عقاید

دوست داشتم این نوشته پادکست می‌شد ولی چون نتونستم هدفی برای پادکست کردن‌ش پیدا کنم تحت یک نوشته با انتهای باز منتشرش می‌کنم. به نظرم صرفا دارم یک‌سری فکت رو می‌گم که لازمه بیشتر روشون تامل بشه.

ویکی‌پدیا عقیده با باور رو این‌جوری تعریف می‌کنه:

در فلسفه ذهن مدرن، کلمه اعتقاد برای حالتی اطلاق می‌گردد که ما چیزی را راست و درست می‌دانیم. در این معنی، اعتقاد به چیزی نیازمند تامل در مورد آن چیز نیست: یک فرد بالغ و معمولی از میان تعداد زیادی از اعتقاداتش تنها به چند از آن‌ها می‌تواند حضور ذهن داشته‌باشد. در بیان ساده، بسیاری از چیزهایی که ما بدان‌ها اعتقاد داریم اموری کاملاً روزمره‌اند: ما سر داریم، الان قرن بیست‌ویکم است و استکان چایی روی میز است.

البته من می‌خوام اسم پیش‌فرض گرفتن چیزهایی که در حال حاظر توانایی اثبات یا ردشون رو نداریم رو بذارم عقیده‌داشتن به اون چیز. مثلا وجود خدا، موجودات فرازمینی، تئوری‌های توطئه و اینجور مسائل.

نکته‌ی مهم اینه: در شرایط فعلی نمیشه بدون اعتقاد زندگی کرد؛ علم هنوز به اون حد نرسیده که حتی یک‌سری مشاهدات ما رو بتونه توجیه کنه. هنوز جهان به جایی نرسیده که بتونیم هر چیزی رو رد یا ثابت کنیم. خیلی چیزها ثابت شده و از وجودشون مطمئنیم و خیلی چیزا هم رد شده و از وجود نداشتنشون مطمئنیم :) ولی باز هم خیلی چیزها وجود دارن که نه میتونیم ثابت کنیم که وجود دارن، و نه میتونیم وجودشون رو رد کنیم.

مثل مثالهایی که زدم و مباحثی که اگر وارد هر علمی بشید میفهمید که هنوز ناشناخته و اثبات‌نشده هستن. به قول هایزنبرگ «اولین جرعه از لیوان علوم طبیعی شما را به یک خداناباور تبدیل میکند، اما در انتهای لیوان، خداوند منتظر شماست.»

پس یا باید به چیزی اعتقاد داشته باشیم و یا معتقد باشیم که به فلان چیز اعتقادی نداریم.

بحث اصلی اینه: اعتقادات هر فرد بر اساس پایه‌های فکریشه و لزومی نداره که پایه‌های فکری من و شما یکی باشه. خوب؛ چرا این مهمه؟ برای این‌که اگر این رو قبول داشته باشید (واقعا قبول داشته باشید!) اون‌وقت شروع نمی‌کنید به بحث و جنگ و دعوا برای این‌که اثبات کنید که اعتقاد‌تون از اعتقاد اون یکی بهتره. یا برای اثبات بهتر بودن اعتقادتون حاضر باشید آدم بکشید یا کارهایی بکنید که که پست‌ترین سطح اخلاقی هم اون‌ها رو غیر اخلاقی می‌دونن!

خیلی از این عقاید پایه‌ی منطقی نمی‌تونن داشته باشن و صرفا اعتقادی و علاقه‌ای هستن. من دوست دارم باور کنم که خدا وجود داره (انسان دوست داره همیشه یک سرپرست داشته باشه که در مواقعی که هیچ کاری از دست‌ش بر نمیاد از اون طلب کمک بکنه) و تو دوست نداری و این موضوع به من حق کشتن یا آسیب رسوندن به تو رو نمی‌ده!

اگر واقعا یه روزی جامعه‌ی ما به چنین سطحی از درک برسه (شتر در خواب بیند پنبه‌دانه!) شاید بشه گفت امیدی به نجات‌مون هست. اگه واقعا بفهمیم که عقاید مسائل شخصی هستن و ما حق تلقین اون‌ها به دیگران یا مجبور کردن دیگران که طبق اون‌ها عمل کنن رو نداریم. حق نداریم بگیم که من از تو بهتر می‌فهمم و تو باید حرف منو گوش کنی، باید چیزی که عقل‌ت می‌گه درسته (راجع به این بعدا بحث می‌کنیم) رو بیخیال بشی و چیزی که من فکر می‌کنم درسته رو انجام بدی. ما اجازه داریم که عقایدمون رو با رفتارمون و نه حرف‌هامون به دیگران معرفی کنیم. همین و بس!

بحث دوم لزوم به احترام‌گذاشتن به عقاید دیگرانه (من شاید از عقیده‌ی شما متنفر باشم ولی باید بهش احترام بزارم!). ساده‌ترین استدلال من برای این کار اینه که همون‌طور که انتظار دارم دیگران به عقیده‌ی من احترام بزارن؛ منم باید به عقیده‌شون احترام بزارم. استدلال بهتر من هم اینه که شاید از نظر من عقیده‌ی شما نفرت‌انگیز باشه ولی نظر من باد هواست و همون‌طور که عقاید پایه‌ی منطقی ندارن، مقایسه‌شون هم نمی‌تونه امکان‌پذیر باشه و راهی وجود نداره که بگم «عقیده‌ی من از مال تو بهتره!»

