همه‌ی نوشته‌های احمدعلی شفیعی

کلیدها

یکی از حرف‌هایی که آقای رزمی خیلی تکرار می‌کردن این بود که (البته این چیزیه که من یادم مونده)

کتاب بخونید. چون توی کتاب‌ها کلیدهایی پیدا می‌کنید که جواب سوال‌هاتونه.

و همین‌طور روی این موضوع تاکید داشتن که. (البته این قضیه بحث برانگیزه ولی از نظر من منطقیه)

انسان فیلم نمی‌بینه.

این چندروزه خیلی با خودم درگیری داشتم. معمولا این درگیری‌ها بعد از دیدن یک فیلم اتفاق میوفته و دلایل‌ش معمولا نامعلومه. این بلا سر فیلم‌هایی بر سر من اومده که لزوما شاخص هم نبودن: The Perks of Being a Wallflower، Silver Lining Playbook، هیس و جدیدا هم Book Thief، Divergent و The Fault in Our Stars.

نتیجه‌ای که من دیشب بهش رسیدم این بود که این کلید‌ها توی فیلم‌ها و (احتمالا) موسیقی‌ها هم پیدا می‌شن ولی خیلی خیلی سخت‌تر. در واقع این نتیجه تجربی بود: من یک کلید مشترک توی Silver Lining Playbook، هیس و The Perks پیدا کردم. البته با تلاش خیلی زیاد. ینی قبلا هم سعی کرده بودم کلید‌هایی پیدا کنم ولی درک الانم اینه که اون کلیدها نسبت به کلیدی که دیشب کشف شد خیلی سطحی بودن.

مشکل فیلم و موسیقی اینه که با توجه به ترکیب موسیقی، واژه‌ها و تصویرها کلیدها توشون خیلی پیچیده‌تر و در عمق‌تر هستند نسبت به کتاب که واژه‌ها تنها راه ارتباطی توشه.

کلیدی که من دیشب بهش رسیدم (و در واقع دیشب به روشنایی رسیدم :) ) جنگ با گذشته (با این که ۱۸ سالمه!) بود. گذشته و اشتباهات خودم رو نمی‌تونستم قبول کنم و این به عامل تخریب کننده تبدیل شده بود. عاملی که همیشه باهاش در جنگ بودم و نمی‌تونستم پیروز بشم. دیشب در نهایت این قضیه رو قبول کردم و جنگ تموم شد. نه به این راحتی‌ای که دارم بیان‌ش می‌کنم ولی تموم شد.

الان هم حس بهتری دارم نسبت به روزهای گذشته :)

پادکست نیو فولدر، شماره صفرم: تفکر انتقادی

خیلی وقت بود می‌خواستم پادکست بسازم، خیلی وقت بود می‌خواستم راجع به تفکر انتقادی بنویسم. حالا این دوتا رو گذاشتم کنار همدیگه و یه پادکست در برای تفکر انتقادی ساختم. اسم پادکست نیو فولدره چون ایده‌ای نداشتم که چه اسمی بزارم بنابراین اسم پیش‌فرض باقی موند و اگر اسم بهتری پیدا نشه (به ذهنم نرسه یا کسی به ذهنم نرسونه :) ) با همین اسم پادکست رو ادامه می‌دم.

خیلی خوشحال می‌شدم اگه مهدی هم میومد ولی…

این جزو اولین تجربه‌های پادکست منه. با تشکر از جادی که پادکست رو قبلش شنید و نظراتش رو گفت خوشحال می‌شم که شما هم بعد از شنیدن پادکست نظراتتون رو بگید و اگر مشکلی بود به بزرگی خودتون ببخشید :)

 

دانلود پادکست

فید پادکست

ویکی‌پدیا تفکر رو این‌جوری تعریف می‌کنه:

«تفکر، عملی ذهنی است و زمانی مطرح می‌گردد که انسان با مسئله‌ای مواجه‌است و خواستار حل آن است. در این هنگام در ذهن، تلاشی برای حل مسئله آغاز می‌گردد که این تلاش ذهنی را، تفکر می‌نامند. فعالیت برای حل مسئله، از مراحلی تشکیل شده‌است که از تعریف مسئله به طور شفاف، روشن و ملموس، آغاز می‌گردد و با پیدا کردن راه حل‌هایی برای حل مسئله ادامه می‌یابد و با به کارگیریِ عملی بهترین راه حل و یافتن جواب نهایی به پایان می‌رسد.»

چیزی که من میخوام بگم اینه که خیلی وقتا ما به چیزایی بر می‌خوریم، یه چیزایی بهمون می‌گن و ما میشنویم و بدون این‌که راجع بهشون فکر کنیم می‌پذیریمشون و توی ذهن‌مون جزو دسته‌بندی «حقایق» قرارشون می‌دیم. گاهی هم راجع بهشون فکر می‌کنیم و سعی می‌کنیم تجزیه تحلیل‌شون کنیم و در نهایت با اطلاعات ناقصی که داریم توی تحلیل مساله شکست می‌خوریم و بازم می‌پذیریم‌شون.

اولین دلیل این قضیه خیلی خیلی خیلی واضحه: تنبلی. اصولا ما آدم‌ها زیاد علاقه‌ای به کار زیاد نداریم، راه آسون‌تر رو انخاب می‌کنیم و در جهت کار کمتر هم تلاش می‌کنیم. ما برنامه‌نویس‌ها هم که نمونه‌ی بارز این مساله هستیم: حوصله‌ی گشتن دنبال فایل‌های تکراری رو نداریم: برنامه‌ش رو می‌نویسیم. حوصله نداریم تو محیط متنی تایپ کنیم: GUI میسازیم. حوصله نداریم فایل‌هامون رو با فلش جابجا کنیم: Cloud Storage درست می‌کنیم :)

در مورد تفکر هم داستان تقریبا همینه. ماها حوصله‌ی فکر کردن نداریم. چرا؟ چون تفکر فرآیند بسیار انرژی بریه. شما باید اطلاعاتی که دریافت می‌کنید رو با کلی اطلاعات و حقایق و منطق و احساس و اخلاق دیگه مقایسه کنید و اطلاعات جدید رو تجزیه تحلیل کنید و نکته‌های ریزش و زیر‌آبی‌های منطقی نویسنده رو پیدا کنید و استدلال‌هاش رو بررسی کنید تا بلکه به یه حقیقت جدید برسید یا این‌که یه بخشی از اطلاعات دریافتی رو به دلایل منطقی بریزید دور. تازه تو تفکر انتقادی کار سخت‌تره. حالا توضیح می‌دم.

