همه‌ی نوشته‌های احمدعلی شفیعی

paint.net، یک فتوشاپ تمام عیار

پیش‌نوشت: مدت‌ها پیش در مورد رعایت قوانین کپی‌رایت در دو برنامه‌نویس نوشتم و پس از آن هم سعی کردیم نرم‌افزارهای رایگان و مناسب را جایگزین نرم‌افزارهای پولی‌مان کنیم و نرم‌افزارهای جایگزین Nero و CloneCD و DUMeter را نیز معرفی کردیم. در این‌نوشته می‌خواهیم جایگزینی مناسب کاربران معمولی فتوشاپ (و نه کاربران حرفه‌ای) معرفی کنیم (البته امتحان آن برای کاربران حرفه‌ای نیز بد نیست. سبک و سریع است و مناسب کارهای روزمره‌شان هست!)

خیلی وقت‌ها تنها استفاده‌ای که از فتوشاپ می‌کنیم این است که آن را Resize کنیم (که البته قبلا سرویس آنلاین ‌Picresize را برای این کار معرفی کرده‌بودم ولی حالا از Paint.Net استفاده می‌کنم!) گوشه‌های یک عکس را ببریم،  عکس را روشن‌تر کنیم و کارهایی معمولی که عملا از قدرت فتوشاپ استفاده‌ای نمی‌شود. (بازهم می‌گویم که مخاطب من کاربران معمولی هستند نه حرفه‌ای) نرم‌افزار Paint.Net برای همین کارها ساخته شده است. به کمک این نرم‌افزار شما می‌توانید تصویر را به‌صورت نیمه‌حرفه‌ای ویرایش کنید. این نرم‌افزار ابزارهای زیادی در اختیار شما قرار می‌دهد و در عین حال حجم کمی هم دارد (و سبک است). فایل نصبی این نرم‌افزار تنها ۳ مگابایت حجم دارد (در مقایسه با فتوشاپ خیلی کم‌تر است!) و محیط زیبای و خلاقانه‌ای دارد.

نکته‌ی جالب در مورد سازنده‌ی این نرم‌افزار این است که پس از انتشار این نرم‌افزار مایکروسافت از او درخواست کرده که به مایکروسافت بپیوندد (جمله‌بندی مناسب‌تری پیدا نکردم!) و خوب این به نوبه‌ی خودش جالب است!

البته وبگاه این نرم‌افزار به زیبایی خود نرم‌افزار نیست ولی محیط زیبای برنامه آن را جبران می‌کند. در زیر می‌توانید تصویری از محیط برنامه مشاهده کنید.

pant.net

پی‌نوشت: خوب حرفی برای گفتن باقی نمی‌مونه. فقط اگر از این نرم‌افزار استفاده کرده‌اید یا نرم‌افزار جایگزین مناسب‌تری می‌شناسید در دیدگاه بیان کنید!

پی‌نوشت۲: همین الان که این نوشته داره منتشر می‌شه، آموزش برنامه‌نویسی هم داره آماده می‌شه!

دو برنامه‌نویس اجتماعی می‌شود؛ فیسبوک و توییتر

این که یه وبگاه (یا وب‌نوشت) توی شبکه‌های اجتماعی هم حضور داشته باشه خوبه. کمک می‌کنه و ارتباط‌ش با کاربراش هم نزدیک‌تر (و خودمونی‌تر) می‌شه. (البته ما سعی کردیم تو وب‌نوشت خودمونی باشیم و نشد! حداقل در اکثر مواقع ناموفق بود!) و در همین جهت هم شبکه‌های اجتماعی‌مون رو راه انداختیم.

حالا شما می‌تونید از طریق فیسبوک یا توییتر (@2barnamenevis) با ما در ارتباط باشید (و البته سعی می‌کنیم در کم‌ترین زمان ممکن به ایمیل‌هاتون -2barnamenevis در جیمیل- جواب بدیم)

خوب همین‌جا بگم که برای GTranslate هم یه صفحه‌ی فیسبوک ساختم که الان تعداد likeهاش از صفحه‌ی دو برنامه‌نویس بیش‌تره (کلا ۵ تا لایک داره! در مقابل دو برنامه‌نویس با ۱ لایک -خودم!- ولی در هر صورت بیش‌تره و تازه ۵ برابر هم هست. پس ما در چند روز گذشته ۶۰۰درصد افزایش لایک نسبت به دو برنامه‌نویس داشتیم و این قابل تقدیره (:دی!) و اینم از بیان آمار به شیوه‌ی مرسوم در کشور ما!)