پی‌نوشت: دقت کردید که ما سعی می‌کنیم با آدم‌کشی، توهین به دیگران و کارهای بد و زشت دیگه اثبات کنیم که چیزی که بهش باور داریم از چیزی که دیگران بهش باور دارن قشنگ‌تره؟

پی‌نوشت۲: اگه توییتر منو خونده باشید فهمیدید که لپتاپ من به رحمت خدا رفته (خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه) و برای همین قسمتی از این متن با لپتاپی که حرف فارسی نداره تایپ شده. اشتباهات تایپی رو به بزرگی خودتون ببخشید!

معرفی کتاب: بی‌شعوری

خیلی وقت بود می‌خواستم این کتاب رو معرفی کنم. کتاب خیلی جالبیه و راجع به مساله‌هایی حرف می‌زنه که مشکل خیلی بارزیه توی مملکت ما. (البته دوستان ارزشی می‌تونن ازش کلی آتو بگیرن که فرهنگ منحط غرب چقدر بده :| ولی خوب کی گفته که فرهنگ ما از غرب بهتره؟!)

bthnpgis

تاحالا متوجه شدید که هنوز توی نوشتن توانایی خاصی پیدا نکردم و گاهی متنی که می‌نویسم افتضاح می‌شه (مخصوصا وقتی بخوام یه چیز ادبی رو توضیح بدم!) برای همین توضیح (و تعریف از!) کتاب رو به آقای ابراهیم نبوی می‌سپارم (همون‌طور که مترجم توی نوشته‌ی خودشون راجع به انتشار اینترنتی کتاب این کار رو کردن. لینک این نوشته هم در انتهای نوشته موجوده).

این بخشی (سانسور شده) از نوشته‌ی ایشون راجع به این کتابه و لینک به متن کامل‌ش هم در انتهای نوشته موجوده:

تقریبا همه ماها کمی تا قسمتی یا بیشتر بیشعور هستیم. ناراحت نشوید، وقتی در آغاز کار متوجه شدم که من هم تا حدی بیشعور هستم، اول تلاش کردم کتاب را کنار بگذارم، اما بدبختانه علامت سووال چنگک خودش را به مغزم انداخته بود و دیگر نمی شد نادیده اش گرفت. بعد که دقت بیشتری کردم، دیدم اکثر آدمهایی که به نظرم موفق می آیند و اتفاقا از خیلی هاشان نفرت دارم، مشخصات آدمهای بیشعور را دارند. و بعد متوجه شدم انگار بیشعوری یک بخش غیرقابل انکار از وجود بخش بزرگی از آدمهاست. خیلی ها این شانس را دارند که هرگز متوجه نمی شوند بیشعورند، البته می گویم شانس بخاطر اینکه لااقل تا آخر عمر فکر می کنند که همه چیزشان درست است، اما واقعیت این است که موجودات بیشعور علاوه بر اینکه خودشان و زندگی شان را به لجن می کشند، دیگران را هم دائما آزار می دهند.

کتاب برای ما توضیح می دهد و چقدر هم خوب این کار را می کند، که بیشعوری با نادانی و حماقت فرق دارد. یک بیشعور می تواند و غالبا موجود موفقی به نظر می رسد، گاهی اوقات عکس اش را اگر نگاه کنیم به نظرمان طبیعی ترین موجود ممکن است باشد، اما وقتی همان عکس حرکت کند، تازه متوجه می شویم که با چه کسی طرف هستیم. به هر حال من فکر می کنم هر کاری دارید بگذارید کنار، مهم نیست سیاستمداران چه غلطی می کنند، مهم نیست زن تان الآن از شما خواسته حتما قبض تلفن را بپردازید. اینها را ول کنید، بروید و کتاب بیشعوری را بخوانید. ممکن است بعد از خواندن کتاب از اینکه تلفن تان قطع شده و شما کمتر مزخرف گفتید، ممکن است احساس بهتری داشته باشید.

فهرست خاویر کرمنت از کسانی که در معرض ابتلای بیشعوری قرار دارند جالب است. او افراد و گروههای در معرض شدید ابتلای بیشعوری را چنین نام می برد: ” تمام کسانی که می خواهند با بیچاره کردن انسانها حیوانات را نجات دهند/ مردمی که از زندگی در شهرهای بزرگ و دودآلود لذت می برند/ کسانی که در خیابان طوری رانندگی می کنند انگار ارث پدرشان است/ آدمهایی که با لبخندهای مصنوعی هی می گویند ” روز خوبی داشته باشید”/ نمایندگان کنگره آمریکا/ روانشناسان و روانکاوها/ آدمهایی که توی صف خودشان را جامی زنند/ شرخرها/ آدمهایی که اصرار دارند کلمات معمولی را عجیب و غریب بنویسند/ زن هایی که پاتوق شان حراجی هاست/ کسانی که در خیریه ها کار می کنند و دائما کاسه گدایی دست شان است/ آدمهایی که درباره بیشعوری کتاب می نویسند/ آنهایی که صدای پخش ماشین شان را تا ته زیاد می کنند/ زنانی که اپیلاسیون نمی کنند/ کسانی که می خواهند تلفنی به زور چیزی را بفروشند/ کسانی که موقع غذاخوردن بحث می کنند/ پدر و مادرهایی که بچه های شان در اماکن عمومی هر غلطی می خواهند می کنند/ هر کسی که این کتاب را جدی بگیرد.” صورت تان درد گرفت؟ احساس کردید جزو لیست هستید؟ دارید به رفتارهای تان فکر می کنید؟ به نظرم این شروع خوبی است.

