پینوشت: این اولین تلاش من برای نوشتن یه سفرنامهست. سعیمو کردم که چیزایی که یادم مونده رو بنویسم. و در نهایت به این نتیجه رسیدم که اصلا بلد نیستم یه چیز خیلی قشنگ رو توصیف کنم. (حالا خودتون میخونید) ولی سفر خیلی خوبی بود. با تشکر از آقای رضاقلی، آقای رئیسجعفری که مدیر اجرایی اردو بودن و دوستانی که در طی سفر و مخصوصا آخرش توی بازیهای پشت اتوبوس :) آشنا شدم:
مؤسسه دین و اقتصاد یه اردوی تحقیقاتی برای دانشجوهای اقتصاد گذاشته بود و من هم با اینکه دانشجو نیستم ولی به دلایلی توی این اردو بودم و تصمیم گرفتم که به بهانهی تمرین نوشتن هم که شده یه سفرنامه از این اردو بنویسم.
سهشنبه ساعت ۵ بعد از ظهر قرار بود اتوبوس از مکان مؤسسه حرکت کنه به سمت اصفهان. ولی مثل همهی برنامهریزیهای دقیقی که توی کشور انجام میشه حدود ساعت شیش و نیم حرکت کردیم. قرار بود که اتوبوس در طول سفر با ما باشه (البته این رو بعدا فهمیدیم) و برای همین هم مشکلی توی حمل ساکهامون نداشتیم. البته بهمون گفته شده بود که زیاد وسایل نیاریم ولی وقتی قراره با خانواده سفر کنیم «سبک» هم معنیش یه ذره عوض میشه.
در طول راه تا اصفهان با آقای رضاقلی و «نوبلیست»های فیزیک ینی آقای پرهیزکار و همسرشون و عبدالحمید بنیهاشمی (پسردایی من) و دانشجوهای علوم انسانی در مورد تفاوتهای روش پیشرفت علم توی علوم انسانی و فیزیک (که البته نوبلیستها و (احتمالا) آقای رضاقلی معتقد بودن که همهی علوم تجربی یه شاخهای از فیزیک هستن) و اینکه آیا اصلا تفاوتی دارند بحث میکردیم که با توجه به موضوع بحث، بحث شاخه شاخه شد و روی کلی مبحث دیگه هم بحث کردیم. مثلا ارزش تجربه روی قوائد فیزیک. (البته این نکته رو هم عرض کنم که چیزهایی که نقل میکنم چیزهایی که من از حرفهای این دوستان برداشت کردم و واژهبهواژهی حرفهاشون نیست.)
آقای پرهیزکار معتقد بودند که تئوری فیزیک انقدر قوی و پایهای هست که تجربه توش بی ارزشه و تقریبا هر چیزی که از طریق تئوری اثبات بشه اینقدر قابل اتکا هست که بشه بدون اثبات تجربی اون رو به کار گرفت. و آقای رضاقلی هم به شدت با این موضوع مخالف بودن و در نهایت هم به آقای پرهیزکار (و فیزیکیها) فرصت تحقیقاتی داده شد برای بحثهای بیشتر در آینده.
یکی دیگه از بحثهای جانبی این بود که توی علوم انسانی یکسری از پارامترها رو نمیشه کمی کرد. آقای رضاقلی این مثال رو زدن که طبق گزارش بانک جهانی با توجه به فسادی که بانک مرکزی داره تا الان باید ورشکسته میشد مثل کشورهای آمریکای جنوبی که با یک دهم فساد ورشکسته شدن و دلیلی ورشکسته نشدن بانک مرکزی رو اعتماد ما به بانک اعلام کرده. حالا شما اگه میتونه «اعتماد» رو کمی کن :) البته من کامل توی بحثها نبودم و این حرفها بخش خیلی کمی از حرفهایی بود که زده شد. ولی چه میشه کرد!
توی مجتمع مارال نماز خوندیم و شام خوردیم و حدود ۱۲ شب هم به اصفهان رسیدیم.
شب رو توی خونهی پدری دکتر عاملی گذروندیم که گفته میشد که ۴۰۰ ساله که داره توش عزاداری برگزار میشه. معماری خونه قدیمی بود (که البته بازسازی شده بود) و چندتا اتاق تو در تو داشت و یه خرگوش و چندتایی مرغ و خروس که انگار میانهی خوبی با هم نداشتن چون پرهایی قسمتهایی از بدنشون کنده شده بود و زخمی شده بودن.