خوب منتظرتون هستیم!

این‌جاست همه‌ی زندگی من

نارنحی یه مسابقه گزاشته با این عنوان که «اکسپریا Z برنده شوید: مسابقه عکاسی نارنجی با همکاری سونی» و خوب موضوغ عکاسی‌ش هم «عکاسی از میز کاره»

Narenji-Sony-photo-comp

و حالا منم عکس میزکار یا زندگی خودم رو براتون می‌زارم. (عکس رو بعد از نوشتن این مطلب دوباره می‌گیرم تا هم المان نارنجی تو نوشته باشه هم دو برنامه‌نویس!)

خوب این اولین عکس که بعد از دیدن‌ش متوجه شدم باید یه‌ذره منظم‌تر بشه میز و بعد دوباره عکس بگیرم

photo

این عکس با آی‌پد جدید (The new IPad) گرفته شده.

و اولین نکته‌ش هم اینه که همیشه موقع درس‌خوندن پای کامپیوتر می‌شینم (کتاب دینی جامع کنکور گاج جلوی لپ‌تاپم). البته در زمان استراحت داشتم این کار رو می‌کردم. موقع درس با لپ‌تاپ موسیقی (هانس زیمر!) گوش می‌دم و برای منحرف نشدن هم سویچ وایرلس لپ‌تاپ رو قطع می‌کنم (و جواب داده تا الان!)

بقیش هم این‌که با این‌که نارنجی گفته میز کار باید «مرتب» باشه ولی هیچ موقع زمان کار میز من مرتب نبوده پس همینه که هست می‌خوای بخواه نمی‌خوای نخواه!

خوب از بالا شروع می‌کنیم. اون قاب عکس بالا عکس من در دوران کودکیه (دقیقا یادم نیست کی!) و کنارش هم به ترتیب احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث به صورت عمودی وایسادن (اینا هم‌اتاقی‌های منن!!) و بعدش میز کناری یه جورایی temp حساب می‌شه یعنی هر جیزی که اضافیه روی میز اصلی (و من حال جابه‌جا کردن‌ش رو دارم) اون جا قرار می‌گیره و البته یه مدت (حدود یک روز) هم برای بینه‌تر کردن درس‌م لپ‌تاپ رو به اون‌جا منتقل کردم که به دلیل کم‌بود نور پروژه با شکست مواجه شد.

و البته میز کناری میزبان پرینتر و اسکنر من هم هست. و همین‌طور یه آینه و چندتا چیز دیگه (کوزه کوزه‌ایه که توی مراسم افطاری پارسال دوره ۱۵ گرفتیم (خریدیم برای خیریه) و کتاب شیمی ۳ انتشارات خیلی سبز و یه هدفون معیوب و چندتا چیز دیگه!

روی میز اصلی هم گوشه‌ی سمت راست میکروفونیه که باهاش پادکست (و ودکست در آینده انشاالله) ضبط می‌کنم و چرک‌نویس درس حسابان (قبل از دینی داشتم حسابان می‌خوندم که البته به نتیجه هم نرسید گزاشتم برای چند ساعت دیگه) و لپ‌تاپ (مهم‌ترین عنصر در زندگی من!) و یه چراغ مطالعه (برای درس و دیدن کیبورد لپ‌تاپ در شب) و اون گوشه هم یه صندوق برای سی‌دی‌هایی که جایی ندارن و یه «هفت‌سین قرآنی» روی دستگاه پخش‌کننده‌ی امواج وایرلس و بالاش هم آداپتور مودم اوت‌دور وایمکس مبین‌نت و روی میز هم یه جامدادی.

اون پایین هم یک‌سری سیم (تاسیسات) و یه کیف لپ‌تاپه که تو عکس دوم کیف رو برداشتم و یه ذره هم میز مرتب‌تر شد.

اینم عکس دوم:

photo (1)
خوب نظر شما چیه؟!؟

آموزش برنامه‌نویسی – بخش دوم – الگوریتم‌ها در برنامه‌نویسی

پیش‌نوشت: این متنی که توی پادکست می‌گم (و البته چیزی که تو پادکست گفته شده کمی متفاوته چون موقع خوندن عوض می‌شه!). دلیل برای اضافه‌کردن جزئیات نمی‌بینم. حدود ۱۴ دقیقه‌ست که البته ۶ دقیقه‌ی آخرش هم آهنگه (Rango Suit کاری از هانس زیمر!) و شما هم می‌تونید پادکست رو با حجم ۱۲ مگابایت از مدیافایر یا از مگا (مگا از مدیافایر خوشگل تره!) دانلود کنید(بازم ببخشید که چندتا کیفیت نزاشتیم. از دفعه‌ی بعد جبران می‌کنیم!).

