همه‌ی نوشته‌های احمدعلی شفیعی

من به کیا ویندوزفون رو پیشنهاد می‌کنم

خیلی وقت بود دوست داشتم راجع به ویندوزفون بنویسم. حالا با این موضوع شروع می‌کنم که آیا ویندوزفون رو به کسی پیشنهاد می‌کنم یا نه:

گوشی‌های بالارده :(high end) سلیقه + وفاداری!

ویندوزفون سیستم‌عامل خوبیه، من اگر بخوام بازم گوشی رده بالا بخرم ویندوزفون می‌خرم چون محیط خوبی داره، اثبات کرده که با وجود دوتا سیستم‌عامل تقریبا پرفکت هنوز هم میتونه خلاقانه و جالب باشه و می‌تونم با مشکلات‌ش کنار بیام. ولی هنوز یک‌سری مشکل جزئی و دردسر ساز داره و با اینکه تقریبا مشکل app gap رو حل کرده، ولی یکسری اپ‌هاش هنوز کمبودهای زیادی دارن (مثلن وایبر که به جرئت میتونم بگم بدترین اپ ویندوزفونه با اختلاف زیاد) که من میتونم باهاشون کنار بیام ولی خیلی‌ها نه. اون هم در مقایسه با پرچمدارهای اندرویدی که با سخت‌افزار خیلی قوی از پس سنگینی اندروید بر اومدن و اندروید به خوبی روشون اجرا میشه.

در مقابل اندروید و iOS تقریبا به پختگی رسیدن و مشکلات ریز ندارن، اپ‌هاشون خوب و کامله و اپ‌های خلاقانه‌ای هم روی این سیستم‌عامل‌ها هستن که ممکنه هیچوقت سر و کله شون توی ویندوزفون پیدا نشه.

دلیل دوم اینه که توی ویندوزفون شما باید اپلیکیشن‌های پولی رو بخرید و خوشبختانه هنوز راه درست و حسابی‌ای برای دور زدن این قضیه پیدا نشده (و اگر ویندوزفونی باشید، حداقل اینجا باید فرهنگ کپی رایت رو رعایت کنید :) ) ولی خب برای اون‌هایی که این فرهنگ رو ندارن (بی‌فرهنگا!) این قضیه کمی دردسر براشون ایجاد می‌کنه مخصوصا اگر علاقه زیادی به اجرای بازی‌های پولی داشته باشن و با گوشی‌شون زیاد بازی کنن.

گوشی‌های میان‌رده (midrange): ویندوزفون توصیه میشه

اینجاست که به مثال تریلی میرسیم: برای حمل بار تریلی شما به موتور خیلی قدرتمندی نیاز دارید. ممکنه موتور ماشین‌تون هم بتونه با تلاش خیلی زیاد اون بار رو حمل کنه ولی هرگز سرعت تریلی رو پیدا نمیکنه!

این داستان، داستان اندروید هم هست. اندروید سیستم‌عامل سنگینیه و برای اجرای خوب و روون نیاز به سخت‌افزار قوی داره (به ویژگی‌های سخت‌افزاری پرچمدار‌های اندرویدی یه نگاه بندازید) در صورتی که ویندوزفون خیلی تمیزتر ساخته شده و توی ویندوزفون ۸.۱، لومیا ۴۳۵ که تا این زمان پایین‌رده‌ترین گوشی ویندوزفونی محسوب میشه هم از نظر نرمی و حس خوب کار کردن با گوشی میتونه با پرچمدارهای اندرویدی رقابت کنه.

معمولن هم گوشی‌های میان رده سخت‌افزارهای خیلی قوی‌ای ندارن و بخاطر ساختار آشوب مانند سیستم‌عامل اندروید (دسترسی برنامه‌ها به خیلی جاها محدود نشده و اجازه دارن تقریبا هر وقت و هرجایی که دلشون خواست اجرا بشن و تو سیستم تغییرات اجرا کنن) بر اساس تجربه‌ی من، بعد از کمی استفاده، گوشی کند و اعصاب‌خوردکن میشه. البته نسخه‌های جدیدتر اندروید رو ندیدم و تست نکردم.

