وبلاگستان دوست داشتنی، روزت مبارک!

شانزدهم شهریور، وبلاگستان، اینترنت، دل‌نوشته، زندگی، …

این، یازدهمین جشن تولد وبلاگستان است؛ وبلاگستانی که دیگر دوران کودکی را پشت‌سر گذاشته، به جوانی رعنا می‌ماند؛ ولی هنوز تا پخته شدن راه درازی در پیش دارد… این جوان، تا همینجا هم چالش‌های بسیاری را پشت سر گذاشته است؛ و معلوم نیست که تقدیر آن را به کجاها خواهد برد..

گاهی بزرگان وبلاگستان از روزهای گذشته می‌نویسند، روز هایی که جوّی دیگر بر وبلاگستان حاکم بود. روز هایی که وبلاگستان ساده‌تر و البته بسیار دلچسب بوده است… بزرگان از صمیمیت سخن می‌گویند؛ صمیمیتی دوست داشتنی.

ولی حالا، وضعیت با آن روز ها تفاوت دارد. دیگر آن وبلاگ‌های ساده، خواننده ندارند. نویسندگان بلاگ‌ها یا مینیمال نویس شده‌اند، یا این‌که مجبورند با لحن خاصی بنویسند، لحنی شبیه به لحن ادبی، لفظ قلم، … شاید هم صلاح بدانند که در شبکه‌های اجتماعی فعالیت بیشتری کنند، یا این‌که اصلاً ننویسند

و خواننده‌ها هم همینطور، هستند کسانی که بیشتر در شبکه‌های اجتماعی می‌چرخند و لایک و پلاس وان می‌کنند. ۱۴۰ حرفی‌های دیگران را می‌خوانند و آن‌ها را ری‌توییت می‌کنند. و اگر خدا بخواهد، سری به گودر می‌زنند و اسکرولی می‌کنند.

این روز‌ها، وبلاگ‌ها نمی‌توانند به آسانی مطرح شوند. آنهایی که استعدادی در نوشتن دارند، اگر از توییتر و فیس‌بوک و امثالهم خوششان نیاید و به وب‌نویسی روی‌آورند، نیاز به کار مداوم و صبر زیاد دارند، بلکه بتوانند دنبال‌کنندگانی برای خود دست‌و‌پا کنند. اما، عده‌ای هم در اثر نداشتن صبر کافی، از وب‌نویسی دلسرد می‌شوند، حال آنکه ممکن است استعداد بسیار خاصی در وب‌نویسی داشته باشند… آری، آنها چوب نبود این صمیمیت را می‌خورند. افسوس…

به هر حال، کسانی در این آزمونِ صبر، نمره‌ی قبولی را کسب می‌کنند و به جمع وب‌نویسان پارسی افزوده می‌شوند. ولی این افراد نمی‌توانند آن حال و هوای دل‌نشین گذشته را تجربه کنند…

***

اما، گاهی می‌توان زیر پوشش لحن خاص وبلاگ‌های غیر مینیمال، می‌توان کارهای دیگری هم کرد؛ می‌توان کمی راحت‌تر و صمیمی‌تر بود… مدتی پیش، دیدم که وبلاگ «تازه‌وارد» یک کتگوری به نام «اسپم ذهنی» دارد. احساس کردم که بد نیست چیزی مشابه این را در دو برنامه‌نویس هم داشته باشم. جایی که بتوانم تا حدی، آن سادگی پیشین وبلاگستان را برای خودم شبیه‌سازی کنم…

نام این کتگوری را «دل‌نوشته» گذاشتم، ولی به تدریج دل‌نوشته‌های من از اسپم ذهنی تازه وارد متفاوت گشت. دل‌نوشته جایی شد برای این‌که درد دل کنم، یا حتا گاهی فریاد بزنم. در میان دل‌نوشته‌هایم، از تأثیر فیلم هیوگو بر روی من، تا دغدغه‌ای که به تازگی نوشته‌ام را می‌توانید بیابید…

هر چند شاید تعداد کسانی که دل‌نوشته‌هایم را می‌خوانند، به زحمت به تعداد انگشتان دو دست برسد، ولی همین هم موجب دلگرمی من است. همچنین، تعداد کامنت‌ها در این دسته از نوشته‌ها نسبت به کل بازدید هایشان، موفقیت نسبی این کار را نشان می‌دهد.

***

پیش‌تر در مورد کمبود صمیمیت در وبلاگستان نیز سخنی گفتم. در همین باب، قصد دارم سه تا از وبلاگ‌های خوبی که مدتی پس از من، وب‌نویسی را آغاز کردند، معرفی کنم. شاید بتوانم کمک اندکی به این وبلاگ‌ها در جذب مخاطب بکنم. امیدوارم این کار من، در ترویج صمیمیت در وبلاگستان هم، هر چند به اندازه‌ی یک حبه‌ی کوچک، مفید باشد…

نخست، بیست‌و‌یکم: شاید درست نباشد که این وبلاگ را در این فهرست قرار دهم؛ چرا که بیست‌و‌یکم چندان تازه‌کار نیست. ولی قلم شیوا و شگفت‌انگیز نویسنده‌ی آن، آقای مهدی بردبار، باعث شد که تلاش کنم هر طور که شده، اشاره‌ای به وبلاگ ایشان داشته باشم، ولی جایی بهتر از اینجا و زمانی بهتر از این روز فرخنده،‌ نیافتم…

دوم، یک‌بایت: آقای سعید محمدی اقدم، برنامه‌نویس قابلی هستند؛ ولی تا همین اواخر، به طور جدی وبلاگ‌نویسی نکرده بودند. وبلاگ نوپای ایشان، یک بایت، شروع بسیار خوبی داشته است و به نظرم اگر همینطور ادامه دهند، یک بایت به یک وبلاگ محبوب بدل خواهد شد…

سوم، فنجون: آقای محمد نایبی مؤسس این وبلاگ هستند. البته ظاهراً فنجون چند نویسنده دارد. توصیه‌ی من این است که به ویرایش نوشته‌ها پیش از انتشار توجه بیشتری بکنند. فنجون هم پتانسیل مخاطب بالا را دارد…

البته بدون شک ده‌ها و بلکه صدها وبلاگ خوب دیگر هم وجود دارد که مستحق توجه و عنایت بیشتری از سوی خوانندگان هستند. از این رو، از همه‌ی وبلاگ‌نویس‌ها خواهش می‌کنم که با اشتراک گذاری مطالب وبلاگ‌های جالب با دیگر کاربران از طریق راه اندازی لینکدونی، به وبلاگ‌های تازه کار و البته کل وبلاگستان، کمک کنند…

مترسک

این نوشته‌ای از جبران خلیل جبران رو براتون می‌نویسم

از مترسکی سوال کردم:آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای ؟ پاسخم داد : در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم! اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم! گفت : تو اشتباه می کنی! زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!

زکات علم آموزش‌دادن آن است

سلام

همانطور که می‌دانید زکات علم آموزش‌دادن آن است. من هم دوست دارم یه دوره برای شروع برنامه‌نویسی از اول این‌جا شروع کنم (احتمالا پاسکال->سی‌پلاس‌پلاس->سی‌شارپ->تکنولوژی‌های تحت پلت‌فورم‌ دات‌نت) اما قبلش دوست دارم نظر سنجی کنم که آیا موافق هستید که این دوره شروع بشه یا نه؟

دیدگاه‌تان را بیان کنید!

دغدغه…

می‌گفت تو الان در سنی هستی که باید دغدغه‌ات درس باشد. نه چیز دیگر…

می‌گفت گاهی درس خواندن و گاهی فرار کردن، تو را به جایی نمی‌رساند، باید دغدغه‌ات درس باشد…

***

گفتم، به اهداف بالاتر می‌اندیشم؛ گفت، هدف والایت از همین مسیر می‌گذرد؛ به نیت اهدافت، درس را مسئله‌ی اصلی‌ات قرار ده. برو بالاتر!

***

کلاهم را قاضی کردم، دیدم بیچاره راست می‌گوید. بدتر از آن، دیدم که دغدغه‌ام هر چه باشد، درس و مدرسه نیست…

***

گفتم، آری! درست می‌گویی، اما چگونه دغدغه‌ام را تغییر دهم؟

جوابی نداد… شاید نمی‌دانست چگونه…

***

شما می‌دانید؟ مرا راهنمایی کنید!

ناامیدی

تا حالا چند بار بهتون احساس بی‌کاری همراه با بیهوده‌گی دست داده؟!؟

من الان درگیر همین احساسم. تقریبا می‌شه گفت از زمانی که از آزینیوم کناره‌گیری کردم. امروز به زور روی ahmadalli.net کار کردم (نتیجه)ولی اون هم راضیم نکرد.

ناامیدی، دلشوره و ترس، مدام این شاخه به آن شاخه  ;-(

یکی پرسید با چند درصد زندگیت حال می‌کنی؟ جواب: واقعا از زندگی ناامیدم.

بخش منطقی عقلم میگه که این نا شکریه ولی بخش احساسی کاملا سکوت کرده!

احساس می‌کنم شادی‌ها زودگذرند ولی غم پایداره در صورتی که باید برعکس باشه.

خدایا کمک کن

پی‌نوشت: یه خوشحالی زودگذز: گوگل دو برنامه‌نویس رو آدم حساب کرده و براش لینک ثابت ساخته. یعنی اگر توی گوگل سرچ کنید دو برنامه نویس یک‌سری از نوشته‌ها و صفحات ما رو زیر اسم‌مون نشون می‌ده :-D

آری! شما بدون گوشی هوشمندتان هم زنده می‌مانید!

بنابر گزارشی که به تازگی منتشر شده است، ۶۸ درصد از دارندگان گوشی‌های هوشمند اظهار داشته‌اند که نمی‌توانند بدون گوشی هوشمندشان زندگی کنند…

اما، شما می‌توانید بدون گوشی هوشمندتان هم زندگی کنید. هر کسی می‌تواند!

گوشی‌های هوشمند برای شما غذا فراهم نمی‌کنند، در تأمین آب به شما کمکی نمی‌کنند، هوا یا لباس شما را هم فراهم نمی‌کنند.

اگر شما گوشی هوشمندتان را دوست دارید، به این دلیل است که آن یک ابزار به درد بخور است. این ابزار می‌تواند به بهتر و ساده‌تر شدن زندگی شما کمک کند. همانطور که یک چکش می‌تواند به بهبود زندگی کمک کند. اما دلیل نمی‌شود که ۷۰ درصد از دارندگان چکش بگویند که نمی‌توانند بدون آن زندگی کنند.

البته شاید مقایسه‌ای که کردم، کمی اغراق آمیز باشد؛ چرا که گوشی هوشمند شاید بتواند کار‌های به مراتب بیشتری را انجام دهد. (حتا شاید بتواند کار چکش را هم انجام دهد ;) ) ولی به هر حال، قضیه‌ی گوشی هوشمند هم از جنس همین چکش است!

ببینید، من خیلی خوشحالم که حتا گوشی نه چندان هوشمند من می‌تواند به طور خودکار ایمیل‌های من را چک کند. فید ریدری که روی گوشی‌ام نصب کرده‌ام، به من در مرور اخبار کمک به سزایی می‌کند. وقتی حال و روز خوشی ندارم، گوش دادن به موسیقی آرام از گوشی، در حالی که روی تختم دراز کشیده‌ام، خیلی به من کمک می‌کند.

ولی مشکل اینجاست که گوشی‌های هوشمند، پایشان را از گلیم خود درازتر کرده‌اند. امروزه، بسیاری از ما به غذایی که می‌خوریم توجه کافی نمی‌کنیم. ما به ورزش و سلامتی خود، آن اندازه که باید، اهمیت نمی‌دهیم. از سوی دیگر، به تلویزیون نیاز داریم، در انتخاب مارک هدفون خیلی دقیق هستیم. نمی‌توانیم بدون گوشی‌های هوشمند خود زندگی کنیم، حتا گاهی اقرار می‌کنیم که اینترنت دیوانه‌مان می‌کند… (به شخصه اقرار می‌کنم که به دنیای دیجیتال، تا حد نسبتاً زیادی معتاد هستم… :( )

عدم تمرکز کافی را هم به این‌ها بیفزایید! می‌گویند غذا را باید آرام خورد و به آن متمرکز بود تا هضم غذا به خوبی صورت گیرد. چندی پیش یک اینفوگرافیک دیدم که می‌گفت عدم تمرکز، ضریب هوشی را کاهش می‌دهد. علاوه بر همه‌ی این‌ها، با این شیوه نمی‌توان لذت کافی را از چیز‌های مختلف برد… اگر هنگام گوش دادن به موسیقی، در حال ارسال و دریافت پیامک باشم، بی شک نمی‌توانم با موسیقی به خوبی ارتباط برقرار کنم. یا اگر در هنگام خوردن غذا، تلویزیون نگاه کنم، نمی‌توانم مزه‌ی غذا ها را به خوبی درک کنم…