می‌تونید همه‌ی پادکست‌های آموزش برنامه‌نویسی ما رو توی مدیافایر ببینید. خوب بریم سراغ پادکست:

سلام.

توی بخش قبل در مورد الگوریتم‌ها حرف زدیم. امیدوارم متوجه شده باشید که الگوریتم‌ها چی‌هستند. توی این بخش قراره در مورد الگوریتم‌ها تو برنامه‌نویسی حرف بزنیم. البته این‌دفعه من تقریبا حرف نمی‌زنم بلکه یه یک‌سری از حرف‌های جادی رو براتون پخش می‌کنم؛ اجازه‌ش رو هم از جادی گرفتم.

خوب این چیزی که می‌خوام براتون پخش کنم توضیحات‌ کامل‌ش توی سایت جادی به آدرس جادی.نت یا جادی۲.آندو.ایت هست و من توضیحات جادی رو هم باهاش پخش می‌کنم. این‌ها توی پادکست دوم رادیو گیک پخش شده و من توصیه می‌کنم کلا برید همه‌ی پادکست‌های جادی رو گوش کنید. توی نوشته‌ای که تو دو برنامه‌نویس منتشر می‌شه لینک‌هاش رو هم براتون می‌زارم.

-خب مطمئنا می تونم سعی کنم. برنامه نویسی کامپیوتر تا حد زیادی شبیه نوشتن دستور آشپزیه. اگر برنامه آشپزی رو خونده باشین ساختارش رو می دونین. موارد لازم بالا نوشته شدن و پایینش روش استفاده از اونها است. در برنامه کامپیوتری هم اتفاق مشابهی می افته. اول چیزهای مختلفی که قراره باهاش کار کنین رو دارین و بعد دستورات رو مثلا اینکه باید با اون مواد چیکار کنین. پس اگر دستور آشپزی رو می فهمین و می تونین ازش استفاده کنین تو آشپزخونه، پس برنامه نویسی رو هم می فهمین در همون سطح اما می تونین جلوتر هم برین. مثلا مطمئن هستم که برنامه آشپز آهنین رو دیدین بخصوص مواقعی که بهشون مواد اولیه عجیبی داده می شه و یکی از اتفاقاتی که اونجا می افته اینه که آشپز همه کار رو نمی کنه بلکه یکسری دستیار آشپزی داره که می تونه کار رو به اونها بده و اونها کارهای وقت گیر رو می کنن. برنامه نویسی هم تقریبا همینطوره. شما سرآشپز هستین و اون بیرون کامپیوترهایی هستن که بخشی از کارها رو بر عهده می گیرن. البته دقیقا شبیه برنامه آشپز آهنین نیست چون اونجا کمک آشپزها بسیار باهوش هستن و بلدن چطوری باید تخم مرغ رو هم بزنن یا ماهی رو خورد کنن ولی کامپیوتر بیشتر شبیه یکسری ربات خیلی موثر اما خیلی خنگ هستن که فقط یک زبون رو می فهمن پس شما در سطحی باید به اونها دقیقا بگین چیکار کنن و چیزی که به اونها گفتین رو دقیقا می تونن هی تکرار کنن و دقیقا مشابه دفعات قبل.

کامپیوترها از همین نظر خوب هستن و دقیقا همینه که باعث شده دنیا رو بر دارن. بعد می تونین یک مرحله هم جلوتر برین و به جای فکر کردن به خودتون مثل یک سرآشپز و مراحل آشپزی به این فکر کنین که غذا واقعا چطوری به غذا تبدیل می شه . شاید بهتره به یک کارخونه غذا فکر کنین که مواد خام توش وارد می شه و از مسیرهای مختلف جلو می ره و خورد می شه توی ماشین ها و یک مسیری هست که مواد توش حرکت می کنن و در نهایت در یک محصول کنار هم جمع می شن که ما بهش می گیم غذا. پس زبون هایی هستن که بیشتر اینطوری کار می کنن یعنی می گن که داده ها چطوری بچرخن. برای مثلا صفحه گسترده اینجوری کار می کنه که شما یکسری سلول دارین که توش اطلاعات می ریزین و بعد شروع می کنین به گفتن اینکه محتویات فلان سلول رو بردار و جمع بزن با محتویات این یکی سلول و بذارشون فلان جا. در اصل دارین برنامه نویسی می کنین و ماکرو می نویسین اما انگار توی یک کارخونه روی دسکتاپتون.