شب رو توی حیاط خوابیدیم و خرگوشه اونایی که روی زمین خوابیده بودن رو چندباری لگد کرده و البته آقای وحید گفتن که آقای رضاقلی هم بعد از اینکه چند باری خرگوشه بهشون لگد زده پرتش کردن اون ور :) و من روی سکو خوابیدم و چندباری هم از ترس سقوط بیدار شدم.
صبح هم قرار بود صبحانه رو با نون محلی بخوریم و یکی از دوستان که متاسفانه اسمشون یادم نیست هم زحمت کشیده بودن و شب قبلش تا دیروقت مشغول پختن نون بودن ولی با نون سنگک صبحانه خوردیم و بعدش هم دکتر رنانی سخنرانی کوتاهی برامون کردن و بعدش هم بعد از خداحافظی به سمت سمیرم حرکت کردیم. آخرین صحنهی جالبی هم که توی خونهی پدری دکتر عاملی دیدم این بود که مرغ و خروسها رو آزاد بودن و سعی میکردن خودشون رو خاک کنن :)
به رشتهکوههای زاگرس که رسیدیم (و آنتندهی ایرانسل تقریبا از بین رفت) آقای رضاقلی در مورد زیستبوم ایران و شرایط محیطی و تاثیرش روی تمدن ما صحبت کردند. در واقع هدف این سفر بررسی مطالعاتی بود که توی کلاسها با دانشجوهاشون داشتن ولی برای ما که در جریان نبودیم خلاصهای از این مقاله رو برامون بازگو کردن (پیشنهاد میکنم قبل از اینکه ادامهی این نوشته رو بخونید، اون مقاله رو بخونید) و چندین بار این نکته رو گفتن که دلیل اینکه شرایط ما داره تغییر میکنه و زندگی برای مردم داره راحتتر میشه وجود نفته و جامعهی ایرانی برای پیشرفت تقریبا هیچ تلاشی نکرده (ینی وجود نفت چیز چندان خوبی هم نیست) توی سمیرم توقف خاصی نداشتیم و به سمت روستای پادنا حرکت کردیم و خودمون طبیعت خشن زاگرس رو دیدم که تقریبا بدون وجود نفت (که نتیجش میشه وجود برق و گاز و امکان کندن چاه و شخمزدن زمین و بالا آوردن آب) کشاورزی توی اکثر این مناطق غیر ممکنه و در واقع برای همینه که در دوران قدیم زندگی ۵۰ درصد جمعیت ایران به شکل ایلی بوده.
بعد از رسیدن (و گذشتن از پادنا) به یه روستایی (که اسمش یادم نیست) رفتیم و از اونجا پیاده به سمت چادر عشایر راه افتادیم.
به ما گفته بودن این مسیر یک کیلومتره ولی بعدش متوجه شدیم که دو کیلومتر تا سد راه داریم و از اونجا هم کلی راه تا توقفگاه عشایر راهه و بقیهی راه رو با نیسان (که بازم نتیجهی وجود نفته) رفتیم و بسیار هم خطرناک بود چون توی شیب افقی تند میرفت و امکان چپ کردن و سقوط (و احتمالا مرگ) زیاد بود.
آقای پرهیزکار محسابه کردن که توی شیب ۱۲ درجه با جمعیتی که سوار نیسان بودیم (۱۸ نفر پشت و ۳ نفر جلو) اگه بیشتر از ۲۰ کیلومتر در ساعت حرکت میکردیم احتمال سقوطمون خیلی زیاد بود (این اعدادیه که یادم مونده. اگر غلطه بگید که ویرایشش کنم)
چیزی که ما از شرایط زندگی عشایر دیدیم با چیزی که توی کتاب اجتماعی سال سوم نوشته شده بود فرق داشت. دیگه سیاهچادر نداشتن و از چادرهای برزرنتی (به گفتهی آقای رضاقلی آمریکایی) استفاده میکردند. زندگیشون هم به صورت جمعیتی نبود و ما توی مساحت زیاد دو یا سه تا خانواده رو دیدیم. یکسری خونهی آجری با سقف کاذب!ساختهشده از علف خشک هم بود که اونجا از ما پذیرایی کردن.