گوشی‌های پایین‌رده: ویندوزفون برنده بلامنازعه!

مساله تریلی رو که یادتون هست؟ اینجا کاملن خودش رو نشون میده. گوشی‌های اندرویدی پایین‌رده سخت‌افزارهای ضعیفی دارن که فقط توانایی پردازش Home Screen گوشی رو دارن و بعد از چند روز کار کردن گوشی به دستگاه غیرقابل‌تحملی تبدیل می‌شه که به سختی می‌شه باهاش کنار اومد.

در مقابل همون‌طور که گفتم گوشی‌های پایین‌رده ویندوزفونی از نظر performance، رقیب پرچمدار های اندرویدی هستن و سیستم‌عامل با مدیریت منابع، تجربه‌ی خوشایندی در اختیار شما قرار می‌ده.

مشکلات ویندوزفون

هنوز هم پای حرفم هستم که توی پایین‌رده، ویندوزفون با اختلاف زیادی بهتر از گوشی‌های اندرویدی عمل می‌کنه (و همه‌ی سایت‌هایی که اندروید رو با ویندوزفون مقایسه می‌کنن، هیچوقت راجع به گوشی‌های اندرویدی ۱۰۰ دلاری حرف نمی‌زنن) و حتی می‌شه گفت توی میان‌رده، ویندوزفون برنده‌ست. ولی حالا که مقایسه‌ها انجام شد، می‌خوام مشکلات ویندوزفون رو در مقایسه با گوشی‌های پرچمدار اندرویدی بگم.

  • کمبود اپلیکیشن‌های خلاقانه: اندروید و iOS بخاطر کاربرای بیش‌ترشون توجه برنامه‌نویس‌های بیش‌تری رو هم جلب می‌کنن و بنابراین کلی اپلیکیشن جذاب هست توی اندروید و iOS که توی ویندوزفون نیست. با این‌حال به عنوان مثال، ما ویندوزفونی‌ها 6tag رو داریم که بهترین کلاینت اینستاگرم توی همه‌ی پلت‌فرم‌های موجوده.
  • اپلیکیشن وایبر افتضاح: احتمالا مثل اکثر آدم‌هایی که گوشی هوشمند دارن (یا می‌خوان بگیرن) وایبر یکی از اپلیکیشن‌های ثابت شماست که هیچ‌وقت ازش بیرون نخواهید اومد. وایبر توی پلت‌فرم‌های دیگه رو تست نکردم ولی وایبر توی ویندوز ۸ و ویندوزفون افتضاحه.
  • تنظیمات نامرتب: این مشکل توی ویندوز ۱۰ برای گوشی‌ (ویندوزفون ۱۰ داریم! Windows 10 for Phone داریم!) برطرف شده و مثل ویندوز ۸ و ویندوز ۱۰، تنظیمات توی گوشی‌تون هم مرتب‌شده دیده می‌شن.
  • مدت زمان آنلاک شدن: این چیزیه که متوجه‌ش نخواهید شد مگر این‌که یه گوشی اندرویدی کنار دست‌تون باشه. (و دیروز من این تفاوت رو توی نکسوس ۴ و لومیا ۹۳۰ دیدم) که اگر اپلیکیشن‌های پویای مدیریت لاک‌اسکرین هم بریزید (مثل Tetra Lockscreen) این موضوع دردناک‌تر خواهد بود. ولی در شرایط عادی اذیت‌کننده نیست.
  • بلوتوث: مایکروسافت بلوتوث رو به پیشنهاد نوکیا به ویندوزفون اضافه کرد و تقریبا از ویندوزفون ۸ به بعد آپدیتی نداشته. بزرگ‌ترین مشکل‌ش در حال حاضر اینه که فایلی که دریافت می‌شه رو اگر با tap روی فایل به یه اپلیکیشن تحویل ندید (و فایل‌های zip رو نمی‌تونید به اپلیکیشنی تحویل بدید!) فایل توی فایل‌های سیستم‌عامل که هیچ دست‌رسی‌ای بهشون ندارید گم می‌شه!‍
  • وی‌پی.. : ویندوزفون توی نسخه‌ی ۸.۱، هنوز پشتیبانی خوبی نداره و امیدواریم با یکی شدن سیستم‌عامل توی ویندوز ۱۰، این مشکل هم برطرف بشه.