از اینهم که جلوتر بریم، روش های مختلفی هست که می تونین به سراغ یک جور چیز سطح بالاتر برین مثل چیزهایی که اگر مدرک کامپیوتر ساینس بگیرین یاد می گیرن. ایده اینجا اینه که شما یکسری چیز انتزاعی می گین و این حرف یک سری چیز دیگه رو کنترل می کنه. پس قدم بعدی که اتفاق می افته اینه که به جای فکر کردن فقط به دیتا به عنوان اجزایی که باهاش کار می کنین (مثلا استرینگ ها یا شماره تلفن ها) شروع می کنین به اجزای اون دستور آشپزی به عنوان دیتا فکر می کنن که می شه خودشون رو روی نوارنقاله های اون کارخونه اینطرف و اونطرف فرستاد. پس این مثل اینه که اگر یک کافه می خواین یک دستور می دین که کافه درست می شه پس اگر شروع کنین به فکر کردن به کارها به عنوان داده، می تونین اونها رو توی حلقه بندازین که تکرار بشن و این عمل ممکنه یک عمل دیگه رو شروع کنه که اون عمل خودش یک عمل دیگه رو استارت بزنه که این آخری به عمل اول برگرده و به یک طرح فراکتالی یا برخالی ریکرسیو (بازگشتی) می رسین پس اینها پایه های ریاضی برنامه نویسی هستن اما .. می دونین… از اول لازم نیست همه اینکارها رو بکنین. کافیه با همون دستور آشپزی شروع کنین و جلو برین و چیزها رو اضافه کنین و یاد بگیرین و همه چیز خوب پیش می ره.

خوب دیگه حرفی برای گفتن باقی نمی‌مونه فقط این‌که از بخش بعدی آموزش‌ها به صورت ودکست (یعنی به‌صورت ویدیویی) خواهد بود و آموزش سی‌پلاس‌پلاس رو شروع می‌کنیم. در ضمن چون برنامه‌ی رایگان گیر نیاوردم از برنامه‌ی کمتسیا استودیو یا همون‌طور که خودشون می‌گن کم‌تیژیا استودبو برای ضبط استفاده می‌کنم. اما شما تا هر وقت که آموزش‌های ما ادامه پیدا کنه وقت دارید که یه برنامه‌ی رایگان و اگر آزاد هم بود چه بهتر! به ما معرفی کنید.

تا قسمت بعد (که همین الانش تقریبا آماده شده!) خدانگهدار!

به بهانه‌ی دوران کودکی – شازده کوچولو

مدت‌ها بود که می‌خواستم شازده کوچولو را بخوانم و حالا کتاب تمام شد. اما برای اشتراک آن یک جست‌وجوی ساده و نتیجه‌اش متن کل کتاب ترجمه‌ی احمد شاملو بود. که خود سایت هم کتاب صوتی و هم کتاب نوشتاری (پی‌دی‌اف)‌ش رو گزاشته. بد نیست به ویکی‌گفتاورد شازده کوچولو هم یه نگاهی بندازید.

اگر دوست دارید «بزرگتر» نباشید توصیه می‌کنم این کتاب رو بخونید.

اینم از بخش اول کتاب (برای ترغیب شدن شما!)

یک بار شش سالم که بود تو کتابی به اسم قصه‌های واقعی -که درباره‌ی جنگل بِکر نوشته شده بود- تصویر محشری دیدم از یک مار بوآ که داشت حیوانی را می‌بلعید. آن تصویر یک چنین چیزی بود:

shajdeh1

تو کتاب آمده بود که: «مارهای بوآ شکارشان را همین جور درسته قورت می‌دهند. بی این که بجوندش. بعد دیگر نمی‌توانند از جا بجنبند و تمام شش ماهی را که هضمش طول می‌کشد می‌گیرند می‌خوابند».