دومین دلیل‌ش هم اینه که این سوال پیش میاد که خوب اصلا چرا باید فکر کنیم؟ متاسفانه این سوال رو نه من و نه (احتمالا) فرد دیگه‌ای بتونه جواب بده. این یه مساله‌ی شخصیه. مثل این‌که چرا باید غذا بخوریم یا بریم دستشویی. فکر کردن هم نیازیه که ما داریم. یک‌سری تفکرات‌شون رو می‌برن سمت مسائل (احتمالا بی‌اهمیتی) مثل فوتبال و دعوای بین اپل و گوگل و به قول جادی هسته‌ی CPU یه گوشی و یک‌سری دیگه هم سر سیاست و اقتصاد و دین و کلی مساله‌ی دیگه فقط به صورت سطحی بحث می‌کنن و بعضیا هم مثل من یه چیز بینابین :) البته من سعی می‌کنم اگر جایی بحث می‌کنم سطحی نباشه و مطالعه‌ای داشته باشم روی مبحث. بگذریم.

به همون دلایلی که گفتم و احتمالا دلایل دیگه‌ای که الان به ذهنم نمی‌رسه مردم علاقه‌ای به فکر کردن ندارن. اثبات‌ش هم کلی استاتوس و شایعه‌ی مسخره‌ست که توی فیسبوک منتشر می‌شه و من وقتی مقاله‌های گمانه که تلاش می‌کنه با آگاهی دادن به مردم جلوی این شایعات رو بگیره رو می‌خونم گاهی خندم می‌گیره از این شایعه‌ها و خرافات مسخره. راجع به خرافات هم انشاالله بعدا بحث می‌کنم.

خوب این‌همه حرف زدم راجع به تفکر حالا بریم سراغ بحث اصلی: تفکر انتقادی. به نظرم بهتره بحث رو با نقل قول شروع کنم. احتمالا این نقل قول در نهایت چکیده‌ی حرفهای من هم هست: کافه تو وبلاگش می‌نویسه

«منظور از نگرش انتقادی این نیست که یک چوب دستمان بگیریم و دنبال کسانی بیوفتیم که از عقایدشان خوشمان نمی اید یا به کسانی که ایده‏ای را مطرح میکنند توهین کنیم. نگرش انتقادی کارش مقایسه و سبک سنگین کردن دیدگاه‏های مختلف است، کارش این است که تنها به یک منبع خاص برای درک و فهمیدن بسنده نکند. کارش این است که جای دنباله روی انتخابهای مختلف را بسنجد و بهترینش را انتخاب کند. کارش این است که چیزهایی که مسلم و بدیهی فرض میشوند را زیر سوال ببرد. خلاصه کارش گیر دادن و رو مخ بودن است.

واضح است که این کارها جرات میخواهد. میل ناخوداگاه ما، انچه سرشت و طبیعت ما دیکته میکند، همرنگ شدن با جماعت و تبعیت کورکورانه است. خب روشن است که خلاف جریان شنا کردن و زیر سوال بردن بدیهیات جرات میخواهد.

کانت جزوه کوچکی دارد به اسم روشنگری چیست؟ در این جزوه کانت میگوید «جرات دانستن داشته باش این است شعار روشنگری». دانستن مستلزم همه ان چیزهایی است که در بالا گفتم و صد البته این چیزها جرات میخواهد. به نظر من شروع روشنفکری از همینجاست که کانت میگوید. از انجا که کسی جرات دانستن پیدا کند. یکی از اجداد روشنفکرمان در گله انسانها را در نظر بگیرید که متوجه میشود شرایط عوض شده و دیگر نیازی به زندگی گله وار نیست، میشود مستقل فکر کرد، فهمید و تصمیم گرفت. کانت همان است.»

پیشنهاد می‌کنم اون مقاله‌ی کافه رو حتما بخونید. همین‌طور جزوه‌ی روشنگری کانت رو می‌تونید از این‌جا دانلود کنید.

خیلی چیزا هست که هر روزه ما می‌شنویم و بدون پردازش قبول‌شون می‌کنیم. چون دوست دارم بیش‌تر از یه شماره پادکست بدم مثال دقیق نمی‌زنم! مثلا اطلاعات ناقص راجع به خوب یا بد بودن فلان کشور گرفته تا حتی قبول کردن این قضیه که دنیا به دو بخش خوب و بد تقسیم می‌شه و هرکی که از یه بخش قسمتی که من فکر می‌کنم بده حمایت کنه، پس طرفدار آدم بداست و خودش هم آدم بدیه.

یا مباحث پایه‌ای تر مثل مباحث دینی. این که «از بیش از یک منبع موضوع رو بررسی کنیم» خیلی توی مطالعات دین کمک می‌کنه. متاسفانه دین هم یه جور خط قرمزه بنابراین پیشنهاد می‌کنم مقاله‌ی سه کلید حقوق بشر در اسلام از وبلاگ عادل شجاعی و اگه به این‌جور مسائل علاقه‌مندید، نوشته‌ّهای آقای قابل و دیگر روشنفکرهای دینی رو مطالعه کنید.

سفرنامه‌ی اردوی سی‌سخت

پی‌نوشت: این اولین تلاش من برای نوشتن یه سفرنامه‌ست. سعیمو کردم که چیزایی که یادم مونده رو بنویسم. و در نهایت به این نتیجه رسیدم که اصلا بلد نیستم یه چیز خیلی قشنگ رو توصیف کنم. (حالا خودتون می‌خونید) ولی سفر خیلی خوبی بود. با تشکر از آقای رضاقلی، آقای رئیس‌جعفری که مدیر اجرایی اردو بودن و دوستانی که در طی سفر و مخصوصا آخرش توی بازی‌های پشت اتوبوس :) آشنا شدم:

مؤسسه دین و اقتصاد یه اردوی تحقیقاتی برای دانشجوهای اقتصاد گذاشته بود و من هم با این‌که دانشجو نیستم ولی به دلایلی توی این اردو بودم و تصمیم گرفتم که به بهانه‌ی تمرین نوشتن هم که شده یه سفرنامه از این اردو بنویسم.