نتیجه‌ی نهایی: اگر توانایی خرید یه گوشی با سخت‌افزار قوی رو دارید و علاقه‌ای به طراحی و نرمی ویندوزفون هم ندارید و با App List طولانی و مرتب‌نشده (بر اساس حروف الفبا مرتب شده ولی مثل اگر دنبال Instagram باشید باید خودتون حرف i رو پیدا کنید و بعد از i انقدر برید جلو تا به Instagram برسید!) اندروید و iOS هم مشکلی ندارید، اندروید یا iOS گزینه‌ی خوبی هستن براتون ولی اگر دنبال گوشی میان‌رده یا پایین‌رده می‌گردید، گوشی‌های ویندوزفونی پیشنهاد می‌شن.

 

من پردیسی‌ام ولی دیگه موقع معرفی خودم نمی‌گم!

قبلا هم گفته بودم که در مورد بچه‌های پردیس توی دانشگاه جو منفی‌ای وجود داره چون مخالفت‌هایی با فلسفه پردیس وجود داشته و از اون طرف هم بچه‌های پردیس اون‌قدر ناشناخته هستن توی دانشگاه که به اون جو منفی بیشتر دامن میزنن.

من به شخصه برای بهبود این وضعیت تصمیم گرفته بودم که هرجایی که خودم رو معرفی میکنم بگم که پردیسی ام، این تلاشی بود که از من بر میومد، و این کار رو هم کردم. ولی این چند روزه متوجه شدم که انگار بعضی از دوستان برداشت‌شون از این حرکت این بوده که من برای خودنمایی این کار رو می‌کنم. بنابراین از این به بعد من پردیسی هستم ولی دیگه این رو موقع معرفی خودم اعلام نمیکنم (البته پنهان هم نمیکنم)!

پی‌نوشت: این نوشته قرار بود دو بخش داشته باشه که تصمیم گرفتم بخش دوم رو در قالب یه نوشته‌ی دیگه بنویسم.

OneDrive حالا عکس‌هاتون رو بر اساس چیزی که توی عکس‌ها می‌بینه دسته‌بندی می‌کنه!

به نظر میاد فناوری درک تصاویر مایکروساقت، زودتر از زمانی که انتظارش رو داشتم داره وارد زندگی روزمره می‌شه (با توجه به کمیت و کیفیت اینترنت ایران، تا ۴۰ سال آینده انشاالله وارد زندگی روزمره ما هم میشه)

امروز که رفتم توی سایت وان‌درایو دیدم توی تصاویر بخشی به اسم Tags اضافه شده. وقتی اون صفحه رو باز کردم با کلی عکس توی دسته‌های مختلف مواجه شدم!

Screenshot (16)

اولش حدس زدم که این‌ها بر اساس تگ‌هایی که من روی صورت افراد زدم دسته بندی شدن (به نوشته‌های زیر دسته‌بندی‌ها دقت نکردم) ولی بعد دیدم که این‌ها، تگ‌های افراد نیستن بلکه عکس‌های من رو به‌صورت موضوعی دسته‌بندی کرده.

اگر برنامه‌نویس باشید می‌دونید که این کار اصلن آسون نیست و من رو یاد این عکس xkcd می‌ندازه

tasks

 

در آخر توجه‌تون رو به تعدادی از تشخیص‌های این سیستم جلب می‌کنم:

این دسته‌بندی Textایه که برای من درست کرده، حتی متن‌های فارسی رو هم تشخیص داده!

Screenshot (15)

 

پایین هر عکس تگ‌ش رو نوشته:

Capture

Capture2 Capture3 Capture4

و البته این سیستم اشتباه هم داره هنوز:

Capture5

 

پی‌نوشت: گوگل هم پیش‌رفت جالبی داره. برای پیدا کردن اون عکس xkcd توی گوگل سرچ کردم xkcd bird detector و اولین لینک نتیجه‌ای که می‌خواستم بود در صورتی که هیچ‌جای صفحه bird یا detector نبود.