اجاق گازی هم داشتن (باز هم از نتایج نفت) ولی بازم شرایط زندگیشون بسیار سختتر از چیزی بود که ما توی شهر داریم. (سوالی که اینجا پیش میاد اینه که در شرایط فعلی که نفت داریم و امکان پیشرفت هم هست آیا تحملکردن چنین دردسری لازمه یا نه؟ این رو جامعهشناسها و اقتصاددانها باید جواب بدن و بحثش خیلی پیچیدهست)
ولی اینها هنوز هم طی یک مسافرت (به تخمین خودم) حدودا ۲۰ روزه از اواسط شهریور که هوا کمکم سرد میشه به سمت بوشهر کوچ میکنن (طبق چیزی که من شنیدم وسایل و زن و بچهها با نیسان مهاجرت میکنن ولی یکسریشون همراه دام به پیاده کوچ میکنن) و اواسط اردیبهشت هم برمیگردند. این در شرایطیه که بچههای شهری (از جمله خودم) دنبال لایک فیسبوک و اینترنت پرسرعت و کلی چیز دیگه هسند. (باز هم مطمئن نیستم که این چیز خوب یا بدی باشه که شرایط ما با اونا فرق میکنه) و در همین شرایط هم اون خانوادهای که از ما پذیرایی کردند یکی از بچههاشون داشت لیسانس میخوند.
ناهار خورشت قیمه (با گوشت تازه) بود و دستپخت خودشون بود و بعدش هم بعد از اینکه یکسری از محصولاتشون رو خریدیم (به نیت کمک و به امید کیفیت خوب :) ) مثل کشک و عسل (که بعدا آقای رضاقلی گفتند که چون عسل کوهستانه باید سفت باشه و اگر سفت نیست (که سفت هم نبود!) احتمالا مثل همهی عسلهای دیگه آبشکر هم به زنبوره دادن خورده ولی بازهم خوشمزه بود).
بعد از ناهار هم دوباره با نیسان (و با همون سرعت قبلی) برگشتیم جایی که اتوبوس پارک کرده بود. توی پیچ و خمهای ارتفاعی که نیسانه با سرعت طی میکرد ما تجربهای ترسناکتر از بزرگترین ترنهای هوایی دنیا رو تجربه کردیم و به جرئت میشه گفت ما به کمک متعادل کردن وزن و جمع شدن به سمت امنتر نیسان توی هر پیچ جون خودمون رو نجات دادیم :)
با توجه به اینکه این نیسان گوسفند حمل میکرده قبلا و گوسفندها هم نمیتونستن به سرعت زیاد اعتراض کنن راننده به این سرعت عادت کرده و ما هرچی داد میزدیم «آقا یواشتر!» راننده بیخیال نمیشد که نمیشد.
از سمت پادنا به سمت سیسخت یه جادهی ۷۰ کیلومتری خاکی به سمت سیسخت هست که (با پول نفت!) برای عشایر ساخته شده و چون خاکی و خطرناک بود نتونستیم از اون به سیسخت بریم و برای همین مسیر ۲۰۰ کیلومتری سمیرم – یاسوج – سیخت رو طی کردیم که تا شب طول کشید و اون شب و شب بعدی رو توی مجتمع دنا (متشکل از پنجتا سویت و تاب سرسره :) ) گذروندیم.
حدود ۴۰ نفر توی ۳ تا سوییت خوابیدیم (۸ نفر توی پشتبوم خوابیدن :) ) و به شکل mp3 شب رو سر کردیم. فردا صبح به سمت یکی از آبشارهای زاگرس (که اسمش یادم نیست) حرکت کردیم و طی یک مسیری شبیه چالوس به اون رسیدیم.