سه‌شنبه ساعت ۵ بعد از ظهر قرار بود اتوبوس از مکان مؤسسه حرکت کنه به سمت اصفهان. ولی مثل همه‌ی برنامه‌ریزی‌های دقیقی که توی کشور انجام می‌شه حدود ساعت شیش و نیم حرکت کردیم. قرار بود که اتوبوس در طول سفر با ما باشه (البته این رو بعدا فهمیدیم) و برای همین هم مشکلی توی حمل ساک‌هامون نداشتیم. البته بهمون گفته شده بود که زیاد وسایل نیاریم ولی وقتی قراره با خانواده سفر کنیم «سبک» هم معنی‌ش یه ذره عوض می‌شه.

در طول راه تا اصفهان با آقای رضاقلی و «نوبلیست»‌های فیزیک ینی آقای پرهیزکار و همسرشون و عبدالحمید بنی‌هاشمی (پسردایی من) و دانشجوهای علوم انسانی در مورد تفاوت‌های روش پیشرفت علم توی علوم انسانی و فیزیک (که البته نوبلیست‌ها و (احتمالا) آقای رضاقلی معتقد بودن که همه‌ی علوم تجربی یه شاخه‌ای از فیزیک هستن) و این‌که آیا اصلا تفاوتی دارند بحث می‌کردیم که با توجه به موضوع بحث، بحث شاخه شاخه شد و روی کلی مبحث دیگه هم بحث کردیم. مثلا ارزش تجربه روی قوائد فیزیک. (البته این نکته رو هم عرض کنم که چیزهایی که نقل می‌کنم چیزهایی که من از حرف‌های این دوستان برداشت کردم و واژه‌به‌واژه‌ی حرف‌هاشون نیست.)

آقای پرهیزکار معتقد بودند که تئوری فیزیک انقدر قوی و پایه‌ای هست که تجربه توش بی ارزشه و تقریبا هر چیزی که از طریق تئوری اثبات بشه این‌قدر قابل اتکا هست که بشه بدون اثبات تجربی اون رو به کار  گرفت. و آقای رضاقلی هم به شدت با این موضوع مخالف بودن و در نهایت هم به آقای پرهیزکار (و فیزیکی‌ها) فرصت تحقیقاتی داده شد برای بحث‌های بیشتر در آینده.

یکی دیگه از بحث‌های جانبی این بود که توی علوم انسانی یک‌سری از پارامترها رو نمی‌شه کمی کرد. آقای رضاقلی این مثال رو زدن که طبق گزارش بانک جهانی با توجه به فسادی که بانک مرکزی داره تا الان باید ورشکسته می‌شد مثل کشورهای آمریکای جنوبی که با یک دهم فساد ورشکسته شدن و دلیلی ورشکسته نشدن بانک مرکزی رو اعتماد ما به بانک اعلام کرده. حالا شما اگه می‌تونه «اعتماد» رو کمی کن :) البته من کامل توی بحث‌ها نبودم و این حرف‌ها بخش خیلی کمی از حرف‌هایی بود که زده شد. ولی چه می‌شه کرد!

توی مجتمع مارال نماز خوندیم و شام خوردیم و حدود ۱۲ شب هم به اصفهان رسیدیم.

شب رو توی خونه‌ی پدری دکتر عاملی گذروندیم که گفته می‌شد که ۴۰۰ ساله که داره توش عزاداری برگزار می‌شه. معماری خونه قدیمی بود (که البته بازسازی شده بود) و چندتا اتاق تو در تو داشت و یه خرگوش و چندتایی مرغ و خروس که انگار میانه‌ی خوبی با هم نداشتن چون پرهایی قسمت‌هایی از بدن‌شون کنده شده بود و زخمی شده بودن.

شب رو توی حیاط خوابیدیم و خرگوشه اونایی که روی زمین خوابیده بودن رو چندباری لگد کرده و البته آقای وحید گفتن که آقای رضاقلی هم بعد از این‌که چند باری خرگوشه بهشون لگد زده پرتش کردن اون ور :) و من روی سکو خوابیدم و چندباری هم از ترس سقوط بیدار شدم.

صبح هم قرار بود صبحانه رو با نون محلی بخوریم و یکی از دوستان که متاسفانه اسم‌شون یادم نیست هم زحمت کشیده بودن و شب قبل‌ش تا دیروقت مشغول پختن نون بودن ولی با نون سنگک صبحانه خوردیم و بعدش هم دکتر رنانی سخنرانی کوتاهی برامون کردن و بعدش هم بعد از خداحافظی به سمت سمیرم حرکت کردیم. WP_20140820_002 آخرین صحنه‌ی جالبی هم که توی خونه‌ی پدری دکتر عاملی دیدم این بود که مرغ و خروس‌ها رو آزاد بودن و سعی می‌کردن خودشون رو خاک کنن :)

به رشته‌کوه‌های زاگرس که رسیدیم (و آنتن‌دهی ایرانسل تقریبا از بین رفت) آقای رضاقلی در مورد زیست‌بوم ایران و شرایط محیطی و تاثیرش روی تمدن ما صحبت کردند. در واقع هدف این سفر بررسی مطالعاتی بود که توی کلاس‌ها با دانشجوهاشون داشتن ولی برای ما که در جریان نبودیم خلاصه‌ای از این مقاله رو برامون بازگو کردن (پیشنهاد می‌کنم قبل از این‌که ادامه‌ی این نوشته رو بخونید، اون مقاله رو بخونید) و چندین بار این نکته رو گفتن که دلیل این‌که شرایط ما داره تغییر می‌کنه و زندگی برای مردم داره راحت‌تر می‌شه وجود نفته و جامعه‌ی ایرانی برای پیش‌رفت تقریبا هیچ تلاشی نکرده (ینی وجود نفت چیز چندان خوبی هم نیست) WP_20140820_006 توی سمیرم توقف خاصی نداشتیم و به سمت روستای پادنا حرکت کردیم و خودمون طبیعت خشن زاگرس رو دیدم که تقریبا بدون وجود نفت (که نتیجش می‌شه وجود برق و گاز و امکان کندن چاه و شخم‌زدن زمین و بالا آوردن آب) کشاورزی توی اکثر این مناطق غیر ممکنه و در واقع برای همینه که در دوران قدیم زندگی ۵۰ درصد جمعیت ایران به شکل ایلی بوده.