پی‌نوشت ۲: این فناوری مایکروسافت رو بذارید کنار هالولنز…

پی‌نوشت ۳: فلسفه وجود تگ «خفن» اینه که این واقعا mind blowingئه و واقعا خفن، نتونستم در مقابل وسوسه‌ش مقاومت کنم :)

The Expert (متخصص): یه ویدیو کوتاه خیلی عالی که نشون میده مشتری، مدیر و مدیر پروژه ناآگاه چقدر می‌تونن رو اعصاب باشه

این ویدیو رو مهدی این‌جا پیدا کرد و چون خودش تو وبلاگ نذاشتش، به نظرم رسید که خودم بذارم: (دانلود)

به نظرتون توسعه GTranslate رو ادامه بدم؟

چند روز پیش توی گشت و گذاری که توی کروم استور داشتم، فهمیدم که نسخه دوم افزونه رسمی Google Translate، بالاخره قابلیت ترجمه از طریق راست کلیک رو اضافه کرده (+ یک قابلیت دیگه که اجازه میده ترجمه رو زیر کلمه‌ای که انتخاب کردید ببینید. البته با توجه به سرعت اینترنت یه ذره طول می‌کشه بیاد)

موضوع اینه که چند سال پیش وقتی این افزونه رو درست کردم، برای این بود که هیچ افزونه دیگه‌ای برای این کار نبود. ولی الان با توجه به این‌که دوتا افزونه‌ی پرطرفدارتر از GTranslate هستن که کارایی‌شون مشابهه، در یک دو راهی گیر کردم که آیا توسعه رو ادامه بدم یا نه.

نظر شما چیه؟

اون نقطه آبی کم‌رنگ…

Pale_Blue_Dot

دوباره به اون نقطه نگاه کنید..

اون اینجاست.. اون خونه‌ست.. اون ماییم..

هر کسی که دوست دارید.. هر کسی که می‌شناسید.. هر کسی که راجع بهش چیزی شنیدید و همه‌ی انسان‌‌ها روی اون زندگی کردن..

انبوهی از لذت و رنج.. هزاران مذهب بی‌پروا.. ایدئولوژی‌ها و عقیده‌های اقتصادی..

هر شکارچی و علف‌خوار.. هر قهرمان و ترسو.. هر آفریننده و نابودگر تمدن..

هر شاه و رعیت.. هر زوج جوان عاشق..

هر مادر و پدر.. هر کودک امیدوار..

هر مخترع و کاوشگر..

هر معلم اخلاق.. هر سیاست‌مدار فاسد..

هر ستاره بزرگ.. هر رهبر عالی.. هر قدیس و گناهکار در تاریخ گونه‌های ما..

اون‌جا زندگی کردند.. روی نقطه‌ای از غبار.. معلق در پرتو خورشید…

می‌گویند نجوم یک تجربه متواضع‌کننده و شخصیت‌ساز است. شاید بیانی بهتر از این از زشتی خودبینی‌های بشر وجود نداشته باشد. از این تصویر دور، از جهان کوچک ما…

برای من، این روی مسئولیت من تاکید می‌کند؛ تا با دیگری مهربانانه‌تر برخورد کنم، و از اون نقطه‌ی آبی کم‌رنگ مراقبت کنم و گرامی بدارم‌ش… تنها خونه‌ای که ما تا حالا شناختیم…

پی‌نوشت: عکس بالا، عکسیه که کارل سیگن با کاوشگر ووییجر و از فاصله ۶ میلیارد کیلومتری از زمین گرفته و متن هم از خودشه و متن واقعا قشنگیه… من این ترجمه رو با کمی ویرایش از این ویدویوی تد برداشتم. و عکس رو از ویکی‌مدیا.

معرفی نرم‌افزار WebMatrix: ویرایش سایت و کار کردن با کلی زبان برنامه‌نویسی

با این‌که خیلی‌ها نظرشون نسبت به مایکروسافت منفیه ولی من از این شرکت خوشم میاد. حداقل در زمینه‌ی برنامه‌نویسی به نظرم بهترین ابزارهای برنامه‌نویسی و بهترین زبان برنامه‌نویسی مال این شرکته.