این را که خواندم، راجع به چیزهایی که تو جنگل اتفاق می‌افتد کلی فکر کردم و دست آخر توانستم با یک مداد رنگی اولین نقاشیم را از کار درآرم. یعنی نقاشی شماره‌ی یکم را که این جوری بود:

shajdeh2

شاهکارم را نشان بزرگ‌تر ها دادم و پرسیدم از دیدنش ترس‌تان بر می‌دارد؟
جوابم دادند: -چرا کلاه باید آدم را بترساند؟

نقاشی من کلاه نبود، یک مار بوآ بود که داشت یک فیل را هضم می‌کرد. آن وقت برای فهم بزرگ‌ترها برداشتم توی شکم بوآ را کشیدم. آخر همیشه باید به آن‌ها توضیحات داد. نقاشی دومم این جوری بود:

shajdeh3

بزرگ‌ترها بم گفتند کشیدن مار بوآی باز یا بسته را بگذارم کنار و عوضش حواسم را بیش‌تر جمع جغرافی و تاریخ و حساب و دستور زبان کنم. و این جوری شد که تو شش سالگی دور کار ظریف نقاشی را قلم گرفتم. از این که نقاشی شماره‌ی یک و نقاشی شماره‌ی دو ام یخ‌شان نگرفت دلسرد شده بودم. بزرگ‌ترها اگر به خودشان باشد هیچ وقت نمی‌توانند از چیزی سر درآرند. برای بچه‌ها هم خسته کننده است که همین جور مدام هر چیزی را به آن‌ها توضیح بدهند.

ناچار شدم برای خودم کار دیگری پیدا کنم و این بود که رفتم خلبانی یاد گرفتم. بگویی نگویی تا حالا به همه جای دنیا پرواز کرده ام و راستی راستی جغرافی خیلی بم خدمت کرده. می‌توانم به یک نظر چین و آریزونا را از هم تمیز بدهم. اگر آدم تو دل شب سرگردان شده باشد جغرافی خیلی به دادش می‌رسد.

از این راه است که من تو زندگیم با گروه گروه آدم‌های حسابی برخورد داشته‌ام. پیش خیلی از بزرگ‌ترها زندگی کرده‌ام و آن‌ها را از خیلی نزدیک دیده‌ام گیرم این موضوع باعث نشده در باره‌ی آن‌ها عقیده‌ی بهتری پیدا کنم.

هر وقت یکی‌شان را گیر آورده‌ام که یک خرده روشن بین به نظرم آمده با نقاشی شماره‌ی یکم که هنوز هم دارمش محکش زده‌ام ببینم راستی راستی چیزی بارش هست یا نه. اما او هم طبق معمول در جوابم در آمده که: «این یک کلاه است». آن وقت دیگر من هم نه از مارهای بوآ باش اختلاط کرده‌ام نه از جنگل‌های بکر دست نخورده نه از ستاره‌ها. خودم را تا حد او آورده‌ام پایین و باش از بریج و گلف و سیاست و انواع کرات حرف زده‌ام. او هم از این که با یک چنین شخص معقولی آشنایی به هم رسانده سخت خوش‌وقت شده.

پی‌نوشت: خودم دوست دارم کتاب رو با صدای احمد شاملو گوش کنم => می‌ریم که ۹ مگابایت دانلود داشته باشیم!

پی‌نوشت۲: امیدوارم دوستان از نوشته برداشت سیاسی نکنن (به خدا قبلی هم هدف سیاسی نداشت. هرچی فکر می‌کنم اگر بخوام ازش هدف سیاسی هم در بیارم در جهت اهداف نظام و خط ولایت خواهد بود نه این‌که باعث دردسر بشه!)

چرا اصولا ماهواره چیز بدیست!

در این نوشته هیچ قصد سیاسی ندارم. بلکه سعی کرده‌ام از دیدگاه روان‌شناختی اثرات وجود ماهواره روی زندگی خودمان را بررسی کنم.

خوب بگذارید با یک داستان واقعی شروع کنم. به این امید که قضیه کمی برای شما روشن شود:

بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ‌ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار می داد.

حدود ١٠٠٠ نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت می شد. از هیچ یک از تکنیک های متداول شکنجه استفاده نمي ‌شد.

اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمی کردند. بسیاری از آن‌ها شب می خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی شدند. آنها‌یی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمی کردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی می ریختند.

دلیل این رویداد، سال ها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:

در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده می‌شد. نامه‌های مثبت و امیدبخش تحویل نمی شدند.

هر روز از زندانیان می خواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده‌اند، یا می توانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.

هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را می کرد، سیگار جایزه می گرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمی شد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.

 تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.

با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین می رفت.

با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب می شد و خود را انسانی پست می یافتند.

با تعریف خیانت ها، اعتبار آنها نزد هم گروهی ها از بین می رفت.