در نهایت، تنها این‌که سعی کنید یک سایبورگِ کامل نباشید! این ابزارها برای بهبود زندگی به وجود آمده‌اند…

پی‌نوشت: من از همه‌ی خوانندگان وبلاگ عذر خواهی می‌کنم، برای این که من این چند روز در وبلاگ فعالیتی نداشته‌ام… متأسفانه یا خوشبختانه این روز ها به شدّت (به معنای واقعی کلمه) روی پروژه‌ی آزینیوم کار می‌کنم و وقت چندانی برای رسیدگی به وبلاگ ندارم…

منبع: گیزمودو +‌ خودم

چگونه در زیر آوار زلزله زنده بمانیم

این نوشته در وبگاه‌های مختلفی منتشر شده است و من هم ضروری دیدم که این رو اینجا منتشر کنم. زلزله‌ی آذربایجان یکی از دلایلشه و دلیل دیگه‌ی اون زلزله‌ای هست که دیروز توی تهران به وقوع پیوست. و اینکه مدت‌هاست که خطر وقوع زلزله تهران رو تهدید می‌کنه.

نام من، doug copp و رئیس گروه نجات و مدیر تیم آمریکایی نجات بین‌المللی ARTI ـ American Rescue Team International ـ هستم. این تیم از مجرب‌ترین گروه‌های نجات می‌باشد. نوشته‌های متن زیر، می‌تواند جان افراد زیادی را در هنگام وقوع زلزله از مرگ نجات دهد. من به درون ۸۷۵ ساختمان فرو ریخته ناشی از زلزله خزیدم و با گروه‌های نجات ۶۰ کشور کار کرده و در تعداد زیادی از کشورهای جهان گروه‌های نجات را سازماندهی نمودم و عضو گروه نجات خیلی از این کشورها هستم. همچنین به مدت دو سال به عنوان کارشناس سازمان ملل در زمینه تخفیف فاجعه (UNX051ـUNIENET) بودم و از سال ۱۹۸۵ به بعد در صحنه بلایای طبیعی عمده جهان به جز مواردی که فاجعه آنی بوده، شرکت داشتم.

در سال ۱۹۹۶ ما یک فیلم مستند ساختیم که صحت متدولوژی ارائه شده توسط بنده را تایید می‌کرد. دولت مرکزی ترکیه و مقامات محلی و دانشگاه شهر استانبول در تهیه و فیلمبرداری از این آزمایش علمی و عملی با تیم ARTI همکاری داشتند. ما یک مدرسه و یک خانه را با ۲۰ مانکن در داخل آن فرو ریختیم، ۱۰ مانکن را به صورت «Duck And Cover» (خمیده و پنهان شده ) و ۱۰ مانکن دیگر را به روش بقای خودم تحت نام «Triangle Of Life» (مثلث حیات) استفاده کردیم. پس از فرو ریختن ناشی از زلزله مصنوعی، ما به درون آوارها خزیدیم و وارد ساختمان‌ها شدیم تا نتایج آزمایش را فیلمبرداری و مستند کنیم.

در این فیلم که فنون زنده ماندن خود را تحت نظارت مستقیم و شرایط علمی مرتبط با ریزش آوار تمرین نمودیم به روشنی نشان می‌داد، آنهایی را که از روش «Duck And Cover» ( خمیده و پنهان شده ) استفاده کردند، شانس زنده ماندن آنها صفر درصد و برای آنهایی که از روش ما (مثلث حیات) استفاده کردند، ۱۰۰ درصد بود. این فیلم در ترکیه و کشورهای اروپایی توسط میلیون‌ها تماشاچی دیده شد و در ایالات متحده و کانادا و آمریکای لاتین هم از طریق تلویزیون به نمایش گذاشته شد.

اولین ساختمانی که به داخل آن خزیدم، مدرسه‌ای در شهر مکزیکوسیتی و درجریان زلزله سال ۱۹۸۵ بود همه بچه‌ها در زیر میزهایشان بودند و همگی تا ضخامت استخوان‌هایشان در هم کوبیده شده بودند. آنها می‌توانستند زنده بمانند اگر در کنار میزهایشان و در راهرو بین میزها دراز می‌کشیدند. کاری که انجام داده بودند، غیر معقول و غیرضروری بود و در تعجب بودم که چرا آنها در راهروها نبودند. من آن موقع نمی‌دانستم که به آنها گفته شده بود که خود را زیر چیزی پنهان سازند.
این مطلب حقیقت دارد . من هم به نحوه آموزش بچه ها در زیر میز رفتن معترض بوده ام . اما توجه به دو نکته حائز اهمیت است
1- وقتی زیر میز رفتن می بایست آموزش داده شود که تنها تخریبهای غیر سازه ای خصوصا در ساختمانهای بتنی مورد محاسبه قرار گرفته است . ساختمان بتنی که قادر به مقاومت در برابر زلزله باشد تنها با جدا شدن اجزاء غیر سازه ای می تواند به کودکان آسیب برساند که رفتن زیر میز تنها کودکان را در برابر این آوار سبک و دارای خاصیت برندگی و لهیدگی ایمن می سازد . اما کودکانی که در راهروی بین میزها قرار بگیرند مسلما از این آوار غیر سازه ای اسیب می بینند .

2- اما در خصوص سقفهای مدارس ایران خصوصا مدارس یک طبقه که در شهر های کوچک و روستاها موجود است . اگر این مدارس دارای حداقل استاندارد ها باشند می بایست کودکان را ترغیب به فرار به کناره دیواره ها نماییم و اینکار وقتی امکان پذیر خواهد بود که با اموزش و تکرار ملکه ذهن بچه ها شده باشد ! کنار دیوارها همان کنج هایی را میسازد که قابلیت حفظ کودکان را خواهد داشت .
به سادگی می‌توان دریافت، هنگامی که ساختمان‌ها تخریب می‌شوند، وزن سقف که بر روی اشیا و مبلمان فرود می‌آید، آنها را درهم می‌کوبد و فضای خالی‌ای را در کنار آنها ایجاد می‌نماید. این فضا، همان چیزی است که من به آن مثلث حیات (Triangle Of Life) می‌گویم. هر اندازه اشیا بزرگ‌تر و محکم‌تر باشند، کمتر فشرده می‌شوند و هر اندازه کمتر فشرده شوند، فضای خالی که در آن احتمال زنده ماندن افرادی که به آن پناه می‌برند، زیاد است، بیشتر می‌شود. یک بار دیگر می‌توانید ساختمان فرو ریخته را در تلویزیون نگاه کنید. مثلث‌هایی را که شکل گرفته‌اند را شمارش کنید. آنها در اکثر نقاط وجود دارند و از معمول‌ترین اشکالی هستند که در داخل آوارها به راحتی می‌توانید مشاهده نمایید.

منظور نظر این همکار ما این نیست که در ساختمانهایی که همچون بم دارای بافت خشت و گلی هستند شما بدنبال کنج بگردید ! آنهایی که ما در بم پیدا نمودیم یا در زیر یک تخت یا درون کمدی گیر افتاده بودند ! بافت بومی خود اوار بومی دارد که من دو سال است در حال مستند سازی همین اوارهای بومی ایران هستم . مطمئنا آوار منطقه کردستان با آن سنگهایی که بکمک گل بروی هم چیده شده اند با آوار خشت و گل بم فرق دارد و هیچگاه قابل مقایسه با آوار سازه های فلزی و بتنی تهران نیست ! این راهکار ارائه شده متعلق به بافت شهری و خصوصا سازه های چوبی و سبک خاص امریکا می باشد .
من کارکنان سازمان آتش نشانی شهر «تروجیلو» ـ با جمعیتی ۷۵۰،۰۰۰ نفری ـ را برای چگونه زنده ماندن و محافظت و نجات خانواده‌هایشان در هنگام وقوع زلزله آموزش دادم. رئیس آتش نشانی شهر تروجیلو که خود استاد دانشگاه این شهر هم می‌باشد، همواره مرا همراهی می‌کرد و خود، گواه حوادث اتفاق افتاده بود. مطلب ذیل، گفته او می‌باشد:

«نام من روبرتو روزالس است هنگامی که ۱۱ ساله بودم در اثر بروز زلزله سال ۱۹۷۲که بیش از ۷۰،۰۰۰ نفرتلفات داشته است، در داخل ساختمان فروریخته به دام افتادم وآنچه باعث نجاتم گردید مثلث حیاتی بود که در کنار موتورسیکلت برادرم بوجود آمده بود. کلیه دوستانم که در زیر میز یا تخت رفته بودند در زیر آنها له شده و جانشان را از دست داده بودند. من مثال زنده‌ای از مثلث حیات هستم و دوستانم مثالی از «خمیده و پنهان شده» که همگی جانشان را از دست دادند.