شاید شاهکار بزرگ خاویر کرمنت در بازی او با خواننده است. بازی موثری که مثل یک سایکودرام یا بقول روانشناس های بی شعور بازی ” روان نمایشی” شما را با خودتان درگیر می کند. کتاب طنزی عمیق درباره انسان است. انسانی که رفتارهای احمقانه انجام می دهد. نویسنده در همه زمانها حضور دارد، او دائما فاصله شما را با خودش طی می کند. دائما به شما هشدار می دهد که جدی نگیرید و درست وقتی که شما فکر می کنید قضیه جدی نیست، تازه متوجه می شوید که موضوع بسیار جدی است. به نظر من شیوه و زبان کتاب، اگرچه در جاهایی توضیحات اضافی و بیهوده دارد و بارها چیزی را تکرار می کند، یک شاهکار است. کتابی که انگار خودتان دارید می نویسید یا در حقیقت در حال تولید آن هستید. یا شاید هم نویسنده هر لحظه دارد با شما مشورت می کند. همه اینها به کنار، محمود فرجامی کار مهمی را با این کتاب انجام داده است.

شاید محمود فرجامی را بشناسید. بعید می دانم نام او را نشنیده باشید. او طنزنویس بسیار خوبی است. و از آن مهم تر اینکه طنزنویس باسوادی است، هم مخاطبانش را می شناسد، هم طنز را می فهمد. منظورم از فهمیدن طنز چیزی بالاتر از تحلیل طنز یا شناختن آثار طنز یا مطالعه طنز یا خلق اثر طنز است. او رابطه انسان و طنز را می فهمد، اینکه طنز با انسان چگونه رفتار می کند، چگونه در او اثر می گذارد و چه تغییری در او ایجاد می کند. به دلایلی که معلوم است، بسیاری از کارهایش با نام های دیگر منتشر شده، اما از همین حالا که جوان است، یکی از پرتلاش ترین طنزنویسان است. اگرچه مدتی است بخاطر سفر به فرنگ کمتر کار کرده و امیدوارم کار را از سر بگیرد. نام او را در آینده بیشتر خواهیم شنید. او هم طنز می آفریند، هم با همت است و هم سیاست و فرهنگ ایرانی را می شناسد. ترجمه بیشعوری او کاری درخشان است. به همان اندازه که ساده و معمولی است دشوار و دور از دسترس است. او بازی نویسنده را گرفته و همان را به فارسی درآورده. شاید وقتی کتابش را می خوانیم بیش از یک کتاب معمولی به او مدیون خواهیم شد. او کتابی ویژه را به ما می دهد که می تواند تا عمق وجودمان رسوخ کند. (متن کامل)

من نسخه‌ی پی‌دی‌اف کتاب رو مطالعه کردم و اون زمان نمی‌دونستم که کتاب بالاخره مجوز چاپ گرفته (داستان جالبی (خنده‌دار و البته گریه‌آور) از سروکله زدن با وزارت ارشاد در ابتدای پی‌دی‌اف کتاب بود). مترجم کتاب در این نوشته درخواست کرده که در صورت امکان نسخه‌ی چاپی کتاب رو خریداری کنید. در ضمن نویسنده تاکید کرده که ناشر این کتاب انتشارات تیسا است و اگر می‌توانید به نسخه‌ی رسمی کتاب در ایران دسترسی داشته باشید از دانلود نسخه‌ی الکترونیک و به ویژه خرید نسخه‌ی چاپی زیرزمینی (که بدون هرگونه اطلاع و همکاری من، و بعضا با سواستفاده از نام انتشارات معتبر انجام شده است) خودداری نمایید.

ولی اگر به هر دلیلی نمی‌تونید کتاب چاپی رو خریداری کنید می‌تونید کتاب رو از همون صفحه دانلود کنید.

پی‌نوشت: من همه‌ی محتوای این کتاب رو تایید نمی‌کنم. کتاب خیلی خوبیه ولی خوب؛ هیچ‌چیز کامل نیست و اگه با دید انتقادی کتاب رو بخونید خیلی بهتون کمک می‌کنه که بی‌شعور نباشید!

منابع + و +

معرفی کتاب: «تفکر زائد»

این چندوقته با شروع دانشگاه همه‌ی برنامه‌هایی که داشتم بهم خورد و خیلی اوضاع درهم و برهم شد! یه ذره طول می‌کشه که دوباره بتونم برنامه‌هام رو جمع‌وجور کنم. (احتمالا همین بلا سر مهدی هم اومده که اون هم پست نمی‌نویسه :) ) ولی یکی از خوبی‌های دانشگاه این بود که من در روز حدود ۲ ساعت توی مترو وقت دارم و سعی کردم ازش استفاده‌ی خوبی ببرم و شروع کردم به کتاب خوندن.

تفکر زائد رو هم توی مترو و چند ساعت علافی‌ای که برای کارهای کارت ملی داشتم خوندم و کتاب خوبیه.

توی این کتاب راجع به نگاه تفسیری ما به وقایع، و زندگی ارزش ما و خیلی چیزای دیگه بحث می‌شه. (همین دوتا رو توضیح می‌دم و بقیش رو برید توی کتاب بخونید :) ) مثلا وقتی شما یه بچه رو می‌بینید که به دوست‌ش کمک می‌کنه دو نگاه توی ذهن‌تون به وجود میاد: اول نگاه گذرنده به پدیده: «یه بچه به دوست‌ش کمک کرد» و نگاه غالب اکثرماها که نگاه تفسیریه «چه بچه‌ی بخشنده‌ای» یا نگاه یک آدم دیگه می‌تونه این باشه «چه بچه‌ی ساده‌لوحی که غذای خودش که مال خودشه رو به دوستش هم می‌ده. بی عرضه!» و این نگاه تفسیری و ارزش‌گذاری توی تمام رفتار و اعمال کودک اعمال می‌شه و نتیجه‌ی این موضوع اینه که بچه کم‌کم شروع می‌کنه به زندگی کردن برای ارزش‌ها.

