بیداری

به خودش که آمد دید شده است همان آدمی که سال‌ها از او متنفر بود. همان رفتارها، حرف‌ها و قیافه‌ها. به خودش آمد و دید که سال‌هاست که خودش را نمی‌بیند و دیگران را شماتت می‌کند. به خودش آمد و دید که سال‌هاست که تنها شده. به خودش آمد و دید که سال‌هاست همان کسانی شده که شماتت‌شان می‌کند. دید و دید و دید…

به خودمان بیاییم. دیگران را شماتت می‌کنیم چون زورمان به خودمان نمی‌رسد.

یاد این شعر افتادم:

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز 

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد 

این مدعیان در طلبش بی خبرانند 

آن را که خبر شد خبری باز نیامد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *