شانزدهم شهریور، وبلاگستان، اینترنت، دلنوشته، زندگی، …
این، یازدهمین جشن تولد وبلاگستان است؛ وبلاگستانی که دیگر دوران کودکی را پشتسر گذاشته، به جوانی رعنا میماند؛ ولی هنوز تا پخته شدن راه درازی در پیش دارد… این جوان، تا همینجا هم چالشهای بسیاری را پشت سر گذاشته است؛ و معلوم نیست که تقدیر آن را به کجاها خواهد برد..
گاهی بزرگان وبلاگستان از روزهای گذشته مینویسند، روز هایی که جوّی دیگر بر وبلاگستان حاکم بود. روز هایی که وبلاگستان سادهتر و البته بسیار دلچسب بوده است… بزرگان از صمیمیت سخن میگویند؛ صمیمیتی دوست داشتنی.
ولی حالا، وضعیت با آن روز ها تفاوت دارد. دیگر آن وبلاگهای ساده، خواننده ندارند. نویسندگان بلاگها یا مینیمال نویس شدهاند، یا اینکه مجبورند با لحن خاصی بنویسند، لحنی شبیه به لحن ادبی، لفظ قلم، … شاید هم صلاح بدانند که در شبکههای اجتماعی فعالیت بیشتری کنند، یا اینکه اصلاً ننویسند…
و خوانندهها هم همینطور، هستند کسانی که بیشتر در شبکههای اجتماعی میچرخند و لایک و پلاس وان میکنند. ۱۴۰ حرفیهای دیگران را میخوانند و آنها را ریتوییت میکنند. و اگر خدا بخواهد، سری به گودر میزنند و اسکرولی میکنند.
این روزها، وبلاگها نمیتوانند به آسانی مطرح شوند. آنهایی که استعدادی در نوشتن دارند، اگر از توییتر و فیسبوک و امثالهم خوششان نیاید و به وبنویسی رویآورند، نیاز به کار مداوم و صبر زیاد دارند، بلکه بتوانند دنبالکنندگانی برای خود دستوپا کنند. اما، عدهای هم در اثر نداشتن صبر کافی، از وبنویسی دلسرد میشوند، حال آنکه ممکن است استعداد بسیار خاصی در وبنویسی داشته باشند… آری، آنها چوب نبود این صمیمیت را میخورند. افسوس…
به هر حال، کسانی در این آزمونِ صبر، نمرهی قبولی را کسب میکنند و به جمع وبنویسان پارسی افزوده میشوند. ولی این افراد نمیتوانند آن حال و هوای دلنشین گذشته را تجربه کنند…
***
اما، گاهی میتوان زیر پوشش لحن خاص وبلاگهای غیر مینیمال، میتوان کارهای دیگری هم کرد؛ میتوان کمی راحتتر و صمیمیتر بود… مدتی پیش، دیدم که وبلاگ «تازهوارد» یک کتگوری به نام «اسپم ذهنی» دارد. احساس کردم که بد نیست چیزی مشابه این را در دو برنامهنویس هم داشته باشم. جایی که بتوانم تا حدی، آن سادگی پیشین وبلاگستان را برای خودم شبیهسازی کنم…
نام این کتگوری را «دلنوشته» گذاشتم، ولی به تدریج دلنوشتههای من از اسپم ذهنی تازه وارد متفاوت گشت. دلنوشته جایی شد برای اینکه درد دل کنم، یا حتا گاهی فریاد بزنم. در میان دلنوشتههایم، از تأثیر فیلم هیوگو بر روی من، تا دغدغهای که به تازگی نوشتهام را میتوانید بیابید…
هر چند شاید تعداد کسانی که دلنوشتههایم را میخوانند، به زحمت به تعداد انگشتان دو دست برسد، ولی همین هم موجب دلگرمی من است. همچنین، تعداد کامنتها در این دسته از نوشتهها نسبت به کل بازدید هایشان، موفقیت نسبی این کار را نشان میدهد.
***
پیشتر در مورد کمبود صمیمیت در وبلاگستان نیز سخنی گفتم. در همین باب، قصد دارم سه تا از وبلاگهای خوبی که مدتی پس از من، وبنویسی را آغاز کردند، معرفی کنم. شاید بتوانم کمک اندکی به این وبلاگها در جذب مخاطب بکنم. امیدوارم این کار من، در ترویج صمیمیت در وبلاگستان هم، هر چند به اندازهی یک حبهی کوچک، مفید باشد…
نخست، بیستویکم: شاید درست نباشد که این وبلاگ را در این فهرست قرار دهم؛ چرا که بیستویکم چندان تازهکار نیست. ولی قلم شیوا و شگفتانگیز نویسندهی آن، آقای مهدی بردبار، باعث شد که تلاش کنم هر طور که شده، اشارهای به وبلاگ ایشان داشته باشم، ولی جایی بهتر از اینجا و زمانی بهتر از این روز فرخنده، نیافتم…
دوم، یکبایت: آقای سعید محمدی اقدم، برنامهنویس قابلی هستند؛ ولی تا همین اواخر، به طور جدی وبلاگنویسی نکرده بودند. وبلاگ نوپای ایشان، یک بایت، شروع بسیار خوبی داشته است و به نظرم اگر همینطور ادامه دهند، یک بایت به یک وبلاگ محبوب بدل خواهد شد…
سوم، فنجون: آقای محمد نایبی مؤسس این وبلاگ هستند. البته ظاهراً فنجون چند نویسنده دارد. توصیهی من این است که به ویرایش نوشتهها پیش از انتشار توجه بیشتری بکنند. فنجون هم پتانسیل مخاطب بالا را دارد…
…
البته بدون شک دهها و بلکه صدها وبلاگ خوب دیگر هم وجود دارد که مستحق توجه و عنایت بیشتری از سوی خوانندگان هستند. از این رو، از همهی وبلاگنویسها خواهش میکنم که با اشتراک گذاری مطالب وبلاگهای جالب با دیگر کاربران از طریق راه اندازی لینکدونی، به وبلاگهای تازه کار و البته کل وبلاگستان، کمک کنند…