این مسیر یکی از زیباترین چیزهایی بود که من دیدهبودم. یک نمای وسیع از رشتهکوه زاگرس که انگار تا افق ادامه پیدا میکرد و ترکیبش با آسمان آبی و جنگل نیمهسبز. (تقریبا از اینجا به بعد سفرمون جنبهی تحقیقاتی نداشت و بیشتر تفریحی بود)
دیگران آبتنی کردن و منم در امتداد آب رفتم جلو (کوهنوردی در واقع) تا به آبشار بزرگتر رسیدم و چون کسی نبود که عکس بندازه نتیجش شد چندتا سلفی که از شدت بد بودن ترجیح دادن اینجا قرار ندمش و بعد از مسیر آبشار هم برگشتم و یه مسیر رو ادامه دادم تا جایی که یه ذره خطرناک بود و به چندتا عکس از ارتفاع بسنده کردم و برگشتم.
از آبشار که برگشتیم توی رستوران نزدیک اقامتگاهمون ناهار خوردیم (که تقریبا مجبور شدیم خودمون همهی کارای سفرهش رو بکنیم. حتی کارمون به توی آشپزخونهی رستوران هم کشید) و بعد از استراحت، یکی از بهترین اتفاقهای سفر برام افتاد: بعد از دو روز تونستم دوش بگیرم و خیلی حس خوبی هم بهم دست داد.
بعد از اون رفتیم سمت گردنهی بیژن و توی راه آقای پرهیزکار سازدهنی زدند و بعدش هم اتفاقاتی افتاد که بماند :) موقع برگشتن هم سعی کردیم شعر دستهجمعی بخونیم که البته هر شعری که سعی کردیم بخونیم معلوم شد که فقط چند نفر بلدن (حتی مرغ سحر رو خیلی سوتی میدادیم).
بعد از شام یکسری از دوستان با آقای وحید بحث میکردند راجع به مسائل حقوقی و آقای وحید هم حرفهای جالبی میزدند از ریزهکاریهایی که توی قانونگذاری کشورهایی مثل فرانسه رعایت میشه.
مثلا اینکه فرانسه کنوانسیون حقوق کودک رو نپذیرفته چون قانونی داره که میگه والد حق داره موقع به دنیا آوردن بچه ناشناس بمونه (و پشت تخت بیمارستانش هم مینویسن Ms. X مثلا) و این با مادهی ۷ این کنوانسیون تناقض داره. دلیل وجود چنین قانونی سیاستهای افزایش جمعیت فرانسهست و بچههایی که والدشون ناشناسه رو تحت سرپرستی خانوادههای دیگه قراره میده و در کنارش یکی از مشتریهای کشورهاییه که کودکهاشون رو میفروشن.
حالا اگر این قانون رو ورداره مجبوره که بیشتر از اون کشورها خرید کنه و این اصلا خوب نیست. برای همین هم عضو این کنوانسیون نمیشه تا زمانی که بتونه فرهنگسازی کنه که اگه بر اثر بیاحتیاطی هم بچهدار شدید این چیز بدی نیست و بهتره بچههاتون رو نگه دارید و (دلیل این قسمتش رو درست متوجه نشدم ولی نقل میکنم) بتونه با فروش کودک توی اون کشورها هم مبارزه کنه.
بعد از بحث هم رفتیم سراغ خوردن بلال. در حین خوردن بلال هم آقای رضاقلی و نوبلیستها در مورد این موضوع بحث میکردن که توی علوم انسانی نظریههایی که مطرح میشن گاهی رد میشن و بهبود پیدا میکنن و دوباره مطرح میشن و سوالشون این بود که آیا توی ریاضی هم چنین چیزی داریم؟ مثلا مفهوم حد که تا مدتها خیلی نادقیق بود و بعد از ریاضیدانها به این نتیجه رسیدن که باید دقیقش کنن میتونه مثالی برای چنین رویدادی باشه یا نه.
نتیجهی بحث این بود که با اینکه چیزی به خاطرشون نرسید ولی ممکنه چنین چیزی توی ریاضی هم باشه و کل جامعهی ریاضی اثباتی رو بپذیرند که اشتباه باشه. (برداشت من از صورت مساله: آیا قضیهی اثباتشدهای توی ریاضی هست که بعدا نقض شده باشه و دوباره تکمیل شده باشه؟)
شب مراسم شعرخوانی بود (که من چون خیلی خوابم میومد فقط در این حد یادمه که آقای پرهیزکار شعر عقاب رو خوندن) و در نهایت هم به صورت کمتر mp3 (چون سویتمون رو عوض کردیم و رفتیم یه جای بزرگتر) خوابیدیم و صبح به سمت اصفهان حرکت کردیم.