و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود. این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده می شود.

(منبع)

خوب اگر به شبکه‌های معروف خبری ماهواره‌ای یعنی بی‌بی‌سی فارسی و صدای آمریکا نگاهی بیندازیم و اخبار آن‌ها را بررسی کنیم با یک حساب ساده می‌توان گفت بیش از ۹۰ درصد اخبار خبرهای ناامیدکننده است. خبرهایی که هیچ فایده‌ای برای ماها ندارد (خیلی «مطلع شدن» را بهانه می‌کنند ولی واقعا این‌طور نیست و با گپ بین دوستان هم می‌توان از آخرین اخبار مطلع شد. حتی نمی‌توان گفت این شبکه‌ها سند معتبری برای اخبار هستند چون همیشه به فکر سود خود هستند – دل‌شان که به حال ما نسوخته است!) (این بخش امید)

اگر بازهم به برنامه‌های این شبکه‌ها و شبکه‌های دیگر در مورد کشورهای دیگر دقت کنیم می‌توان بخش «تخریب عزت نفس» داستان بالا هم در این قضیه دید.

و خوب خودمان به اندازه‌ی کافی همدیگر را تخریب می‌کنیم. در این مورد هم یک نوشته‌ی جالب در فیس‌بوق خوانده بودم بدین شرح:

آنجلیناجولى اگر ایرانى بود در نوجوانى ازسوى دوست و آشنا یه لقب “لب شترى” بهش داده شده و اعتماد به نفسش نابودشده بود و الآن منشى درمانگاه بود!

یا تمام بحث‌ها و جنگ‌های قومیتی که الان توی ایران داریم (خودمون، خودمون رو جوک می‌کنیم و به همدیگه می‌خندیم!)

پی‌نوشت خیلی مهم: دوست ندارم از اون آدم‌هایی باشم که سرشون رو زیر برف می‌کنن و به هیچ چیزی گوش نمی‌دن. خیلی دوست‌دارم دیدگاه شما رو در مورد این قضیه بدونم! (اصلا هم جریان تبلیغات برای زیاد شدن دیدگاه نیست. آخه یکی نیست بگه آدم عاقل، کامنت زیاد به چه درد من می‌خوره – این در جوابیه‌ی اونایی بود که فکر می‌کنن من می‌خوام دیدگاه‌های سایت‌م زیاد بشه!)

———————

به‌روزرسانی (آدم باید از قدرت‌ش استفاده کند!)

———————

-یکی از دوستان عزیز معتقدند که خبر خوبی در دنیا وجود ندارد. امروز نتوانستم جواب‌شان را بدهم و حالا از این تریبون استفاده می‌کنم (:دی!) به نظر من حتی اگر هیچ خبر خوبی در دنیا وجود نداشته باشد دلیل نمی‌شود که ما خودمان را در خبرهای بد غرق کنیم یا خودمان را از بین ببریم و تا الان‌ش که شنیدن این اخبار (اونم به تعداد زیاد – مگر چندتا خبر) واقعا تاثیر زیادی روی زندگی ما نداشته!

-در مورد بخش «تخریب عزت نفس» می‌تونم بگم که توی شبکه‌های «من و تو» و شبکه‌های دیگر بزرگ‌نمایی‌هایی از کشورهای دیگر می‌بینیم که به تخریب عزت نفس ما خیلی کمک می‌کنه. یا چند وقت پیش تو فیس‌بوق در مورد برنامه‌ی «سالی تاک» شبکه‌ی «من و تو» نقد جالبی نوشته بود که متاسفانه نتوانستم نوشته را پیدا کنم. اما حرف‌های جالبی زده بود: دقت کردید که تو این برنامه (که من شانسی یه قسمت‌ش رو دیدم!) تصاویری از خرابی‌ها و مشکلات کشور ما دیده می‌شود. ولی تا حالا دیده‌ای که توی یک شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی زبان بدی‌های کشورهای دیگر این‌طور گفته شود؟ این اگر اثر مستقیم هم نداشته باشد، اثر غیر مستقیم دارد.

-در مورد IRIB چیزی نگفتم. (و برای دوست هم ندارم چیزی بگم!)

-همون‌طور که گفتم یکی از بزرگ‌ترین اشتباه‌های ما (اگر بزرگ‌ترین‌ش نباشد!) این است که عادت کرده‌ایم تقصیر را گردن دیگران بیاندازیم و خودمان شانه خالی کنیم!