نکات و توصیه‌های مهم آقای doug copp
1ـ در هنگام بروز زلزله و فرو ریختن ساختمان هر کسی که از روش «Duck And Cover» (خمیده و پنهان شده) استفاده کند بدون استثناء و همواره محکوم به مرگ است. افرادی که زیر اشیائی نظیر میزها و اتومبیل‌ها می‌روند در همانجا له می‌شوند.
با ارائه راهکارهای جزم اندیشانه موافق نیستم هیچگاه صد در صد را قبول ندارم ! پناه گرفتن را خصوصا در ساختمانهای یک طبقه که دارای سقف طاق ضربی و یا قوسی می باشند را در زیر میزهای فلزی و کنج دیوارها بنا بر سرعت عمل پناه گیری در یافتن شانس زنده ماندن برابر میدانم . چرا که به خاطر نوع اوار ( خاک داشتن )خفگی در این گونه ساختمانها عامل اول مرگ هموطنان ایرانی من است . و زیر میزها به انها فضایی را برای نفس کشیدن می دهد .
۲ـ سگ‌ها و گربه‌ها و بچه‌ها همگی آنها اغلب به صورت طبیعی در وضعیت جنینی که در رحم قرار دارند، خم می‌شوند و شما هم باید همین طور عمل کنید. این غریزه طبیعی ایمنی و اصل بقا است. شما می‌توانید با همین شیوه در فضای خالی کوچک‌تری زنده بمانید. پس در زمان بروز زلزله سریع خود را کنار اشیای بزرگ، مانند کاناپه بزرگ و یا اجسام محکمی که در مقابل ضربه کمتر فشرده می‌شوند و فضای خالی در مجاور خود باقی می‌گذارند، قرار دهید.
تذکر داده ام که این راه کار مختص ساختمانهای سبک و نیز ساختمانهای دارای اسکلت فلزی و بتنی می باشد .

۳ـ ساختمان‌های چوبی از ایمن‌ترین نوع ساختمان‌ها محسوب می‌شوند که می‌توانید در هنگام وقوع زلزله در داخل آنها باشید، دلیل آن، ساده است چونکه چوب قابل انعطاف بوده و با نیروی زلزله به راحتی حرکت می‌کند. اگر ساختمان چوبی فرو ریزد، فضاهای خالی بزرگی ایجاد می‌شود. همچنین ساختمان‌های چوبی دارای وزن متمرکز شده و خردکنندگی کمتری هستند. ساختمان‌های آجری می‌توانند در حد قطعات آجر متلاشی شوند و آجرها منجر به بروز صدمات زیادی می‌شوند، البته اجساد له شده ناشی از فرو ریختن آنها از صدمات حاصل از فرو ریختن قطعات بتنی بزرگ کمتر می‌باشد.

تنها منطقه مشابه این ساختمانها در ایران مناطق شمالی کشور عزیزمان است که دارای سقفهای سبک شیروانی بوده و میبایست حتما در این گونه ساختمانها بخاطر نوع صدمات وارده از فرو ریزش سقف و احتمال بریدگی نوع پناه گیری به صورت رفتن زیر میز ها و نقاط امنی همچون زیر تخت خواب باشد . چرا که سقف سبک تر از آن است که شما را در زیر میز له کنه ( سقف بتنی و فلزی که بصورت تیرچه بلوک باشد این امکان را دارد )

۴ـ اگر زلزله در هنگام شب و زمانی که شما در رختخواب خود هستید، اتفاق بیفتد، کافی است از روی تخت به پایین بغلتید، یک فضای ایمن و مناسب در اطراف تخت وجود دارد. هتل‌ها می‌توانند نرخ زنده ماندن ساکنان خود را در هنگام وقوع زلزله، با نصب تابلوی راهنما در پشت درب اتاق‌ها و اطلاع‌رسانی به ساکنان مبنی بر این‌که «در هنگام وقوع زلزله روی زمین کنار تختخواب دراز بکشید» افزایش دهند.