فکر کنم از سال ۲۰۱۰، مایکروسافت نرم‌افزاری به اسم WebMatrix رو معرفی کرد که برای ویرایش سایت‌ها بود. یعنی شما سایت‌تون رو بهش اضافه می‌کردید (از طریق لوکال، Web Deploy یا چندتا تکنولوژی دیگه) و بعد با استفاده از اون می‌تونستید سایت‌تون رو ویرایش و به‌روز رسانی کنید.

مثلا من با Web Deploy به سرور وصل می‌شم و کدهای دو برنامه‌نویس رو با کمک وب‌ماتریکس ویرایش می‌کنم که خیلی راحت‌تر از ویرایش‌گر وردپرسه!

Screenshot (19)

و چون این نرم‌افزار مال مایکروسافته (!) بعیده که خیلی از آدم‌ها باهاش کار کرده باشن. ولی نرم‌افزار خوبیه و ارزش امتحان کردن رو داره. حداقل یک ویرایش‌گر خوب برای فایل‌های وب‌تون خواهید داشت :)

پی‌نوشت با CTRL+ K و بعد CTRL + D می‌تونید کدتون رو مرتب کنید و این امکان بیش‌تر از چیزی که فکر می‌کنید کاربردیه :)

تغییر رفتار تاچ‌پد توی فدورا

من این رو این‌جا و پیدا کردم که برای اوبونتو توضیح داده بود، ولی توی فدورای من هم جواب داد و خوشحالم کرد :)

موضوع اینه که من از تاچ‌پدهای جدید که با زدن دوتا انگشت، بجای Middle Click، راست‌کلیک می‌کنن (و کلا قابلیت Middle Click ندارن) متنفرم!‌ یه دلیل‌ش اینه که توی وب‌گری، Middle Click خیلی کاربردیه و وقتی تاچ‌پدتون این رو نداشته باشه دردسرتون زیاد می‌شه. دلیل دیگه‌ش هم اینه که لپتاپی که ۴ سال باهاش دارم زندگی می‌کنم :) مثل بچه‌ی آدم برای ضرب (Tap) دو انگشتی، Middle Click رو در نظر گرفته و برای ضرب سه انگشتی راست کلیک.

دیروز که با فدورا با میزکار KDE کار می‌کردم، یکی از ویژگی‌های خوبش این بود که می‌شد توی تنظیمات‌ش بهش گفت که ضرب ۲ انگشتی چه کاری انجام بده و ضرب ۳ انگشتی چه کاری در صورتی که توی گنوم (بخونید نوُم)، من چنین چیزی ندیده بودم (حتی توی Tweak Tool).

و مثل همیشه گوگل به کمک شما میاد! همون‌طور که اول گفتم، مقاله‌ی منبع برای اوبونتو ذکر کرده بود ولی روی فدورا ۲۱ من با میزکار گنوم هم کار کرد (البته بعید می‌دونم به میزکار ربطی داشته باشه)

synclient TapButton2=2 && synclient TapButton3=3

پی‌نوشت منطقا فدورا سیستم عامل پیش‌فرض منِ برنامه‌نویس دات‌نتی نیست :) و تا وقتی که ویژوال استودیو برای لینوکس عرضه نشه (شتر در خواب بیند پنبه‌دانه :) ) هم نخواهد بود ولی من لینوکس و فدورا رو دوست دارم و خوش می‌گذره بهم توی این سیستم‌عامل :)

به‌روزرسانی در کمال تعجب، بعد از یه مدتی که این دستور رو زدم تنظیمات به حالت اولیه (ی نفرت اگیز!) برگشتن. بعد از کمی جست‌وجو، فهمیدم که باید به گنوم بگم که تنظیماتت رو هی به سیستم نگو! (چون واقعا تنظیمات synclient رو داشت عوض می‌کرد!)

برای این‌کار: dconf-editor رو اول نصب و بعد اجرا کردم (Dconf رو که سرچ کردم، بخش سرچ گفت توی استور چنین چیزی داریم و من هم از همون‌جا نصبش کردم (و در کمال تعجب با yum در حال اجرا در بک‌گراند تداخل نکرد.) و بعد رفتم به آدرس /org/gnome/settings-daemon/plugins/mouse/ و تیک active رو ورداشتم فوقع ما وقع :))

معرفی سریال:‌ شرلوک

برام خیلی عجیب نخواهد بود اگه بفهمم که کسی هست که سریال دیدن رو دوست داشته باشه ولی شرلوک رو ندیده باشه. ولی چندباری خودم رو خیلی دعوا کردم که با وجود شرلوک، من Once upon a time رو توی وبلاگ معرفی کردم!!