بعد از رسیدن (و گذشتن از پادنا) به یه روستایی (که اسم‌ش یادم نیست) رفتیم و از اون‌جا پیاده به سمت چادر عشایر راه افتادیم.

WP_20140820_14_16_07_Pro

به ما گفته بودن این مسیر یک کیلومتره ولی بعدش متوجه شدیم که دو کیلومتر تا سد راه داریم و از اون‌جا هم کلی راه تا توقف‌گاه عشایر راهه و بقیه‌ی راه رو با نیسان (که بازم نتیجه‌ی وجود نفته) رفتیم و بسیار هم خطرناک بود چون توی شیب افقی تند می‌رفت و امکان چپ کردن و سقوط (و احتمالا مرگ) زیاد بود.

آقای پرهیزکار محسابه کردن که توی شیب ۱۲ درجه با جمعیتی که سوار نیسان بودیم (۱۸ نفر پشت و ۳ نفر جلو) اگه بیش‌تر از ۲۰ کیلومتر در ساعت حرکت می‌کردیم احتمال سقوط‌مون خیلی زیاد بود (این اعدادیه که یادم مونده. اگر غلطه بگید که ویرایش‌ش کنم)

چیزی که ما از شرایط زندگی عشایر دیدیم با چیزی که توی کتاب اجتماعی سال سوم نوشته شده بود فرق داشت. دیگه سیاه‌چادر نداشتن و از چادرهای برزرنتی (به گفته‌ی آقای رضاقلی آمریکایی) استفاده می‌کردند. زندگی‌شون هم به صورت جمعیتی نبود و ما توی مساحت زیاد دو یا سه تا خانواده رو دیدیم. یک‌سری خونه‌ی آجری با سقف کاذب!ساخته‌شده از علف خشک هم بود که اون‌جا از ما پذیرایی کردن.

اجاق گازی هم داشتن (باز هم از نتایج نفت) ولی بازم شرایط زندگی‌شون بسیار سخت‌تر از چیزی بود که ما توی شهر داریم. (سوالی که این‌جا پیش میاد اینه که در شرایط فعلی که نفت داریم و امکان پیش‌رفت هم هست آیا تحمل‌کردن چنین دردسری لازمه یا نه؟ این رو جامعه‌شناس‌ها و اقتصاددان‌ها باید جواب بدن و بحث‌ش خیلی پیچیده‌ست)

WP_20140820_16_24_16_Pro

ولی این‌ها هنوز هم طی یک مسافرت (به تخمین خودم) حدودا ۲۰ روزه از اواسط شهریور که هوا کم‌کم سرد می‌شه به سمت بوشهر کوچ می‌کنن (طبق چیزی که من شنیدم وسایل و زن و بچه‌ها با نیسان مهاجرت می‌کنن ولی یک‌سری‌شون همراه دام به پیاده کوچ می‌کنن) و اواسط اردیبهشت هم برمیگردند. این در شرایطیه که بچه‌های شهری (از جمله خودم) دنبال لایک فیسبوک و اینترنت پرسرعت و کلی چیز دیگه هسند. (باز هم مطمئن نیستم که این چیز خوب یا بدی باشه که شرایط ما با اونا فرق می‌کنه) و در همین شرایط هم اون خانواده‌ای که از ما پذیرایی کردند یکی از بچه‌هاشون داشت لیسانس می‌خوند.

ناهار خورشت قیمه (با گوشت تازه) بود و دست‌پخت خودشون بود و بعدش هم بعد از این‌که یک‌سری از محصولات‌شون رو خریدیم (به نیت کمک و به امید کیفیت خوب :) ) مثل کشک و عسل (که بعدا آقای رضاقلی گفتند که چون عسل کوهستانه باید سفت باشه و اگر سفت نیست (که سفت هم نبود!) احتمالا مثل همه‌ی عسل‌های دیگه آب‌شکر هم به زنبوره دادن خورده ولی بازهم خوشمزه بود).

WP_20140820_16_12_56_Pro2

بعد از ناهار هم دوباره با نیسان (و با همون سرعت قبلی) برگشتیم جایی که اتوبوس پارک کرده بود. توی پیچ و خم‌های ارتفاعی که نیسانه با سرعت طی می‌کرد ما تجربه‌ای ترسناک‌تر از بزرگ‌ترین ترن‌های هوایی دنیا رو تجربه کردیم و به جرئت می‌شه گفت ما به کمک متعادل کردن وزن و جمع شدن به سمت امن‌تر نیسان توی هر پیچ جون خودمون رو نجات دادیم :)

با توجه به این‌که این نیسان گوسفند حمل می‌کرده قبلا و گوسفند‌ها هم نمی‌تونستن به سرعت زیاد اعتراض کنن راننده به این سرعت عادت کرده و ما هرچی داد می‌زدیم «آقا یواش‌تر!» راننده بیخیال نمی‌شد که نمی‌شد.

از سمت پادنا به سمت سی‌سخت یه جاده‌ی ۷۰ کیلومتری خاکی به سمت سی‌سخت هست که (با پول نفت!) برای عشایر ساخته شده و چون خاکی و خطرناک بود نتونستیم از اون به سی‌سخت بریم و برای همین مسیر ۲۰۰ کیلومتری سمیرم – یاسوج – سی‌خت رو طی کردیم که تا شب طول کشید و اون شب و شب بعدی رو توی مجتمع دنا (متشکل از پنج‌تا سویت و تاب  سرسره :) ) گذروندیم.

WP_20140822_001

حدود ۴۰ نفر توی ۳ تا سوییت خوابیدیم (۸ نفر توی پشت‌بوم خوابیدن :) ) و به شکل mp3 شب رو سر کردیم. فردا صبح به سمت یکی از آبشارهای زاگرس (که اسم‌ش یادم نیست) حرکت کردیم و طی یک مسیری شبیه چالوس به اون رسیدیم.