۵ـ اگر شما هنگام وقوع زلزله در حال تماشای تلویزیون هستید و فرار از در یا پنجره برایتان به سادگی امکانپذیر نیست، در وضعیت جنینی در کنار کاناپه یا صندلی بزرگ خم شوید.

۶ـ هر کسی که در زمان وقوع زلزله در زیر درب قرار گیرد محکوم به مرگ است. چونکه اگر در هنگامی که زیر درب قرار دارد، چهارچوب اطراف درب به سمت جلو وعقب بیافتد، زیر مصالح ساختمانی بالای چهار چوب درب له خواهد شد و اگر ستون‌ها به طرفین بیفتند در این حالت توسط آنها به دو نیم خواهد شد لذا در هر دو صورت جان خود را از دست خواهد داد.

این قسمت از مقاله نیز یک نکته دارد . در ایران چهارچوب در بخاطر داشتن نعل درگاه و نیز شاخ هایی که برای نصب به دیوار بروی چهار چوبها نصب می گردید و نیز پرکردن چهارچوبهای فلزی با بتن و ملات سیمان در حین نصب درب انجام می گرفته است محل امن شناخته شده است . لذا اگر یکی از این شرایط موجود نباشد چهارچوب درب فاقد ایمنی است . من میتوانم بیش از صد عکس را به شما نشان بدهم که تنها عنصر به جای مانده از زلزله های ایران چهار چوب دربها بوده است .
۷ـ هرگز در هنگام وقوع زلزله بر روی پله‌ها نروید چون پله‌ها دارای گشتاور فرکانسی متفاوتی هستند و لذا مجزا از تنه اصلی ساختمان نوسان می‌کنند. به عبارتی پله‌ها و بقیه ساختمان با همدیگر برخورد می‌کنند تا این‌که شکست سازه‌ای در پله رخ دهد و کسانی که روی پله هستند قبل از این‌که پله خراب شود، توسط گام‌های پله گرفتار شده و به صورت وحشتناکی قطع عضو خواهند شد. در هنگام زلزله حتی اگر ساختمان فرونریزد باز هم از پله‌ها دور بمانید چون پله‌ها از مناطقی هستند که احتمال تخریب بیشتری دارند حتی اگر پله‌ها توسط زلزله فرو نریزد ممکن است در اثر وزن ازدحام زیاد افرادی که فریادکشان از روی آن در حال فرار هستند فرو بریزد. پله‌ها باید پس از وقوع زلزله هر چند که ساختمان آسیب ندیده باشد از نظر ایمنی مورد آزمایش قرار گیرند.
۸ـ به دیوارهای محیطی ساختمان نزدیک شوید و یا در صورت امکان به بیرون از آنها بروید. هرچه داخل‌تر و دورتر از دیوارهای محیطی ساختمان باشید، احتمال این‌که راه گریز شما مسدود شود بیشتر خواهد بود.
۹ـ کسانی که در هنگام وقوع زلزله در خیابان‌ها داخل خودروی خویش می‌مانند وقتی که خیابان طبقه فوقانی روی آنها خراب می‌شود (در اتوبان‌های دو طبقه)، جان خود را از دست می‌دهند. این دقیقا همان چیزی است که در آزادراه نیمیتز (Nimitz Freeway) رخ داد و قربانیان زلزله سانفرانسیسکو همگی در داخل خودروی خود به هنگام زلزله باقی ماندند و همگی کشته شدند. آنها می‌توانستند زنده بمانند اگر از خودرو خارج شده و در کنار آن نشسته و یا دراز کشیده بودند. کلیه خودرو‌های له شده بجز خودروهایی که ستونهای پل مستقیما روی آنها سقوط کرده بود، دارای فضای خالی‌ای به ارتفاع ۹۰ سانتی متر در اطراف خود بودند.
۱۰ـ از خزیدن در داخل خرابه‌های دفاتر روزنامه‌ها و یا اداراتی که کاغذهای انباشته زیادی در آنها وجود داشته است، دریافتم که کاغذ دارای خاصیت ارتجاعی بوده و چندان فشرده نمی‌شوند لذا فضاهای خالی زیادی در اطراف بسته‌های کاغذ بوجود می‌آید که می‌تواند در زمان زلزله مورد استفاده قرار گیرد.