-جناب جهانی: همون که توی سرورها اگر یک‌سری از پورت‌های مهم‌شون رو باز بزارید، سرور از نظر امنیتی بسیار آسیب‌پذیر می‌شه؛ متاسفانه خیلی از پورت‌های ما آدم‌ها هم بازه. یعنی می‌شه بدون این که خودمون متوجه بشیم هک بشیم و مورد سؤاستفاده قرار بگیریم. خطر هک‌شدن توسط تلویزیون و فیلم‌ها خیلی بیش‌تر از خطر هک‌شدن توسط کتاب و به صورت کلی نوشته است! برای همین هم می‌گم که خیلی بدتر است. (و از اکثر اخبار هم نمی‌توانید استفاده‌ی مبارزاتی کنید – منظورم مبارزه با دشمنان اسلام م مسلمین است؛ منظورم رو که متوجه می‌شید؟!)

آموزش برنامه‌نویسی – شروع دوباره – الگوریتم چیست

سلام

قرار شد آموزش‌ها برنامه‌نویسی به شیوه‌ی پادکست + نوشته منتشر شوند و امشب هم یک پادکست ۵ دقیقه‌ای در مورد الگوریتم‌ها داریم که متن کامل‌نشده‌ی آن را هم در زیر مشاهده می‌کنید. دلیل کامل‌نشده‌بودن متن نیز این بوده که بخش‌هایی را در حین ضبط اضافه یا حذف کردم مثلا فلوچارت!

بخش اول را از می‌توانید از این‌جا دانلود کنید. همین‌طور همه‌ی پادکست‌های آموزش برنامه‌نویسی (که در آینده منتشر خواهند شد) در مدیافایر موجودند.

این هم نوشته‌ی کامل‌نشده:

سلام

قراره اولین بخش از آموزش برنامه‌نویسی رو دوباره شروع کنیم و امروز جمعه چهارم اسفند ۹۱ هستش و الان هم یه تیکه از بخش اول موسیقی Jack Sparrow از آلبوم موسیقی متن دزدان دریایی کارائیب ۳ (که اسم اصلی‌ش گنجینه‌ی مرد مرده یا Dead Man’s Chest هستش) پخش شد براتون.

خوب بریم سراع آموزش.

رسمه که آموزش الگوریتم رو از درست‌کردن شیرکاکائو شروع کنن که چون شیرکاکائو کپی‌رایت داره و کپی‌رایت‌ش مال یکی از معلم‌های ماست ما از شیرقهوه استفاده می‌کنیم

باید بدونید که در سلوک برنامه‌نویس ها واحبه همیشه یه لیوان شیرقهوه (یا قهوه) کنار دست‌تون باشه!

خوب ما برای درست‌کردن شیر قهوه اول از همه یه قاشق چای‌خوری (که هیشکی تاحالا باهاش چایی نخورده) قهوه و دو تا سه قاشق چایی خوری شکر بر می‌داریم و توی آب جوش به مقدار لازم می‌ریزیم و هم می‌زنیم تا خوب حل بشه و بعد هم شیر می‌ریزیم روش و می‌زاریم کنار دست‌مون تا هروقت لازم شد یه ذره ازش بخوریم.

به مراحلی که ما طی کردیم تا شیرقهوه درست بشه می‌گن الگوریتم درست‌کردن شیرقهوه.

خوب امیدوارم تعریف الگوریتم رو خوب فهمیده باشید.

اما قبول دارید که فهموندن این الگوریتم به کامپیوتر تقریبا غیرممکنه؟ حداقل الان که غیر ممکنه.

برای همین هم باید الگوریتم رو ساده‌تر کنیم. حالا فرض کنیم که یه روبات خیلی پیچیده با قابلیت پذیرش دستورات زیاد داشته باشیم که دستورات ما رو تا حدودی بفهمه ولی خوب چون اون هم کامپیوتره بازهم نمی‌تونه معنی «خوب حل‌شدن» رو بفهمه پس لازمه که متغیرهای کیفی‌مون رو کمّی کنیم.

پس الگوریتم‌مون می‌شه این

یک قاشق قهوه رو بریز توی لیوان

سه قاشق شکر بریز توی لیوان

(مثلا) ۱۰۰میلی‌لیتر آب جوش بریز توی لیوان

تا وقتی که هیچ دونه‌ی قهوه‌ای توی لیوان نمونه محتویات لیوان رو پر کن

تا وقتی که لیوان پر نشده توش شیر بریز

لیوان رو بده به برنامه‌نویس‌ت که قهوه‌ش رو بخوره و برو به کارات برس (:D)

خوب حالا این شد یه الگوریتم که مناسبه برای یه روبات که زبون ما رو می‌فهمن.