نویسنده ادعا می‌کنه در ابتدا بچه به‌خاطر حالات معنوی خودشه که در یک زمان دوست داره غذاش رو به دوست‌ش بده یا نده، به یکی دیگه کمک بکنه یا نکنه و برای این به دوست‌ش کمک نمی‌کنه که ارزش «بخشنده» رو بگیره. ولی کم‌کم به‌خاطر فشار ارزشی محیط هدف زندگی‌ش و اعمال و رفتارش می‌شه کسب کردن ارزش‌ها. می‌دونه که مثلا «بخشنده بودن» خوبه و «خسیس بودن» بده.

و این زندگی ارزشی کلی تناقض رو با خودش حمل می‌کنه. اولین تناقض اینه که شما می‌خواید ارزش «مهربان» رو کسب کنید و ارزش «زرنگ» رو هم کسب کنید. برای زرنگ بودن باید کلی کار غیراخلاقی بکنید که خلاف ارزش‌های دیگه‌ست.

و مسائل بعدی که به نظرم خیلی مسائل جالبی هستند و واقعا به آدم‌ها کمک می‌کنن.

این کتاب برگردان جلسات نویسنده هست و موضوعی که بررسی می‌کنه چیزیه که نمی‌شه از نظر علمی بررسی‌ش کرد چون مثل خیلی از موضوعاتی که الان در رده‌بندی متافیزیک قرارشون می‌دیم، پارامترهایی دارن که توانایی اندازه‌گیری‌شون رو نداریم و نه می‌شه وجود این پدیده رو از نظر علمی رد کرد و نه می‌شه اثباتش کرد. به تعبیری شما روی پشت‌بوم وایسادید و بدون هیچ ابزاری دارید تلاش می‌کنید توی خونه رو بررسی کنید.

برای همین اوایل مطالعه‌ی کتاب (اگه انتقادی فکر کنید) کلی علامت سوال براتون به وجود میاد که چجوری نویسنده می‌خواد حرف‌ش رو اثبات کنه و تا آخر کتاب واقعا هم نمی‌تونه چنین کاری بکنه ولی حداقل برای من مساله وقتی منطقی به نظر رسید که مثال‌هاش رو خروجی‌های سیستم رو دیدم. و تناقض‌هایی که می‌گفت رو واقعا حس کردم. ولی واقعا پیشنهاد می‌کنم که کتاب رو بخونید.

پی‌نوشت توی audiolib برگردان صوتی این کتاب هم موجوده :)

پی‌نوشت۲ الان دارم یه کتاب داستان می‌خونم. اگه کتاب خوب (در هر زمینه‌ای) می‌شناسید معرفی کنید ممنون می‌شم :)

پاک‌سازی ایمن فضای هاست

داستان از این‌جا شروع شد که عادل شجاعی چند وقت پیش ازم پرسید که چه راه‌هایی برای پاکسازی سایت‌های وردپرسی هست، چون هاستش داشت پر می‌شد. من بهش چندتا افزونه پیشنهاد کردم (که خودم باهاشون کار نکرده بودم ولی گوگل دوست ماست :) ) و بعد قرار شد محض احتیاط و برای این‌که مبادا استفاده از اون افزونه‌ها به فایل‌هاش آسیبی بزنه یه بک‌آپ از سایت‌ش روی سرور بگیرم.

نتیجه جالب بود: هاست ۲۰۰ مگ فضا داشت و ۷۲مگ اون رو پوشه‌ی public_html تشکیل می‌داد. قضیه چیه؟

چند روز پیش دوباره تونستم راجع به اون قضیه با عادل حرف بزنم و ازش خواستم که اگه مشکلی نداره اطلاعات ورود سی‌پنل‌ش رو بهم بده. نتیجه‌ی بررسی جالب بود:

سی‌پنل چندتا ابزار آمارگیری مجزا و سیستم‌های لاگ‌کردن داره و اطلاعات اون‌ها رو توی پوشه‌ی tmp نگه می‌داره. و جالب این که این پوشه حدود ۹۰ مگ فضای هاست عادل رو اشغال می‌کرد و خیلی از کاربرها حتی نمی‌دونن اون ابزارهای آمارگیری چی هست!

من هم محتویات اون پوشه رو پاک کردم (قبلش از عادل پرسیدم که آیا لازم داره اون‌ها رو یا نه و عادل گفت نمی‌دونه اون ابزار چی هستن!) و به همین سادگی مشکل اشغال‌کردن فضای هاست حل شد.

حالا شما هم اگه به اون اطلاعات (مثل لاگ هاست‌تون) نیاز دارید می‌تونید ازشون روی کامپیوتر خودتون بک‌آپ بگیرید و بعد اونا رو از روی هاست پاک کنید.