این مسیر یکی از زیبا‌ترین چیزهایی بود که من دیده‌بودم. یک نمای وسیع از رشته‌کوه زاگرس که انگار تا افق ادامه پیدا می‌کرد و ترکیب‌ش با آسمان آبی و جنگل نیمه‌سبز. (تقریبا از این‌جا به بعد سفرمون جنبه‌ی تحقیقاتی نداشت و بیش‌تر تفریحی بود)

WP_20140821_005

WP_20140821_10_13_16_Pro WP_20140821_10_32_16_Pro WP_20140821_10_44_20_Pro2

دیگران آب‌تنی کردن و منم در امتداد آب رفتم جلو (کوه‌نوردی در واقع) تا به آبشار بزرگ‌تر رسیدم و چون کسی نبود که عکس بندازه نتیج‌ش شد چندتا سلفی که از شدت بد بودن ترجیح دادن این‌جا قرار ندمش و بعد از مسیر آبشار هم برگشتم و یه مسیر رو ادامه دادم تا جایی که یه ذره خطرناک بود و به چندتا عکس از ارتفاع بسنده کردم و برگشتم.

WP_20140821_11_20_27_Pro

WP_20140821_11_29_52_Pro2 WP_20140821_11_24_44_Pro2

از آبشار که برگشتیم توی رستوران نزدیک اقامتگاه‌مون ناهار خوردیم (که تقریبا مجبور شدیم خودمون همه‌ی کارای سفره‌ش رو بکنیم. حتی کارمون به توی آشپزخونه‌ی رستوران هم کشید) و بعد از استراحت، یکی از بهترین اتفاق‌های سفر برام افتاد: بعد از دو روز تونستم دوش بگیرم و خیلی حس خوبی هم بهم دست داد.

بعد از اون رفتیم سمت گردنه‌ی بیژن و توی راه آقای پرهیزکار سازدهنی زدند و بعدش هم اتفاقاتی افتاد که بماند :) موقع برگشتن هم سعی کردیم شعر دسته‌جمعی بخونیم که البته هر شعری که سعی کردیم بخونیم معلوم شد که فقط چند نفر بلدن (حتی مرغ سحر رو خیلی سوتی می‌دادیم).

بعد از شام یک‌سری از دوستان با آقای وحید بحث می‌کردند راجع به مسائل حقوقی و آقای وحید هم حرف‌های جالبی می‌زدند از ریزه‌کاری‌هایی که توی قانون‌گذاری کشورهایی مثل فرانسه رعایت می‌شه.

مثلا این‌که فرانسه کنوانسیون حقوق کودک رو نپذیرفته چون قانونی داره که می‌گه والد حق داره موقع به دنیا آوردن بچه ناشناس بمونه (و پشت تخت بیمارستان‌ش هم می‌نویسن Ms. X مثلا) و این با ماده‌ی ۷ این کنوانسیون تناقض داره. دلیل وجود چنین قانونی سیاست‌های افزایش جمعیت فرانسه‌ست و بچه‌هایی که والدشون ناشناسه رو تحت سرپرستی خانواده‌های دیگه قراره می‌ده و در کنارش یکی از مشتری‌های کشورهاییه که کودک‌هاشون رو می‌فروشن.

حالا اگر این قانون رو ورداره مجبوره که بیش‌تر از اون کشورها خرید کنه و این اصلا خوب نیست. برای همین هم عضو این کنوانسیون نمی‌شه تا زمانی که بتونه فرهنگ‌سازی کنه که اگه بر اثر بی‌احتیاطی هم بچه‌دار شدید این چیز بدی نیست و بهتره بچه‌هاتون رو نگه دارید و (دلیل این قسمت‌ش رو درست متوجه نشدم ولی نقل می‌کنم) بتونه با فروش کودک توی اون کشورها هم مبارزه کنه.

بعد از بحث هم رفتیم سراغ خوردن بلال. در حین خوردن بلال هم آقای رضاقلی و نوبلیست‌ها در مورد این موضوع بحث می‌کردن که توی علوم انسانی نظریه‌هایی که مطرح می‌شن گاهی رد می‌شن و بهبود پیدا می‌کنن و دوباره مطرح می‌شن و سوال‌شون این بود که آیا توی ریاضی هم چنین چیزی داریم؟ مثلا مفهوم حد که تا مدتها خیلی نادقیق بود و بعد از ریاضی‌دان‌ها به این نتیجه رسیدن که باید دقیق‌ش کنن می‌تونه مثالی برای چنین رویدادی باشه یا نه.

نتیجه‌ی بحث این بود که با این‌که چیزی به خاطرشون نرسید ولی ممکنه چنین چیزی توی ریاضی هم باشه و کل جامعه‌ی ریاضی اثباتی رو بپذیرند که اشتباه باشه. (برداشت من از صورت مساله: آیا قضیه‌ی اثبات‌شده‌ای توی ریاضی هست که بعدا نقض شده باشه و دوباره تکمیل شده باشه؟)

شب مراسم شعرخوانی بود (که من چون خیلی خوابم میومد فقط در این حد یادمه که آقای پرهیزکار شعر عقاب رو خوندن) و در نهایت هم به صورت کم‌تر mp3 (چون سویت‌مون رو عوض کردیم و رفتیم یه جای بزرگ‌تر) خوابیدیم و صبح به سمت اصفهان حرکت کردیم.

IMG_3951

توی اصفهان برای ناهار توقف کردیم.

IMG_3955

توی راه برگشت با دوستان پشت اتوبوس چند دست مافیا و پانتومیم بازی کردیم (و خیلی هم خوش گذشت :) ) و توی بازی مافیا هم من (به عنوان Manager بازی) طرف سیاه (The Dark Side) شخصیت آقای پرهیزکار رو (به عنوان یک بازیکن حرفه‌ای) دیدم و حدودا ساعت ۸ شب هم رسیدیم تهران.

پی‌نوشت: بحث‌هایی که شد خیلی بیش‌تر از اینا بود. یک‌سری‌شون به دلیل کمبود حافظه من و یک‌سری‌شون هم به دلایل دیگه نقل نشد. در کل سفر خیلی خوبی بود :)

پی‌نوشت۲: عکس‌ها با گوشی لومیا ۱۰۲۰ (گوشی مادرم) و لومیا ۸۲۰ (خودم!) و دوربین آقای کاظمینی و عبدالحمید گرفته شدن. یک‌سری از عکس‌ها بخاطر محدودیت وردپرس حجم‌شون کم شده. اردو یک عکاس نیمه‌رسمی (داوطلبی :) ) هم داشت که عکس‌هاشون رو نتونستم دسترسی پیدا کنم بهش.