توی اصفهان برای ناهار توقف کردیم.
توی راه برگشت با دوستان پشت اتوبوس چند دست مافیا و پانتومیم بازی کردیم (و خیلی هم خوش گذشت :) ) و توی بازی مافیا هم من (به عنوان Manager بازی) طرف سیاه (The Dark Side) شخصیت آقای پرهیزکار رو (به عنوان یک بازیکن حرفهای) دیدم و حدودا ساعت ۸ شب هم رسیدیم تهران.
پینوشت: بحثهایی که شد خیلی بیشتر از اینا بود. یکسریشون به دلیل کمبود حافظه من و یکسریشون هم به دلایل دیگه نقل نشد. در کل سفر خیلی خوبی بود :)
پینوشت۲: عکسها با گوشی لومیا ۱۰۲۰ (گوشی مادرم) و لومیا ۸۲۰ (خودم!) و دوربین آقای کاظمینی و عبدالحمید گرفته شدن. یکسری از عکسها بخاطر محدودیت وردپرس حجمشون کم شده. اردو یک عکاس نیمهرسمی (داوطلبی :) ) هم داشت که عکسهاشون رو نتونستم دسترسی پیدا کنم بهش.
خیر. مزیت ریاضی نسبت به علوم تجربی همینه که اگه چیزی توش اثبات بشه، دیگه همه میتونن با خیال راحت ازش استفاده کنن. ریاضیدانها در مورد اثباتها خیلی سختگیر هستن. مثلاً «حدس گلدباخ» با وجود اینکه در طی ۲۷۰ سال گذشته، کسی نتونسته یه مثال نقض براش بیاره، اما چون هنوز کسی نتونسته اثباتش کنه، در حد یک حدس باقی مونده و کسی نمیتونه توی مقالهها یا کتابها بهش استناد و ازش استفاده کنه.
راستی سفرنامه خوبی نوشته بودید.
آقای پرهیزکار یه مثالی زدند که مثل اینکه یکی از ریاضیدانها اشتباه کرده بوده و کسی هم متوجه نشده و تا چندوقت هم این غلط توی کتابهاشون باقی مونده. و بعد از مدتی تصحیح شده.
عجب شما تهرانی ها این همه پول نفت رو توی خیابونهاتون ریختن حساب نیست بعد با پول مالیات اینها براشون یه جاده ساختن شما بهت برخورد؟! بعله عزیز. همون آسفالت صافی که شما داری غنیمته ما همونم نداریم. توی خیابون هامون رو مثل اونجا جارو نمیزنن. شهرداری براش مهم نیست توی شهر درخت بکاره. دولت براش مهم نیست مغازه دارها اینجا قیمت هاشون چطوره.
فقط مهم اینه که توی تهران همه چی روبه راه باشه. اگه کسی هم اعتراض کرد مهم نیست کافیه یه وانت مرغ ببری توی اون محله رایگان توزیع کنی. بعله دوست من.
کل بودجه مملکت داره از این خوزستان در میاد بعد به ما آب گندیده میدن بخوریم. یعنی این یک میلیون و خرده ای نفر آدم نیستن براشون آبشون رو تصفیه کنن؟
شما اشتباه برداشت کردید! بحث این نیست که پول نفت تهران مصرف بشه یا خوزستان. اتفاقا منم با این موضوع که وضعیت اقتصادی مناطق مختلف کشور بده و کلی پول توی چیزایی داره خرج میشه که هیچ بازدهیای ندارن یا مثلا تهران آباد میشه و شهرهای دیگه وضعیتشون خیلی بده مشکل دارم.
بحث اینجا اینه که پول نفت یه عامل خارجیه (خاج از جامعه) و چیزی نیست که خود جامعه به اون رسیده باشه یا مثلا خودمون کاری کرده باشیم که پیشرفت کنیم. پیشرفت ما حاصل پول نفته و چون این ناپایداره (و یه روزی تموم میشه) بعد از اون هم جامعه خیلی باید تلاش کنه که بتونه پیشرفت کنه.
اوکی ، ممنون بابت روشنسازی.
احتمالا منظورتون آبشار مارگون بوده.
چون خودم یه مدت اونجا زندگی کردم از جاهای دیدنیش اطلاع دارم.