سریال شرلوک، داستان شرلوک هلمز توی قرن بیست‌ویکم رو به نمایش می‌ذاره. حالا دنیای شرلوک تکنولوزیکی‌تر شده و جذاب‌تر! چون من داستان‌های سر کانن دویل رو نخوندم مطمئن نیستم ولی شرلوک‌پدیا می‌گه که داستان‌های این سریال تا حد خوبی با داستان‌های اصلی شرلوک مطابقت دارن.

نقش شرلوک رو Benedict Cumberbatch بازی می‌کنه و خیلی هم خوبه تونسته این کار رو انجام بده (سریع حرف‌زدن‌های شرلوک، لحن‌ش و خیلی چیزای دیگه!) و نقش جان رو هم Martin Freeman که اون هم در موقعیت‌های حساس معرکه‌ست!

sherlock

تاحالا ۳ فصل از سریال ساخته شده: هر فصل ۳ قسمت به طول ۱ ساعت و نیم هست و فصل اول سال ۲۰۱۰ فصل دوم سال ۲۰۱۲ و فصل سوم سال ۲۰۱۴ عرضه شده و اگر در بعد از مرگ، ما (دنبال‌کننده‌های سریال!) رو توی عالم برزخ بندازن، بعید می‌دونم بدتر از چیزی باشه که از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۴ تجربه کردیم! (و Many Happy Returns بدترش هم کرد)

در کل می‌شه از نظر زمان این سریال رو شبیه سه‌گانه‌ی ارباب حلقه‌ها در نظر گرفت و گفت که تا حالا، سه قسمت ۴ ساعت و نیمه منتشر شده از سریال!

و در آخر هم این سریال رو به شدت به همه پیشنهاد می‌کنم دیدن‌ش رو. معرکه‌ست!!

پی‌نوشت: در آینده شاید راجع به سریال چیزهای دیگه‌ای بنویسم. برای همین بهتره قبل‌ش سریال رو ببینید ;)

پی‌نوشت ۲: موسیقی متن هر سه فصل سریال هم عالیه. البته من فصل ۳ رو بیشتر دوست داشتم!

پی‌نوشت: مهدی همین الان لینک چالش آب یخ Benedict Cumberbatch رو بهم داد :)

پادکست نیو فولدر، شماره‌ی یکم: تنبلی

خوب! یه شماره‌ی جدید بعد از حدود شصت روز! و من امروز به این نتیجه رسیدم که در حال حاضر توانایی انتقال احساسات با لحن رو ندارم، شاید بعد از سی – چهل شماره پیدا کنم :)

توجه کنید که چون سعی کردم از رو نخونم، محتوای پادکست یه ذره با متن‌ش تفاوت داره!

دانلود – فید پادکست – پادکست توی آی‌تیونز – آرشیو متنی پادکست


سلام!

این شماره‌ی یکم پادکست نیو فولدره و امروز می‌خوایم راجع به تنبلی صحبت کنیم. پیشاپیش از تاخیر حدودا دوماهه عذرخواهی می‌کنم و می‌تونم این قضیه رو گردن هر چیزی بندازم و زمین و زمان رو به هم بدوزم که احیانا نگم که این موضوع تقصیر منه (مثل خیلی وقایعی که توی کشورمون و توی رسانه‌هامون شاهدشون هستیم!) ولی مثل یک مرد! قبول می‌کنم که کم‌کاری من بوده و سعی می‌کنم جبران کنم. و البته بگم که این تاخیر باعث شد که در نهایت محتوای پادکست یه‌ذره پخته‌تر بشه. (البته هنوز هم خیلی خامه و واقعا هم نباید از خودم انتظار نوشتن یه متن پخته رو داشته باشم!)