یک‌سری کد و برنامه که براتون فایل‌های تکراری‌تون رو پیدا می‌کنن

ویکی‌پدیا دانشنامه‌ی جالبیه. چند روز پیش یه لیست جالب از کدها و برنامه‌هایی که فایل‌های تکراری رو پیدا می‌کنن پیدا کردم توش. الگوریتم اکثر اینا هش کردن فایل‌ها و مقایسه‌ی هش اونا با همه و در نهایت دسته‌بندی فایل‌ها بر اساس یک‌سان بودن هش.

من از کد پایتون اولی استفاده کردم. ینی بعد از این‌که python رو به دستورات cmd اضافه کردم خیلی راحت فایل پایتون رو توی درایوی که می‌خواستم بررسی بشه کپی کردم و فایل رو اجرا کردم. البته چند ساعتی طول کشید تا یک ترابایت دیتایی که داشتم رو بررسی کنه ولی نتیجش این بود که من ۱۴۶۲۰۵ تا فایل دارم که یک‌سری‌شون با یک‌سری دیگه برابرند.

چرا به کروم بر می‌گردم

حدودا از وقتی که لپ‌تاپم درست شده بود من داشتم از فایرفاکس استفاده می‌کردم. من اون اوایل فایرفاکسی بودم ولی مجذوب UI کروم شدم و حدودا ۳ سال گذشته از کروم استفاده می‌کردم تا این‌که توی فدورا دیدم که فایرفاکس هم UIش رو مثل کروم کرده (البته این چیز خوبی نیست که کپی کنه و من ترجیح می‌دادم که خلاقیت به خرج می‌داد و یه چیز بهتر درست کنه) و همچنین دلایلی مثل بهینه نبودم کروم روی دستگاه‌های ویندوزی باعث شد که برگردم سمت فایرفاکس.

حالا بعد از حدود یک ماه به دلایلی که می‌گم دارم بر می‌گردم به سمت کروم:

۱. توی فایرفاکس سرچ‌باکس و آدرس‌باکس یکی نشدن: درسته که می‌شه از طریق آدرس‌باکس هم سرچ کرد ولی کلیدواژه یا سایتی رو به شما پیشنهاد نمی‌ده و این برای من که خیلی سرچ می‌کنم چیز خوبی نیست.

۲. اگه یه کلمه سرچ کنی فایرفاکس اول سعی می‌کنه اون کلمه رو لود کنه: در واقع یه درخواست به چیزی که شما نوشتید می‌فرسته و اگه جوابی نگرفت سرچ‌ش می‌کنه. بدی این کار چیه؟ اگه از چی‌چی‌شکن استفاده کنید دیگه فایرفاکس متوجه نمی‌شه که جوابی نگرفته بلکه جوابی که می‌گیرید جواب چی‌چی‌شکنه که می‌گه این صفحه وجود ندارد!

۳. وقتی روی لینک فایلی کلیک می‌کنید فایرفاکس تا زمانی که پنجره‌ی دانلود IDM باز بشه فریز می‌شه و این معمولا حدود ۵ ثانیه‌ی عذاب‌آور طول می‌کشه.

۴. فایرفاکس لغت‌نامه‌ی فارسی داره ولی به‌شدت عقب‌افتاده‌ست. همین‌طور لغت‌نامه‌ی انگلیسی‌ش هم جز عقب‌مونده بودن یه‌جاهایی مثل StackOverFlow هم درست کار نمی‌کنه (و به همه‌ی کلمات گیر می‌ده)

۵. توی فایرفاکس نمی‌شه گفت که بوکمارک‌بار رو فقط توی صفحه‌ی New Tab نشون بده: این قابلیت برای من توی کروم خیلی قابل استفاده بود چون موس برای باز کردن یه لینک مسافت کم‌تری رو باید طی کنه و درد دست‌رس‌تر هم هست.

۶. مشابه افزونه‌ی RSS Feed Reader رو توی فایرفاکس پیدا نکردم.

۷. توی فایرفاکس وقتی آخرین تب رو می‌بندی واقعا بسته نمی‌شه و وقتی دوباره برنامه رو باز می‌کنی تب اول اون تبه. (البته این به وسواس من بر می‌گرده ولی بازم برای من مشکله دیگه)

۸. Jadi2 رو نتونستم توی فایرفاکس پیاده‌سازی کنم. (البته زیاد تلاش نکردم)

البته فایرفاکس خوبی‌هایی هم داره. مثلا محتوا رو قبل از لود فایل‌های css نشون می‌ده در صورتی که کروم وایمیسه که این‌فایلا هم لود بشن.

در هر صورت به‌خاطر دلایل بالا و چنتا دلیل دیگه که دیشب یادم بود و الان نیست :)‌ من برگشتم به کروم.

البته موقع نصب کروم هم با این دردسر مواجه شدم که موقع سویچ تب‌ها وقتی بیش‌تر از ۳تا تب داشتم مرورگر حدود ۱ ثانیه فریز می‌شد که با نصب نسخه‌ی بتا حل شد.

Channel9: یه سایت خوب برای یادگیری تکنولوژی‌های مایکروسافتی

جدیدا سرویس‌های آموزش ویدیویی آنلاین خوبی راه‌اندازی شدن و دارن کار می‌کنن. سرویس‌هایی مثل Coursera و Khan Academy که کارشون هم خوبه.

مایکروسافت قبلا یه سرویس آموزش آنلاین داشت به اسم Microsoft Virtual Academy مثل بالایی‌ها بود: به دانش‌آموزها امتیاز می‌داد و از این جور کارا.

ولی مایکروسافت یه سرویس جمع‌وجورتر هم داره به اسم Channel9 که کارش صرفا اشتراک ویدیوییه و بخش‌های دیگه مثل آزمون یا انجمن نداره. ولی تا جایی که می‌دونم فیلم‌های ویرچوال آکادمی رو هم توش داره.