مزیت علم، یا رشته، یا هر چی که ریاضی زیرشاخش باشه، رو نسبت به علمی مثل فیزیک (فیزیک رو دیگه می شه گفت زیرشاخه علم!) توی تاریخ ریاضی نمیشه جست و جو کرد. چون که پارامتر های زیادی توی منظر تاریخی به رشته های علمی وجود داره و به همین خاطر حتی اظهار نظر های به نظر معقول رو هم نمیشه با طیب خاطر درست و حسابی قبول کرد.
در ضمن چیکار داریم که تو تاریخ ریاضی یا فلان علم و فلان رشته چی گذشته؟! ما می تونیم مزیت داشتن یا نداشتن علم ها و رشته ها رو نسبت به هم دیگه از روی ویژگی های ذاتی و باطنیشون تشخیص بدیم (هر چند حتی معلوم نیست که مزیت داشتن رشته ای نسبت به دیگری معنایی داشته باشه یا نه) به هر حال ویژگی بنیادی یه علمی می تونه تا تاریخش نمود داشته باشه یا نداشته باشه، ولی مثال های تاریخی به طور قطع در ویژگی های ماهوی اون رشته تغییر ایجاد نمی کنند.
مثلا، احتمال داره یکی از تفاوت های اصلی ریاضی و فیزیک در این باشه که جهان مورد مطالعه فیزیک جهان دیگه ای غیر از طبیعت نیست و به همین خاطر اصول موضوعه فیزیک همیشه مجبوره خودشو بازیابی و بازسازی و اصلاح یا حتی رد کنه؛ در حالی که ریاضی مثل بازی می مونه که قواعد در دست خود ریاضیدانه، و هیچ مجبور نیست که به توصیف طبیعت بپردازه.
یعنی اولین کسی که بازی ریاضی رو اختراع کرد، می تونست چشماشو به روی دنیا ببنده و بر اساس قواعد اولیه ای که خودش وضع کرده، بازی رو پیش ببره. و این خاصیت بازیگونه اون قدری که تو ریاضی هست، تو فیزیک نیست (احتمالا، بعضیا این طور فکر نمی کنن).
تفاوت دیگه در اینه که یک اصل موضوعه در فیزیک می تونه ابطال بشه، هر چقدر هم که فیزیکدان ها بی اشتباه باشند، چون در فیزیک تجربه (درسته که ممکنه معنا نداشته باشه) اما ارزش داره. ولی توی این ریاضی که پشتشو به جهان کرده، احتمالا تجربه نه معنا، که حتی ارزش هم نداره (البته اینجا باید تعاریف تجربه و معنا داشتن و ارزش داشتن مشخص باشه). پس ریاضی بالقوه می تونه مفاهیمی رو بدون وابستگی به طبیعت ارائه بده، و این کاریه که (احتمالا) فیزیک نتونه انجام بده.
هیچ کدوم از اینایی که گفته شد البته اسمش مزیت نیست ، بلکه تفاوت است. پس اظهار نظر هایی مبنی بر اینکه ریاضی از فیزیک برتره و . . . رو بهتره سرسری قبول نکنیم؛ چون احتمالا فیزیک هم از امکاناتی بهره منده که ریاضی بهره مند نیست؛ در این مورد اساتید فیزیک البته سخنان زیادی برای گفتن دارند (!!).
مهمتر از همه اینکه همه این گفته ها نظرات شخصی بود و بنابراین احتمال یه خورده درست بودنشون هم خیلی زیاد نیست.
پی نوشت: سفرنامه جالبی بود. خوندنش خیلی نوستالژیک بود.
پی پی نوشت: چرا تو پستت گفتی عکسا رو از من گرفتی؟ آخه هیچ کدوم از دوربین من نیست.
موقعی که داشتم انتخاب میکردم همهی پوشهها رو گشتم. برای همین گفتم ممکنه از دوربین تو هم عکسی باشه. محض احتیاط کپیرایتش رو گذاشتم :)
این که میگی «چی کار داریم تو فلان علم چی گذشته»: علمی که ما داریم حاصل همون چیزاییه که گذشته و مطالعهی اون خیلی وقتا راحتتر میتونه ما رو به اشتباهمون برسونه