قبل از شروع موضوع اصلی این رو هم بگم که تو شماره‌ی قبلی یه چیز مهم رو یادم رفت: فیلم ۱۲ مرد خشمگین یا 12 Angry Man یکی از بهترین نمونه‌هاییه که کمک‌تون می‌کنه که تفکر انتقادی داشته باشین. به جرات می‌تونم بگم از لحاظ بار آموزشی به نظر من این فیلم از هر فیلم‌های دیگه‌ای ساخته‌شده بهتره و حتی می‌شه بهش به عنوان یک آزمایش و یک آموزش نگاه کرد تا یک فیلم.

{یه تیکه موزیک}

تقریبا همه‌مون تعریف تنبلی رو می‌دونیم. برای همه‌مون اتفاق افتاده که حس و حال انجام دادن کاری رو نداشته باشیم در شرایطی که خسته نباشیم و وقت کافی هم براش داشته باشیم.

در حقیقت تعریف مشخصی برای تنبلی به ذهنم نمی‌رسه و فکر کنم برای همه‌مون هم آشنا باشه که چیه!

حقیقتش تا همین چند روز پیش هم قرار بود بجای این بخش بگم که نمی‌دونم چرا احساس می‌کنم تنبلی چیز بدیه ولی یکی از استادهامون توی روشن شدن دلیل این موضوع به من خیلی کمک کرد.

از یه نگاه دیگه، تنبلی، انتخاب راه راحت‌تر در مقابل راه دشواره. وقت‌های آزادی که من توی مترو دارم رو می‌تونم صرف کتاب‌خوندن کنم (مصداق راه دشوار) یا آهنگ گوش کنم و در و دیوار رو نگاه کنم. یا توی خیلی مسائل دیگه که البته معمولا در انتهای اون راه راحت، بدبختی در کمین‌مونه. مثل نقل‌قولی که می‌گفت هزینه‌هایی که برای خواندن کتاب می‌پردازید بسیار کم‌تر از هزینه‌هایی‌ست که برای نخواندن آن می‌پردازید و ما الان مصداق این موضوع رو داریم توی مملکت‌مون می‌بینیم و چه بسا اگر خیلی بیشتر چیزی که الان هستیم کتاب می‌خوندیم، وضعیت‌مون هم خیلی بهتر بود.

حالا بیاید یه‌جور دیگه به مساله نگاه کنیم: زمانی که ما ۱ سال‌مون بود شنیدن و متوجه شدن حرف‌های دیگران برامون کار سختی بود. وقتی ۲ سال‌مون شد راه‌رفتن کار سختی بود. وقتی ۷ سال‌مون بود جمع و تفریق کار چندان راحتی به نظر نمی‌رسید و توی ۱۸ سالگی، حل انتگرال دوگانه غیرممکن به نظر می‌رسید. ولی با تمرین و گذشت زمان، الان راه‌رفتن، حرف زدن و متوجه شدن حرف دیگران و حتی شاید محاسبه‌ی انتگرال دوگانه کار راحتی باشه برامون. (البته من هنوز به اون نقطه نرسیدم!) حتی الان هم وقتی می‌خوایم یه زبان جدید یاد بگیریم اولش مثل مگس توی ظرف عسل گیر می‌کنیم و کم‌کم و با تلاشه که پیش‌رفت می‌کنیم و این‌کارها برامون آسون می‌شن.

متوجه اشتراک این‌کارها می‌شید؟ همه‌شون اول‌ش سخت بودن. حتی اگر بهش فکر کنید نفس‌کشیدن هم کار چندان راحتی نیست. و اگر توی هر مرحله تصمیم بگیریم که کار راحت رو انجام بدیم، در نهایت روزی باید تصمیم بگیریم که نفس هم نکشیم.