خلاصه این‌که اگه دوست دارید چیزهایی مثل سی‌شارپ یا برنامه‌نویسی ویندوزفون یا کلی تکنولوژی دیگه یاد بگیرید و شرکتی که ازش اینترنت می‌گیرید هم مثل مبین‌نت نیست که ساعت نامحدود نداشته باشه و هر گیگ حجم رو به قیمت خون پدربزرگ‌ش بفروشه این سایت خیلی می‌تونه کمک‌تون کنه که توی کدنویسی پیش‌رفت کنید.

پی‌نوشت: دیروز متوجه شدم که کسی که آموزش ویندوزفون رو نوشته کل آموزش رو به صورت یک کتاب هم منتشر کرده. ینی غیر از این‌که بخواید ویدیویی آموزش ببینید می‌تونید از کتاب هم استفاده کنید.

چرا سی‌شارپ رو دوست دارم: چند ساعت موزیک یا ویدیو روی کامپیوترم هست؟

توی دات‌نت یه کتاب‌خونه‌ی خیلی خوب برای متادیتای موسیقی‌ها هست به اسم taglib-sharp که دست‌رسی راحت و تقریبا کامل به متادیتای موسیقی‌ها میده و توی ویندوز فون هم اپلیکیشن‌هایی ازش استفاده کردن (و کارش هم خوبه).

من هم با استفاده از همین کتابخونه تو سی‌شارپ یه برنامه نوشتم که طول همه‌ی آهنگ‌ها رو جمع بزنه نشون بده. برنامه‌ی ساده اینه:

string path = Console.ReadLine();
float all = (float)((new DirectoryInfo(path).GetFiles("*.*", SearchOption.AllDirectories)).Count());
TimeSpan lenght = new TimeSpan();
foreach (var item in new DirectoryInfo(path).GetFiles("*.*", SearchOption.AllDirectories))
{
    try
    {
        using (TagLib.File f = TagLib.File.Create(item.FullName))
        {
            lenght += f.Properties.Duration;
        }
    }
    catch { }
}
Console.WriteLine(lenght.ToString("c"));

و برای خوشگل‌تر شدن‌ش هم یک‌سری کد دیگه اضافه کردم که توی خط اول درصد پیشرفت، توی خط دوم تعداد فایل‌هایی که بررسی شدن و توی خط سوم تعداد کل فایل‌ها و توی خط چهارم هم مجموع زمان فایل‌هایی که بررسی شدن رو نشون می‌ده:

Console.Title = "FileAide Tests";
string path = Console.ReadLine();
float all = (float)((new DirectoryInfo(path).GetFiles("*.*", SearchOption.AllDirectories)).Count());
float i = 0;
TimeSpan lenght = new TimeSpan();
Console.Clear();
foreach (var item in new DirectoryInfo(path).GetFiles("*.*", SearchOption.AllDirectories))
{
    i++;
    Console.SetCursorPosition(0, 0);
    Console.Write("{0}%", ((float)(i / all * 100)).ToString("0.00"));
    Console.SetCursorPosition(0, 1);
    Console.Write(i);
    Console.SetCursorPosition(0, 2);
    Console.Write(all);
    Console.SetCursorPosition(0, 3);
    Console.Write(lenght.ToString("c"));

    try
    {
        using (TagLib.File f = TagLib.File.Create(item.FullName))
        {
            lenght += f.Properties.Duration;
        }
    }
    catch { }
}

Console.ReadLine();

حالا اگه خیلی وسواسی هستید می‌تونید کد بالا رو کامپایل کنید وگرنه می‌تونید برنامه‌ی اجرایی رو از این‌جا دانلود کنید. دقت کنید که وقتی برنامه باز می‌شه اول باید آدرس پوشه‌ای که موزیک‌هاتون توی اونه رو بهش بدید.

پی‌نوشت: Taglibsharp با فایل‌های mp4 و mkv هم کار می‌کنه (تا جایی که می‌دونم) ولی مطمئن نیستم که فرمت‌های دیگه‌ی ویدیویی رو هم پشتیبانی کنه. در هر صورت می‌تونید از این برنامه برای ویدیوهاتون هم استفاده کنید.

سرعت 3g ایرانسل توی میدون ولی‌عصر و اتوبان قم-کاشان

توی میدون ولی‌عصر سه شنبه ساعت ۶ بعد از ظهر داشت این سرعت رو می‌داد

16319182

و توی اتوبان قم-کاشان هم (توی عوارضی وایساده بودیم. نمی‌دونم دقیقا کجا عوارضی داره) این بود

16503664

مطمئن نیستم این سرعت همیشه قراره همین‌قدر باقی بمونه یا نه. ولی همین رو ایرانسل داره در شرایطی می‌ده که رایتل کاربرای عادی‌ش رو به ۱۲۸ محدود کرده و برای سرعت بالاتر باید کارت دانشجویی یا مدارک دیگه‌ای باشه و همراه اول هم سرعت اسمی ۱۰۲۴ ماهیانه فقط می‌ده (از «سرعت اسمی» استفاده کردم چون تست نکردم که چقدر بیش‌تر یا کم‌تره)

و در شرایطیه که Edge ایرانسل تا ۲۵۶ هم می‌داده و عملا پول دادن برای ۱۲۸ رایتل (اگه نمی‌تونستید اثبات کنید که شما مستحق اینترنت سریع‌تری هستید) کار جالبی نیست.

وضعیت اینترنت مملکت ما عالی نیست! چه برسه به اینترنت موبایل و اوپراتورهاش. ولی از بین این سه تا شرکت من ایرانسل رو به خاطر خدمات‌ش و کاربرپسندی‌ش به دوتای دیگه ترجیح می‌دم. البته بهم اثبات شد که هنوز ایرانسل پوشش سراسری نداره و مثل خیلی شرکت‌های دیگه برای جذب کاربرای بیش‌تر دروغ می‌گه:

wp_ss_20140821_0002

این عکس توی شهر «سی‌سخت» گرفته شده که چند روز گذشته من اون‌جا بودم و احتمالا در آینده بیش‌تر راجع بهش می‌نویسم.

پی‌نوشت: من توی خونه‌مون هم گاهی همین وضعیت رو دارم و نقاط خاصی فقط درست و حسابی آنتن می‌دن. ولی منطقه‌ی وسیعی که برای ارتباط مجبور باشی بری توی پشت بوم و دستت رو دراز کنی تا آنتن بده رو من جزو منطقه‌ی تحت پوشش حساب نمی‌کنم.

لطفا مصرف کنید!