اما مطمئنا کامپیوتر شما نمی‌تونه معنی «برو» یا «لیوان» یا حتی قهوه و شکر رو بفهمه و خوب فعلا ما چنین روباتی نداریم. شما اگر دارید خیلی سرمایه‌دارید با این قیمت دلار!

ولی ما برای هرکاری توی زندگی‌مون الگوریتم داریم. مثلا از خیابون رد شدن که شعر‌ش رو روی همه‌ی ایستگاه‌های اتوبوس دیدید و لازم به تکرار نیست!

خوب بیاید یه‌ذره به واقعیت نزدیک‌تر بشیم. اگر روباتی ساده‌تر ولی بازم پیچیده داشته باشیم که بشه بهش گفت که راه بره و دست‌هاش رو تکون بده و مثلا برنامه‌ای برای تشخیص رنگ هم براش بنویسم می‌شه الگوریتم درست‌کردن قهوه رو بازم به واقعیت نزدیک کرد. این‌جوری که در کابینت رو باز کنه و ماده‌ی قهوه‌ای رو پیدا کنه و ماده‌ی سفید رو هم (با این امید که نمک توی اون کابینت نباشه یا مثلا مرگ موش!) و اونا رو توی آب بی‌رنگ باهم قاطی کنه (بازهم با این امید که فقط به اندازه‌ی یک قاشق قهوه و سه قاشق  شکر داشته باشیم) و مثلا بگیم تا وقتی همه‌ی مقادیر مشکی رنگ شد و رنگ قهوه‌ای توی لیوان نمونده باشه و بعدش هم آب سفید رو بریزه توش تا لیوان پر بشه.

و خوب اگر روبات‌مون اینا رو هم نفهمه یعنی یه روبات بازم ساده‌تر ولی بازم پیچیده مجبوریم الگوریتم رو به صورت موتور-موتور تجزیه کنیم. یعنی برای هر حرکت یک موتور باید به کار بیوفته و شاید هم چندتا و این خیلی موتور می‌شه!

خوب فکر کنم برای بخش اول کافی باشه.

برای تمرین هم الگوریتم درست‌کردن خامه‌عسل، باقالی پلو با گوشت و زرشک‌پلو با مرغ رو اول خودتون سعی کنید بنویسید و بعدش هم از کتاب آشپزی کمک بگیرید. و خوب در مرحله‌ی بعدی سعی کنید الگوریتم رو برای روبات‌های ساده‌تر شرح بدید.

به این می‌گن آموزش چندمظوره!‌ هم برنامه‌نویسی و هم آشپری!

برای این‌که هیجان قضیه زیاد بشه میگم که در بخش بعدی آموزش‌مون درمورد الگوریتم‌ها توی برنامه‌نویسیه و البته این بستگی داره به میزان علاقه‌ی شما

خوب امیدوارم تا قسمت بعدی شاداب  و سلامت باشید.

 پی‌نوشت: در پادکست فراموش کردم که بگم آهنگ کار هانس زیمره.

پی‌نوشت۲: هر مشکلی که دیدید لطفا اطلاع بدید مثلا اگر صدا بد بود یا نوشته (و صدا) کامل نبود یا هر چیز دیگه.

چقدر وقت لازم است

آموزش برنامه‌نویسی برای این قطع شد که من و مهدی داشتیم در مورد آموزش‌های برنامه‌نویسی حرف می‌زدیم که مهدی گفت که به نظر من راه رو اشتباه اومدی و اگر یادت باشه به ما اول الگوریتم یاد دادن و به این شکل آموزش برنامه‌نویسی قطع شد.

امشب من دوباره شروع کردم به نوشتن سری دوم که قراره به شکل پادکست + نوشته باشه و الان نوشته اولش حاضره فقط دنبال جای آروم برای ضبط می‌گردم!

این مشکل برام پیش اومده که چقدر لازمه روی مبحث وقت بزارم. خوب توی بخش اول تقریبا الگوریتم رو توضیح دادم البته مشکل این‌جاست که نمی‌دونم آیا این کافیه یا نه.

ایشاالله اولین بخش رو امشب ضبط و منتشر می‌کنم ولی لازمه بدونم که آیا وقتی که گزاشتم کافی بوده یا نه.