جالبیش اینه که سرویسی که به عادل هاست می‌ده هم نامردی نکرده و سه‌تا سیستم آمارگیری روش فعال کرده (و خوب این خودش باعث پر شدن فضا و در نتیجه خریده‌شدن فضا می‌شه دیگه! نمی‌شه؟)

 

حل مشکل فونت توی آپدیت جدید کروم بتا (احتمالا فقط توی ویندوز ۸)

کروم بتا چند روز پیش آپدیت شد و از اون به بعد دیگه فونت تاهوما رو درست نشون نمی‌داد. منم اعصابم داغون شد و برگشتم به فایرفاکس. ولی مهدی (که احتمالا گزینه‌ی جایگزین نداشته :) ) دنبال راه‌حل مشکل گشت و پیداش کرد.

برید توی chrome://flags و Disable DirectWrite رو پیدا کنید و فعال‌ش کنید. بعد کروم رو ری‌ست کنید و از فونت تاهوماش لذت ببرید :)

پی‌نوشت: مثل این‌که این مشکل توی ویندوز ۸ پیش میاد. چون من توی سرور کروم بتا ریختم و فونتش سالم بود. (و مهدی هم به اعتبار همین قضیه کروم رو ریخت)

ویندوز دوست‌داشتنی من: ساخت کلید‌های میانبر اختصاصی

گاهی بد نیست که برای سریع‌تر شدن کارهامون، میانبرهای جدیدی برای کیبرد تعریف کنیم. گاهی هم مثلن کیبرد لپ‌تاپ‌مون دکمه‌ای رو نداره، و دوست داریم میانبری برای اون کار تعریف کنیم.

AutoHotKey یه برنامه‌ی جذاب و گیک‌پسنده که می‌تونید براش اسکریپت بنویسید، و اون از روی این اسکریپت‌ها کلید‌های میانبری که می‌خواید رو می‌سازه یا این‌که کاربرد یه دکمه رو عوض می‌کنه.

مشکلی که من داشتم، این بود:

ردیف بالایی کیبرد سرفیس، دکمه‌های F1 تا F12 هستن و در عین حال یه سری دکمه ویندوز ۸ به اضافه‌ی Home، End، PageUp، PageDown.

این‌ها یکی‌شون پیش‌فرض میشه و اون‌یکی با دکمه‌ی Fn قابل دسترسیه. البته پیش‌فرض هم قابل تغییره. خب، به عنوان یک برنامه‌نویس هم به Home و End زیاد نیاز دارم، و هم به F5. بنابراین با یکی از این پیش‌فرض‌ها نمی‌تونم کنار بیام.

البته اون چهار دکمه با کلید‌های Fn و دکمه‌های چهار جهت هم قابل دسترسیه. ولی اینجوری مثلن Shift+Home سه‌دکمه‌ای میشه، یعنی Shift+Fn+Right و البته توی فارسی هم Home و End برعکس چیزی که باید عمل می‌کنن :)

کاری که من کردم این‌بود که F9 و F10 رو غیرفعال کردم (اصلن از این دکمه‌ها در طول عمرم فکر نکنم استفاده کرده باشم!) و به جاش Home و End قرار دادم، که روی خود کیبرد هم نوشته شده. حالا من در دو حالت پیش‌فرض Home و End رو دارم.

و البته میانبرهای دیگری هم برای کنترل Media تعریف کردم.

فایل نهایی اسکریپت من چنین چیزی از آب در اومد:

F9::Home
F10::End
#F1::Volume_Down
#F2::Volume_Up
#F3::Volume_Mute
#F4::Media_Play_Pause
^F1::Media_Prev
^F2::Media_Next

شما هم با یه کم حوصله می‌تونید در حد نیازتون زبانش رو یاد بگیرید و برای خودتون اسکریپت بسازید.

بعد هم با کپی کردن اسکریپت در فولدر Startup، اسکریپت همیشه اجرا میشه.

اندر حکایات روز اول دانشگاه…

امروز اولین روز دانشگاه من بود و بدم نیومد که شرحی از وقایعی که بر من گذشت این‌جا بنویسم :)

اولین نکته اینه که (با تشکر از واحد آموزش پردیس شریف) روزهای شنبه من باید ساعت ۷:۳۰ تا ۹ توی کلاس ادبیات باشم و بعد ساعت ۳ تا ۶ کلاس زبان و فیزیک دارم و خدا می‌دونه که توی ۶ ساعتی که باقی می‌مونه چه‌جوری باید سر خودم رو گرم کنم! (امروز به دانشگاه‌گردی و مطالعه گذشت. بقیش رو هم می‌گذره…) و روزهای دوشنبه هم ساعت ۱۰:۳۰ تا ۲ بعد از ظهر نقشه‌کشی صنعتی (که نمی‌فهمم به آی‌تی چه ربطی داره) دارم. بگذریم…

قبلش بگم که با توجه به نتایج درخشان کنکور (که مسئولیت‌ش رو کاملا به گردن می‌گیرم ولی خوب… چه فایده!) مهندسی آی‌تی پردیس شریف قبول شدم (و در غیر این صورت ریاضی بهشتی) و از نتیجه‌ش تا حدی راضیم. (منطقیه که ۱۰۰درصد راضی باشم نسبت به رتبه‌م ولی در ادامه می‌گم چرا)

چون یکی از دوستان شریفی بود روز قبل باهاش هماهنگ کردم و صبح هم ایشون دانشکده‌ی ریاضی رو به من نشون دادن. (یک‌سری از کلاس‌هامون توی پردیس‌های دانشکده‌ی ریاضی برگزار می‌شه و یک‌سری دیگه هم توی ساختمون مکانیک ۲ که بیرون دانشگاه (کوچه بقلی!) و روبروی استخره برگزار می‌شه) و تا ساعت ۸:۳۰ توی کلاس ادبیات بودم.

