این دلنوشته حاصل انفجار افکاری است که روزها (هفتهها و شاید هم ماهها) روی هم تلنبار شدهاند. بدون پاسخ (یا شاید پاسخی که از درک من خارج بوده. مثلا وزوز زنبوری یا یک نسیم! (هیچ چیز بی دلیل نیست ولی دلیل نمیشه که اهمیتش هم به اندازهی پیچیدگی دلیلش زیاد باشه (فکر کنم اینو مهدی میگفت. البته یه جورایی عوضش کردم!)) نمیدونم! (الان باید جمله رو برگردید عقب تا قبل از پرانتز ببینید چی گفتم!))
این که ما به دلیلی اومدیم تو این دنیا یه چیزیه که به نظر من یه اصله!
اینکه نباید زندگیمون رو حروم کنیم هم همینطور
اینکه من دارم دیوونه میشم که باید سال دیگه کنکور بدم هم یه اصله!
و تناقض اینجاست که اوگوی (کونگ فو پاندا) میگفت که «گذشته اسمش روشه. گذشته! آینده هم معلوم نیست چیه. ولی یه هدیه خدادادی داریم که «حال»ه و نباید حرومش کنیم!» و من نمیتونم اینو با کنکورم تطبیق بدم.
و قضیه وقتی جالبتر میشه که میبینم فقط کنکور نیست (جالبه که در همهی حالات یا اکثرشون استفاده از نیمفاصله رو فراموش نمیکنم!) یعنی اینکه شاید بگم دو سال از زندگیم رو میزارم تا بعدش برام آسونتر بشه ولی بعدش فقط این قضیهها پیچیدهتر میشه. فکر کنم عکس زیر که مهدی برام فرستاده بود (که لینک مستقیمش رو بهش بدم – حالا نمیدونم برا چی!) بتونه توضیح بده که منظورم چیه
(این نشون میده مهدیاینا چقدر سرمایهدارن. کیفیت عکس رو نگاه کنید!)
و خوب عملا زندگیم برای روشن نیست. نمیدونم دارم به کجا میرم. فقط هرچی به عقب نگاه میکنم میبینم که در طول ۶ سال گذشته (ورود به راهنمایی) عملا زندگیم یه سراشیبی داشته و فقط افت کردم. (موفقیتهام خیلی کم بوده ولی واقعا افت کردم.)
و خوب هرچی هم که تلاش کردم بالا بیام تا الان ناموفق بوده.
و مدتهاست که آشوب دارم. هیچجوری درست نمیشه.
فکر کنم بس باشه. یا حداقل من چشمهی دلنوشتهم خشکید!
حالا شما بگید. (اگر شخصی نیست) میدونید دارید به کجا میرید؟ چجوری هدفتون رو تعیین کردید؟ چقدر به هدفتون مطمئنید؟ اصلا هدفتون براتون مهمه؟
بهروز رسانی / پینوشت:
واقعا نمیدونم زندگیم داره چجوری میگذره. گذر عمرم رو از تکالیف هفتگی معلم حسابان (نه همیشه هفتگی. اکثر هر شنبه و دوشنبه برای جلسهی بعد! و در مواقع خیلی نادر تکلیف ندادن که واقعا دو کلاس (۵۰ نفر حدودا) متعجب شدن که استاد تکلیف ندادن و یکسری از دوستان خرخون سر به بیابون گزاشتن (امیدوارم استاد گرامی اینو نخونن!)) و خیلی checkpointهای دیگه میفهمم ولی زندگیم رو نمیفهمم!
بهروز رسانی / پینوشت۲:
اون عکسی که بالا گزاشتم منظورم این بوده که آدم از چاله در میاد تو چاه میوفته. یعنی زندگیم میگذره به همین مسائل و تمام!
احمد عزیز، سلام و وقت بخیر،
بسیار ممنونم از بابت نوشتههات. اما نکتهای که مدتها ذهن من را مشغول کرده، اینه که این وبلاگ تقریبا همه چیز هست، جز برنامه نویسی. همان ابتدا که قول آموزش برنامه نویسی را دادید، در ذهنم به موفقیت آن شک کردم، کمتر باور دارم که بتوان برنامه نویسی را از طریق وبلاگ یاد گرفت ( یا مثلا از طریق یک ماهنامه برنامه نویسی را یاد گرفت )، به نظرم برنامه نویسی مطالعه کتاب میخواهد و تمرین، و کمتر کسی است که ( فقط ) با مطالعه وبلاگ، برنامهنویسی را یاد گرفته باشد، به خصوص آنکه مطالب آموزشی هم نامنظم و پیوسته باشد.
شاید بهتر میبود، به جای آموزش از ابتدا، روی نکات کاربردی یک زبان خاص بحث میکردید، آن موقع بحث گیراتر، جذابتر و کاربردیتر میشد.
به نظرم وبلاگهایی مثل “یک پزشک”، “فارنت” و …. میتوانند الگوهای مناسبی برای این وبلاگ وزین، چه در جهت محتوا و چه در زمینه منظم آپدیت شدن باشند.