با توجه به این‌که میهن اسلامی عزیزمون یکی از بهینه‌ترین کشورهای دنیاست و از نظر تولید زباله از کشورهای کافر غربی خیلی عقبیم تصمیم گرفتم یک سری پیشنهاد بنویسم که اگر به اون‌ها جامه‌ی عمل بپوشونید ایشالا می‌تونیم در این زمینه هم جزو برترین‌ها باشیم:

۱. کلا زباله تولید کنید!

واقعا چرا باید وقتی میریم نونوایی با خودمون کیسه‌ی پارچه‌ای ببریم؟ چرا همه‌ی خریدهامون از سوپرمارکت باید توی یه کیسه‌ی بزرگ جا بشه؟ چن تا کیسه‌ی کوچیک هم خیلی خوشگل تره هم بیشتر زباله تولید می‌کنه! چه دلیلی داره دوباره از کیسه‌ای که همین الان از سوپرمارکت خریدم استفاده کنم؟ خوب کیسه‌ش کثیف شده دیگه. حتی به درد ریختن زباله‌هایی که شب می‌خوام بزارم بیرون هم نمی‌خوره!

وقتی نون‌هام رو توی کیسه‌های جدا دسته‌بندی می‌کنم هر وقت کیسه خالی شد دیگه نباید ازش استفاده کنم دیگه! یه کیسه‌ی دیگه هم تمیزتره و هم زباله‌ی بیش‌تری تولید می‌کنه :) لباس‌هایی که پاره می‌شن به هیچ دردی نمی‌خورن! حتی به درد پاک کردن پنجره و میز و صندلی. تا پاره شد سریع می‌ندازم‌شون دور.

۲. کاغذ که ارزونه!

من نمی‌فهمم چرا نباید هرچی دلمون خواست رو پرینت بگیریم؟ از یه مقاله که حوصله نداریم الان بخونیم تا ایمیل تایید اکانت فیسبوک‌مون! کلی فان میده. مثلا فکر کن اون پرینتر قدیمیا که صدای آب‌هویج‌گیری میداد :) یا این جدیدا که تو سه سوت برات پرینت میگیره؟ باحال نیست؟

چرا وقتی دفتر سفید داریم باید یادداشت‌هام رو توی گوشی بنویسم؟ ببین چقدر طول می‌کشه: گوشی رو آنلاک کنم و برم تو لیست اپ‌ها و برنامه رو باز کنم! حالا وقتی دفتر دارم: دفتر رو از جیبم در میارم و توش مینویسم. یا مثلا چرک‌نویس‌هام چرا باید توی یک‌سری کاغذ قبلا استفاده شده باشه وقتی کلی کاغذ نو توی کمد دارن منو صدا میزنن که «بیا روی من بنویس»؟

چرا باید از کتابام محافظت کنم وقتی که هروقت دلم خواست می‌تونم یکی دیگه از کتاب‌فروشی بخرم؟ یا چرا نباید از یه دفتر نو استفاده کنم وقتی که دفترم هنوز برگ خالی داره؟ ببین سنگینی کتاب چقدر لذت بخشه! چرا کتابی رو که می‌شه فیزیکی هم خوند رو با EBook Readerم بخونم؟

این همه درخت تو دنیا هست! حالا نمیشه من مصرف کنم؟ بالاخره یکی پیدا می‌شه که صرفه‌جویی کنه دیگه. پس درختا تموم نمی‌شن

۳. آب که ۷۵ درصد زمین رو تشکیل داده!

میدونی چقدر حال می‌ده که زیر دوش به حقیقت وجودی جهان و خودمون فکر کنیم؟ اونم وقتی آب تا ته بازه؟ میدونی چقدر حال میده که دو نفر دیگه سر تا پاشون خیس بشه وقتی ما داریم وضو میگیریم؟ یا مثلا شیر آب باز باشه وقتی داریم مسواک می‌زنیم؟ احتمالا هم بقیش رو خودت بلدی :)

۴. خوب هوا سرده دیگه!

آقا وقتی هوا سرده بخاری رو باید روشن کرد. من که نمی‌تونم لباس گرم بپوشم. گاز هم که مفته! حالا اگه هوا یه ذره گرم شد پنجره‌ی اتاقم رو هم باز می‌کنم :) ولی بخاری و شوفاژ باید تا درجه‌ی آخر روشن باشن (اصن نمیدونم اینا چرا در مصرف مواد اولیه صرفه‌جوی نمی‌کنن و برای شوفاژها درجه می‌ذارن!)

من شبا حوصله‌ی پتو انداختن رو ندارم. بخاری روشنه دیگه!

میدونی چقدر خونه‌مون شیک می‌شه وقتی شومینه داشته باشیم؟ اصلا مهم نیست که اکثر انرژی‌ای که مصرف می‌کنه تلف می‌شه هر چقدر شد خودم پول‌ش رو می‌دم!‌ ولی خونه‌مون باید خوشگل و شیک باشه!

پنجره دو جداره؟ عایق سازی؟ چرا باید کلی خرج اضافی بکنم موقع ساخت خونه؟ خونه رو بساز بده دست مشتری! به من چه که بعدا کلی پول اضافه باید بده سر هدر رفته گرمای خونه‌ش!

۴. برق که قرار بود مجانی بشه!

آقا به من چه دستگاهم چقدر مصرف برق‌ش زیاده! فعلا که مشتری داره می‌خره. اگه مامور سازمان هم اومد یه پولی بهش می‌دیم کارش راه میوفته. چرا نباید PCم همیشه روشن باشه؟ صداش خیلی آرامش بخشه :) چرا شارژرم رو از برق بکشم؟ و کلی چرای دیگه

امیدوارم با عمل به این راهنمایی‌ها یه مقدار بتویم مصرف کشور رو بالا ببریم بلکه روی کشورهای دیگه که ۳ برابر ما مصرف دارن کم بشه!


پی‌نوشت: واقعا نمی‌دونم این نوشه (و این‌جور نوشته‌ها) چقدر تاثیر داره. چون خیلی ساله که انواع و اقسام‌شون رو داریم روی در و دیوار می‌خونیم. ولی در شرایط فعلی (جز این‌که خودم چنین آدمی نباشم) کار بهتری جز نوشتن این نوشه به ذهنم نرسید…