دوست عزیز لطف کردن و بعدش برای من تور شریف گذاشتن و تقریبا از همه‌ی دانشکده‌ها بازدید کردیم و یک‌سری ترفند که در طی سه سال بهش رسیده بودن رو به من منتقل کردند. مثلا نیم‌طبقه‌ی دانشکده‌ی مهندسی شیمی یا مثلا اتاق مطالعه‌ی گروهی دانشکده‌ی مکانیک و «الف. صفر» که روبروی ورودی سالن آزمون‌هاست و (احتمالا) خودتون بتونید حدس بزنید چیه! (به آزمون و اتفاقاتی که در حین و پس از آزمون برای بعضی‌ها میوفته مربوطه!) و جاهای دیگه و داستان این‌که ساختمون دانشکده‌ی کامپیوتر رو در واقع وزارت نفت برای دانشجوهای نفت ساخته ولی کامپیوتری‌ها پیچوندنش :)

و بعد از اون هم رفتیم سراغ کانون یاریگران که در زمینه‌ی آموزش به مناطق محروم (توی تهران) فعالیت می‌کنه و خوش گذشت. و یه مدتی هم توی اتاق اون‌ها بودیم (توی ساختمونی که اسم‌ش رو یادم نمیاد ولی مخصوص کارهای فوق برنامه‌ی شریفه) و همین تقریبا.

بحث اصلی‌ای که این‌جا می‌خواستم بکنم یه‌جور «نژاد پرستی» توی سیستم اداری و توی نگاه دانشجوهاست که البته اگر معلوم بشه پردیسی هستید. ینی دانشجوهای پردیس تمایلی ندارند که دیگران بدونند که اون‌ها پردیسی هستن و یه حس متقابل منفی هم ایجاد می‌شه که دانشجوهای دیگه نظرشون نسبت به پردیسی‌ها منفی می‌شه.

یه بخشی از این قضیه به دانشگاه بر می‌گرده البته. حالا چون پردیسی‌ها رتبه‌شون کم‌تر شده مشکلی نداره که کلاس‌هاشون جدا باشه. ولی نه این‌که کلا از سیستم‌های دیگه دانشگاه جدا باشن! مثلا امروز تا حدودی به این نتیجه رسیدم (چون درست پرس و جو نکردم) که دانشجوهای آی‌تی پردیس نمی‌تونن از امکانات ساختمون کامپیوتر (مثل سایت) استفاده کنن و این قضیه حس جالبی به من نداد.

ینی این بد نیست که کلاس‌های «پردیس آی‌تی» از کلاس‌های دوره‌ی روزانه جدا باشه (البته چک کردم و استادهای ما یکین و از نظر محتوای آموزشی فرقی نداره) ولی این بده که دانشجوها کلا به دو دسته‌ی پردیس و روزانه تقسیم بشن و پردیسی‌ها هم نتونن از همه‌ی امکانات دانشگاه استفاده کنن.

امروز تنها جایی که من تونستم بمونم و یه ذره به کارام برسم کتابخونه بود که اون هم (مثل تقریبا همه‌ی سالن‌های دیگه دانشگاه) به شدت گرم و اعصاب‌خوردکن بود. و خوب این هم حس چندان خوبی بهم نداد.

در نهایت این که شریف داره با قیمت نه چندان کمی دانشجو تحت عنوان پردیس می‌گیره من به شخصه انتظار دارم که بتونم از امکانات دانشگاه استفاده کنم و جزو دسته‌بندی «کامپیوتر» قرار بگیرم نه دسته‌بندی «پردیس»

در نهایت دوستان روزانه حرف‌هایی می‌زنن مثل این‌که «پردیسی‌ها لیاقت چنین دانشگاهی رو ندارن» و جواب من به این قضیه اینه که من (و احتمالا دوستان دیگه) نتونستیم لیاقت خودمون رو توی کنکور ثابت کنیم و بجاش با پرداخت هزینه داریم چنین کاری می‌کنیم. اون هم نه در شرایطی که رتبه‌ی ۲۰۰هزار باشیم و بیایم این‌جا.

پی‌نوشت: حرف‌هام یه درصدی‌ش بخاطر خسته‌کننده بودن اون ۶ ساعت بود حتی با وجود تور شریف که دوست عزیز برام گذاشته بودن :) در کل مهم اینه که هدف من از دانشگاه رفتن چی باشه و اگر هدف سطح علمی دانشگاه باشه به این هدف رسیدم. ولی در کل از «در اقلیت قرار گرفتن» زیاد خوشم نمیاد. و چندباری بدم نیومد که ریاضی بهشتی می‌خوندم ولی این شرایط رو تجربه نمی‌کردم.

در نهایت دو حالت داره: در طی این احتمالا ۴ سال خاطرات چندان خوبی نخواهم داشت ولی پایه‌های خوبی برای پیشرفت خواهم داشت یا این‌که هم پایه‌های خوب خواهم داشت و هم خاطرات خوب.

کلیدها

یکی از حرف‌هایی که آقای رزمی خیلی تکرار می‌کردن این بود که (البته این چیزیه که من یادم مونده)

کتاب بخونید. چون توی کتاب‌ها کلیدهایی پیدا می‌کنید که جواب سوال‌هاتونه.

و همین‌طور روی این موضوع تاکید داشتن که. (البته این قضیه بحث برانگیزه ولی از نظر من منطقیه)

انسان فیلم نمی‌بینه.