بازهم، بابت مطالب زیبایت، ممنون،
در کنکور هم موفق بشی، امید دارم.
خوب جریان آموزش برنامهنویسی بر میگرده یه همین آشوبهای بنده و البته این که تو این چند روزه لپتاپ من تعمیرگاهه و من به فایلهای خودم (و برنامهها) دسترسی ندارم (و مهدی و محمد هم که فعلا برای آموزش کمک نکردند و خوب تو عید هم در دسترس نبودیم!) و اتفاقا میخواستم به نکتهای که گفتید اشاره کنم (ولی نه دقیقا همون رو)
قرار بود اینو تو بخش بعدی (که معلوم نیست کی باشه!) بگم که برنامهنویسی این نیست که یه «کتاب در ۲۴ ساعت سیشارپ یاد بگیرید» بخونیم و فکر کنیم که برنامهنویسیم. در واقع من توی HTML تجربهش رو داشتم که یه کتاب خوندم و احساس کردم که HTMLکارم باشم ولی خیلی وقت بعدش یاد گرفتم که با کتاب خوندن آدم به هیچ جا نمیرسه و حتما حتما حتما باید تمرین و تکرار باشه تا آدم بتونه بگه که من فلان مبحث رو در این حد بلدم (مثلا linq تو سیشارپ که من در سطح ابتداییش بلدم! اونم به لطف پروژهی خامهعسل) و خوب در مورد اینکه آموزش کجا باشه زیاد موافق نیستم. اتفاقا به نظرم وبلاگ بهتر از کتاب میتونه کارشو انجام بده (نه وبلاگ ما که هفته در میون یه مطلب میده!) چون این امکان رو داره که اگر ابهامی تو مطلب باشه سریعا قابل رفع باشه و همینطور اینکه نویسنده تو نوشتن دستش بازتره.
فکر کنم همین الان به ذهنم رسید که رویهی آموزشها رو دوباره تغییر بدم. بهنظر آموزش ویدیویی برای شروع برنامهنویسی زیاد کاربردی نیست.
بازهم ممنون از دیدگاهتون (و همینطور در مورد کنکور!)
احمد عزیز،
بسیار ممنونم از پاسخ سریع شما،
به نظرم نه در مورد آموزش، که در مورد یک وبلاگ، بسامد بروزشدن ( آپدیت شدن ) بسیار مهم است و دنبال کردن یک رویه کم و بیش یکسان، به وبلاگ هویتی میدهد. قرارنیست در مورد هر چیزی که به ذهنمان میرسد، فتح البابی در وبلاگ داشته باشیم و بعد از مدتی آن را رها کرده، موضوع دیگری را آغاز کنیم، نقل قول از استیو جابز میکنم:
در اپل ما همانقدر به کارهایی که نکردهایم، افتخار میکنیم، که به کارهایی که کردیم، افتخار میکنیم.
——————–
به نظرم، با کمی افزایش تجربه، آیندهای بسیار روش برای شما و وبلاگ وزین شما، میتوان متصور بود.
ممنون
در مورد بهروز شدن حرفتون رو قبول دارم (آمار گوگل آنالیتیکس هم حرفتون رو قبول داره!) ولی خوب متاسفانه تا الان که چنین پدیدهای رخ نداده که ما آپدیت منظم داشته باشیم. و البته امیدوارم توی سال جدید داشته باشیم.
و در مورد تجربه هم درسته. من (حداقل من) تو مطلبنویسی و پیدا کردن سوژه و نوشتن در موردش تجربهای ندارم ولی در کل نوشتن برای خودم خیلی خوبه (هنر برای آرامش خیلی مفیده!)
ارزشهای زندگی ما مثل خوشبختی، سلامتی، امنیت، محبوبیت و … هستن که هدف زندگی ما رو مشخص میکنن. امیدوارم برای تعیین اهدافمون فقط و فقط بر اساس مصلحت شخصی عمل نکنیم و حواسمون به اجتماعی بودنمون هم باشه. اگه هدف مهم نیست پس در این صورت مهم نیست که از کدوم سمت بریم. برای اهداف تو زندگی با هر کی از راه رسید نباید بشینیم و بگیم بله من میخوام فلان کارو بکنم فلان جا برسم و … سعی کنیم اهدافمون تو دل خودمون باشه مگه اینکه بخواهیم با کسی مشاوره کنیم که بی طرف باشه و از سود و ضرر ما چیزی نسیبش نشه! که پیدا کردنش کار راحتی نیست! و دیگه اینکه طرف این کاره باشه و متخصص اون زمینه باشه. نمیشه از همسایمون که سواد نداره درباره کنکور یه چیزی سوال کنیم! در کل با آدمای معمولی درباره اهدافمون حرف نزنیم بهتره! چون که انگار داریم اون نیرو و انرژی که تو هدفمون هست رو به اشتراک میذاریم و کم کم چیزی واسه خودمون نمیمونه که باهاش به هدف برسیم!