حالا بیاید قضیه رو برعکس جلو بیایم و بررسی کنیم که مشکل «انتخاب حداقل مسیر دشوار» چیه؟ یعنی من تصمیم بگیرم که اوکی! نفس می‌کشم، غذا می‌خورم، گلاب به روتون دشویی هم می‌رم. ولی دیگه سر تفکر انتقادی بیخیال ما شو که حوصله‌ش رو اصلا ندارم! به نظرم بهتره خودتون جواب این سوال رو بدید. در واقع این سوال مثل یک سوال دیگه در حوزه‌ی اخلاقه «چرا من باید کار اخلاقی رو انجام بدم؟». اگر به این نتیجه رسیدید که باید کار درست رو انجام داد و از طرف دیگه یه نتیجه‌ی دیگه هم رسیدید که کاری که اخلاقی باشه، کار درستیه، این دوتا رو که باهم جمع بزنید به این نتیجه می‌رسید که باید کار اخلاقی رو انجام داد. حالا در مورد تفکر انتقادی هم موضوع مشابهه. اگه به این نتیجه رسیدید که باید کار درست رو انجام داد و به این‌نتیجه رسیدید که انتقادی فکر کردن درسته، پس از نظر منطقی باید قبول کنید که باید انتقادی فکر کنید. حالا از نظر احساسی و «من حوصله ندارم» رو دیگه من نمی‌تونم جواب بدم!

بیاید یه ذره از تفکر انتقادی فاصله بگیریم.

از طرف دیگه مشکل دیگه‌ای که ما ایرانی‌ها با تنبلی داریم اینه که همه‌جا هم تشویقش می‌کنم. یک‌سری عبارت که این‌جا جاش نیست من بگم وجود دارن که بجای بار معنایی منفی بار معنایی مثبت دارن! یعنی در این حد وضعیت‌مون خرابه! توی فیسبوک و شبکه‌های اجتماعی جوک‌هایی که می‌سازیم و روایت‌هایی که کول به نظر میان خیلیاشون مصداق بارز تنبلی یا زرنگین و این نشون می‌ده که چرا وضع ما خرابه.

بیاید مثال‌های دیگه‌ای تنبلی، یعنی انتخاب راه راحت در مقابل راه دشوار، رو ببینیم: اکثر ماها وقتی نزدیک‌ترین خط عابر پیاده فقط ۱۰ متر باهامون فاصله داره، اون ۱۰ قدم رو پیاده نمی‌ریم و از راحت از خیابون رد می‌شیم.

یا مثلا به عنوان یک راننده خیلی‌ها زحمت دور کردن مسیر بجای ورود ممنوع رفتن رو به جون نمی‌خرند برای احترام گذاشتن به قانون! (اگر فکر می‌کنید که احترام گذاشتن به قانون کار درستی نیست با عرض معذرت پیشنهاد می‌کنم خودتون رو به روان‌پزشک معرفی کنید) و در مقابل خیلی‌وقت‌ها توی دل‌مون به کسی که یک‌سری قوانین مثل اومدن با موتور توی پیاده‌رو یا ورود ممنوع رفتن رو رعایت نمی‌کنه، فحش می‌دیم!

خیلی‌ها این‌جوری به این مساله جواب می‌دن: مگه کی قانون رو رعایت می‌کنه که من رعایت بکنم؟ من هم در جواب (و اگر این رو، رو در رو و از خودتون بشنوم احتمالا جواب‌م کمی فیزیکی هم می‌شه!) بهتون می‌گم که این‌جوری به مساله نگاه کن: من قانون رو رعایت نمی‌کنم، تو رعایت نمی‌کنی و اون هم رعایت نمی‌کنه و دنیا جهنم می‌شه :| به همین سادگی. (البته بعدش شروع می‌کنم حرف زدن و چیزای دیگه‌ای می‌گم که ترجیح می‌دم اون‌ها رو برای پادکست بعدی نگه دارم)

نکته این‌جاست که خیلی اوقات مسائلی مثل پیچوندن قانون و مثلا یک‌طرفه رفتن رو به زرنگی فرد نسبت می‌دن و در واقع این حس به طرف دست می‌ده که یه کار مثبت انجام داده و نتیجش می‌شه وضعیت مملکت ما.

یا مثال‌های خیلی بیش‌تری که موضوعاتی مثل فرهنگ، مسئولیت پذیری و مسائل دیگه رو شامل می‌شن و توی شماره‌های بعدی بهشون می‌پردازیم.

تا شماره‌ی بعد منتقدانه فکر کنید، سعی کنید تنبلی نکنید و سعی کنید اون فیلمه رو هم ببینید. خدانگهدار…