این چندروزه خیلی با خودم درگیری داشتم. معمولا این درگیری‌ها بعد از دیدن یک فیلم اتفاق میوفته و دلایل‌ش معمولا نامعلومه. این بلا سر فیلم‌هایی بر سر من اومده که لزوما شاخص هم نبودن: The Perks of Being a Wallflower، Silver Lining Playbook، هیس و جدیدا هم Book Thief، Divergent و The Fault in Our Stars.

نتیجه‌ای که من دیشب بهش رسیدم این بود که این کلید‌ها توی فیلم‌ها و (احتمالا) موسیقی‌ها هم پیدا می‌شن ولی خیلی خیلی سخت‌تر. در واقع این نتیجه تجربی بود: من یک کلید مشترک توی Silver Lining Playbook، هیس و The Perks پیدا کردم. البته با تلاش خیلی زیاد. ینی قبلا هم سعی کرده بودم کلید‌هایی پیدا کنم ولی درک الانم اینه که اون کلیدها نسبت به کلیدی که دیشب کشف شد خیلی سطحی بودن.

مشکل فیلم و موسیقی اینه که با توجه به ترکیب موسیقی، واژه‌ها و تصویرها کلیدها توشون خیلی پیچیده‌تر و در عمق‌تر هستند نسبت به کتاب که واژه‌ها تنها راه ارتباطی توشه.

کلیدی که من دیشب بهش رسیدم (و در واقع دیشب به روشنایی رسیدم :) ) جنگ با گذشته (با این که ۱۸ سالمه!) بود. گذشته و اشتباهات خودم رو نمی‌تونستم قبول کنم و این به عامل تخریب کننده تبدیل شده بود. عاملی که همیشه باهاش در جنگ بودم و نمی‌تونستم پیروز بشم. دیشب در نهایت این قضیه رو قبول کردم و جنگ تموم شد. نه به این راحتی‌ای که دارم بیان‌ش می‌کنم ولی تموم شد.

الان هم حس بهتری دارم نسبت به روزهای گذشته :)

پادکست نیو فولدر، شماره صفرم: تفکر انتقادی

خیلی وقت بود می‌خواستم پادکست بسازم، خیلی وقت بود می‌خواستم راجع به تفکر انتقادی بنویسم. حالا این دوتا رو گذاشتم کنار همدیگه و یه پادکست در برای تفکر انتقادی ساختم. اسم پادکست نیو فولدره چون ایده‌ای نداشتم که چه اسمی بزارم بنابراین اسم پیش‌فرض باقی موند و اگر اسم بهتری پیدا نشه (به ذهنم نرسه یا کسی به ذهنم نرسونه :) ) با همین اسم پادکست رو ادامه می‌دم.

خیلی خوشحال می‌شدم اگه مهدی هم میومد ولی…

این جزو اولین تجربه‌های پادکست منه. با تشکر از جادی که پادکست رو قبلش شنید و نظراتش رو گفت خوشحال می‌شم که شما هم بعد از شنیدن پادکست نظراتتون رو بگید و اگر مشکلی بود به بزرگی خودتون ببخشید :)

 

دانلود پادکست

فید پادکست

ویکی‌پدیا تفکر رو این‌جوری تعریف می‌کنه:

«تفکر، عملی ذهنی است و زمانی مطرح می‌گردد که انسان با مسئله‌ای مواجه‌است و خواستار حل آن است. در این هنگام در ذهن، تلاشی برای حل مسئله آغاز می‌گردد که این تلاش ذهنی را، تفکر می‌نامند. فعالیت برای حل مسئله، از مراحلی تشکیل شده‌است که از تعریف مسئله به طور شفاف، روشن و ملموس، آغاز می‌گردد و با پیدا کردن راه حل‌هایی برای حل مسئله ادامه می‌یابد و با به کارگیریِ عملی بهترین راه حل و یافتن جواب نهایی به پایان می‌رسد.»

چیزی که من میخوام بگم اینه که خیلی وقتا ما به چیزایی بر می‌خوریم، یه چیزایی بهمون می‌گن و ما میشنویم و بدون این‌که راجع بهشون فکر کنیم می‌پذیریمشون و توی ذهن‌مون جزو دسته‌بندی «حقایق» قرارشون می‌دیم. گاهی هم راجع بهشون فکر می‌کنیم و سعی می‌کنیم تجزیه تحلیل‌شون کنیم و در نهایت با اطلاعات ناقصی که داریم توی تحلیل مساله شکست می‌خوریم و بازم می‌پذیریم‌شون.

اولین دلیل این قضیه خیلی خیلی خیلی واضحه: تنبلی. اصولا ما آدم‌ها زیاد علاقه‌ای به کار زیاد نداریم، راه آسون‌تر رو انخاب می‌کنیم و در جهت کار کمتر هم تلاش می‌کنیم. ما برنامه‌نویس‌ها هم که نمونه‌ی بارز این مساله هستیم: حوصله‌ی گشتن دنبال فایل‌های تکراری رو نداریم: برنامه‌ش رو می‌نویسیم. حوصله نداریم تو محیط متنی تایپ کنیم: GUI میسازیم. حوصله نداریم فایل‌هامون رو با فلش جابجا کنیم: Cloud Storage درست می‌کنیم :)

در مورد تفکر هم داستان تقریبا همینه. ماها حوصله‌ی فکر کردن نداریم. چرا؟ چون تفکر فرآیند بسیار انرژی بریه. شما باید اطلاعاتی که دریافت می‌کنید رو با کلی اطلاعات و حقایق و منطق و احساس و اخلاق دیگه مقایسه کنید و اطلاعات جدید رو تجزیه تحلیل کنید و نکته‌های ریزش و زیر‌آبی‌های منطقی نویسنده رو پیدا کنید و استدلال‌هاش رو بررسی کنید تا بلکه به یه حقیقت جدید برسید یا این‌که یه بخشی از اطلاعات دریافتی رو به دلایل منطقی بریزید دور. تازه تو تفکر انتقادی کار سخت‌تره. حالا توضیح می‌دم.

