبیق میدن یا ویرایشش میکنن و احتمالا برای جلوگیری از کرم ریختن بعضیا، یک خروجی رو به چند نفر میده که بررسی کنن.
حالا شما هم میتونید توی این کار به گنجور کمک کنید. کافیه هر روز چند دقیقه وقت بذارید، برید توی این سایت و خروجیها رو بررسی کنید.
غیر از دسترسی رایگان و آزاد به ادبیات فارسی یه کاربرد دیگه هم به ذهنم رسید: یه دیتابیس از کلمات فارسی و کلی کار آماری که میشه روی اون انجام داد. مثلا اینکه توی قرن پنجم از چه کلماتی بیشتر استفاده میشده و یا مثلا (با یکسری کار پیچیدهتر) بفهمیم که ساختار افعال چجوری بوده اون زمان.
دیتابیس کلمات فارسی هم که خودمون میدونیم که کلی کاربرد داره توی برنامههای تصحیح و ویرایشگرها و توی کیبوردهای گوشیهای هوشمند.
فکر میکنم همهمون با واژهی نژادپرستی و احتمالا بار منفیش آشنایی داریم. مثل همیشه بزارید اول ببینیم ویکیپدیا راجع به نژادپرستی چی بهمون میگه:
تبعیض نژادی یا نژادپرستی، به تعریف بسیار ساده، هردو نوع از پیشداوری و تبعیض است که متمرکز بر تفاوتهای نژادی حاصل از تفاوتهای ظاهریِ جسمی/فزیکی است. به گونهٔ نمونه، چون سفید بودن نشانهٔ برتری است و من سفیدم و تو سفید نیستی، پس من از تو برترم.
مطمئنا چیزی که من اینجا میخوام ازش حرفبزن نقد بردهداری آمریکا نیست. چون دورانش گذشته و الان سطح درکمون یهذره اومده بالاتر و تا حدی از سیاهپوستها به برابری نژادی رسیدن. (خیلی فیلمها هستند که میتونن نگاه اسفبار مردم اون موقع به سیاهپوستها رو توشون ببینید. مثلا Django Unchained یا Lincoln) ولی اگه توی تعریف دقیقتر بشیم هنوز هم کلی نژادپرستی اطرافمون میبینیم.
همونطور که کتاب تفکر زائد میگه، ما انسانها یاد گرفتیم به هر پدیدهای با پیشداوری خاصی نگاه کنیم. مثلا اگر من به شما دروغ بگویم یک آدم رزل دروغگوی کثیفام ولی اگر ریشسفید محلهتون دروغ بگه قطعا و یقینا و مطمئنا دلیل خیلی مستحکمی برای این کار داشته. ولی حقیقت اینه که خدا نگفته دروغ نگید مگر در این شرایط و بنابراین جفتمون کار اشتباهی کردیم و بدون توجه به پیشینهی قبلی (که در مورد من احتمالا پیشینهی قبلیای وجود نداره ولی برای اون آقای ریشسفید پیشینهی خیلی خوبی وجود داره) باید به موضوع نگاه بشه.
خوب، این چه ربطی به نژادپرستی داره؟ خوب این موضوع دقیقا نژادپرستیه! فقط اینبار ما بجای اینکه به رنگ پوست فرد نگاه کنیم داریم به پروندهش نگاه میکنیم و بر اساس اون قضاوت میکنیم.
شاید بگید که در صورت وقوع یک حادثه، به کسی مضنون میشیم که پیشینهی قبلی داشته باشه ولی این موضوع کاملا فرق میکنه با اینکه «اگه کسی که فکر میکنم آدم خوبیه یه کار بد بکنه، من توجیهش میکنم ولی اگه یکی که نمیشناسم همونکار رو بکنه؛ پس احتمالا اون آدم بدیه!» خیلی خیلی فرق داره!
متاسفانه این نگاه چیزی نیست که به این راحتیها بشه از بینش برد ولی میشه تلاش کرد که این نگاه توی قضاوتها و رفتارمون تاثیر نذاره. درسته اولش کار سختیه، ولی قبلا هم گفتم. زندگی کلا سخته و اگه میخوایم درست زندگیم کنیم باید با سختیهاش کنار بیایم.
در ادامه این نگاه صرفا به دیگران محدود نمیشه، بلکه به خودمون هم ربط پیدا میکنه. وقتی کار غلطی انجام میدیم و میدونیم که اون کار غلطه (مثلا توی خیابون با محدودیت سرعت ۶۰ کیلومتر بر ساعت، با سرعت ۱۰۰تا حرکت میکنیم!) شروع میکنیم به توجیه کردن رفتار غلطمون. در واقع پروندهی گذشتهمون رو باز میکنیم و شروع میکنیم هر موضوعی رو به کار غلطمون ربط بدیم تا از زیر بار گناهش فرار کنیم. البته بعد از یه مدت هم به توجیههامون و هم به اون بار گناه عادت میکنیم و دیگه اذیتمون نمیکنن!
گروه تهران یه گروهه که موسیقی رو بدون ساز اجرا میکنه. یعنی با دهنشون تونهای مختلف رو میسازن و واقعا موسیقی درست میشه. این گروه سال ۹۱ و ۹۲ دوتا آلبوم به اسمهای وکاپلا ۱ و وکاپلا ۲ داده و کارشون وقعا جالبه. مثلا من از اجرای آهنگ Jack Sparrowشون واقعا خوشم اومد.
چندتا کلیپ هم از این گروه هم هست که میتونید اینجا ببینیدشون.
این دوتا آلبوم رو میتونید مجموعا به قیمت ۵ هزارتومن از بیپتونز بخرید. وکاپلا ۱ – وکاپلا ۲