دومین دلیل‌ش هم اینه که این سوال پیش میاد که خوب اصلا چرا باید فکر کنیم؟ متاسفانه این سوال رو نه من و نه (احتمالا) فرد دیگه‌ای بتونه جواب بده. این یه مساله‌ی شخصیه. مثل این‌که چرا باید غذا بخوریم یا بریم دستشویی. فکر کردن هم نیازیه که ما داریم. یک‌سری تفکرات‌شون رو می‌برن سمت مسائل (احتمالا بی‌اهمیتی) مثل فوتبال و دعوای بین اپل و گوگل و به قول جادی هسته‌ی CPU یه گوشی و یک‌سری دیگه هم سر سیاست و اقتصاد و دین و کلی مساله‌ی دیگه فقط به صورت سطحی بحث می‌کنن و بعضیا هم مثل من یه چیز بینابین :) البته من سعی می‌کنم اگر جایی بحث می‌کنم سطحی نباشه و مطالعه‌ای داشته باشم روی مبحث. بگذریم.

به همون دلایلی که گفتم و احتمالا دلایل دیگه‌ای که الان به ذهنم نمی‌رسه مردم علاقه‌ای به فکر کردن ندارن. اثبات‌ش هم کلی استاتوس و شایعه‌ی مسخره‌ست که توی فیسبوک منتشر می‌شه و من وقتی مقاله‌های گمانه که تلاش می‌کنه با آگاهی دادن به مردم جلوی این شایعات رو بگیره رو می‌خونم گاهی خندم می‌گیره از این شایعه‌ها و خرافات مسخره. راجع به خرافات هم انشاالله بعدا بحث می‌کنم.

خوب این‌همه حرف زدم راجع به تفکر حالا بریم سراغ بحث اصلی: تفکر انتقادی. به نظرم بهتره بحث رو با نقل قول شروع کنم. احتمالا این نقل قول در نهایت چکیده‌ی حرفهای من هم هست: کافه تو وبلاگش می‌نویسه

«منظور از نگرش انتقادی این نیست که یک چوب دستمان بگیریم و دنبال کسانی بیوفتیم که از عقایدشان خوشمان نمی اید یا به کسانی که ایده‏ای را مطرح میکنند توهین کنیم. نگرش انتقادی کارش مقایسه و سبک سنگین کردن دیدگاه‏های مختلف است، کارش این است که تنها به یک منبع خاص برای درک و فهمیدن بسنده نکند. کارش این است که جای دنباله روی انتخابهای مختلف را بسنجد و بهترینش را انتخاب کند. کارش این است که چیزهایی که مسلم و بدیهی فرض میشوند را زیر سوال ببرد. خلاصه کارش گیر دادن و رو مخ بودن است.

واضح است که این کارها جرات میخواهد. میل ناخوداگاه ما، انچه سرشت و طبیعت ما دیکته میکند، همرنگ شدن با جماعت و تبعیت کورکورانه است. خب روشن است که خلاف جریان شنا کردن و زیر سوال بردن بدیهیات جرات میخواهد.

کانت جزوه کوچکی دارد به اسم روشنگری چیست؟ در این جزوه کانت میگوید «جرات دانستن داشته باش این است شعار روشنگری». دانستن مستلزم همه ان چیزهایی است که در بالا گفتم و صد البته این چیزها جرات میخواهد. به نظر من شروع روشنفکری از همینجاست که کانت میگوید. از انجا که کسی جرات دانستن پیدا کند. یکی از اجداد روشنفکرمان در گله انسانها را در نظر بگیرید که متوجه میشود شرایط عوض شده و دیگر نیازی به زندگی گله وار نیست، میشود مستقل فکر کرد، فهمید و تصمیم گرفت. کانت همان است.»

پیشنهاد می‌کنم اون مقاله‌ی کافه رو حتما بخونید. همین‌طور جزوه‌ی روشنگری کانت رو می‌تونید از این‌جا دانلود کنید.

خیلی چیزا هست که هر روزه ما می‌شنویم و بدون پردازش قبول‌شون می‌کنیم. چون دوست دارم بیش‌تر از یه شماره پادکست بدم مثال دقیق نمی‌زنم! مثلا اطلاعات ناقص راجع به خوب یا بد بودن فلان کشور گرفته تا حتی قبول کردن این قضیه که دنیا به دو بخش خوب و بد تقسیم می‌شه و هرکی که از یه بخش قسمتی که من فکر می‌کنم بده حمایت کنه، پس طرفدار آدم بداست و خودش هم آدم بدیه.

یا مباحث پایه‌ای تر مثل مباحث دینی. این که «از بیش از یک منبع موضوع رو بررسی کنیم» خیلی توی مطالعات دین کمک می‌کنه. متاسفانه دین هم یه جور خط قرمزه بنابراین پیشنهاد می‌کنم مقاله‌ی سه کلید حقوق بشر در اسلام از وبلاگ عادل شجاعی و اگه به این‌جور مسائل علاقه‌مندید، نوشته‌ّهای آقای قابل و دیگر روشنفکرهای دینی رو مطالعه کنید.