اینکه دنیا به تعادل برسد امری غیر ممکن است. مگر اینکه کل دنیا را نگه دارید!
– و آیا اینکه انسان به تعادل برسد هم غیر ممکن است؟
برای من نه!
– و چگونه میتوان به تعادل رسید؟
نمیتوانم بگویم!
لباسهای تیره پویایی زیستی جوانان را از بین میبره! تا حالا دقت کردی که توی قبرستون وقتی نزدیکترین فردشون رو خاک میکنن بعدش از اونجا فرار میکنن؟ انگار یهجورایی خاک اونا رو پس میزنه! البته حرفهام اثبات علمی نداره و شاید هم هیچوقت ثابت نشه ولی وقتی که از قبرستون میان بیرون حتی وقتی که همین دیشب نزدیکترین فردشون رو از دست دادن ولی بازم خوشحالن!
– میشه گفت یه حورایی نگاه میکنن و میبینن که یه زمانی وقتش میرسه و باید توی همین قبرها بخوابن و این غمانگیزه!
داری با کلمات بازی میکنی! ولی اصلا اینجوری نیست!
– چرا! وقتی نگاه میکنن و میبینن که شاید پنجاه سال دیگه که وقتش میرسه و هیچکاری نکردن اونوقت احساس بیهودهگی به آدم دست میده و این باعث غم میشه!
باید از زندگی لذت ببری. اگر لذت نبری وقتی که وقتش برسه نمیمیری! بلکه سقط میشی و درصد زیادی هم سقط میشن! لذت بردن توی اینه که هیچکاری نکنی. اما نه اینکه هیچ کاری نکنی! چون این هم یه کاری کردنه. لذت بردن یعنی اینکه جلوی روال طبیعی کارها رو نگیری. و یعنی تعادل داشته باشه. به جای اینکه روی لبههای لولا وایسی وسطش بشینی. لذت بردن یعنی اینکه زندگیت یه لحظه خوب و یه لحظه بد مثل قلهها و درههای نمودار سینوسی نباشه! بلکه یه خط صاف باشه. لذت بردن یعنی اینکه وقتی داری مساله ریاضی حل میکنی جلوی حل مساله رو خودت نگیری و خودت مانع نذاری برای ذهنت! اما این با کاری نکردن خیلی فرق داره!
بزار یه مثال برات بزنم. دو حالت رو فرض کن. در حالت اول تو توی مترویی و داری میدوی دنبال یه دزد و به اطرافت هم هیچ توجهای نداری! در حالت دوم توی مترو با آرامش نشستی و داری بدون اینکه کار خاصی بکنی به مردم اطرافت نگاه میکنی! در این شرایط میتوانی حتی یک شریک اقتصاری پیدا کنی یا با بغلدستیات گپ بزنی یا حتی وقتی که فردی دستش را میکند توی جیبت تا کیفپولت را بدزدد میتوانی بدون نیاز به انجام حرکت کاراتهای خفن صرفا از او درخواست کنی که دستش را جیبت بیرون بکشد!
زندگی کن و از زندگیت لذت ببر! لذت رتبهی ۱ کنکور نیست چون وقتی به اونجا برسی به قلهی نمودار سینوسیت رسیدی و باید منتظر درهش هم باشی و زندگیت میشه خوشگذرونی و حرصخوردن!
برای زندگی کردن متعادل باش. اگر بخوای به تعادل برسی باید ورودیها رو کنترل کنی! یعنی باید در هر لحظه فقط و فقط یه کار انجام بدی. اونوقت میتونی تعادل رو ببینی! میتونی جهان رو ببینی! یادت باشه وقتی میتونی یه درخت رو ببینی که با سرعت اون حرکت کنی! کل دنیا هم همینه. باید با دنیا یکی بشی تا بتونی ببینیش و درکش کنی. تا بتونی جواب سوالات رو پیداکنی اون وقت میفهمی که جواب سوال و سوالهات یکی اند و اون وقت تو هم میتونی با سوالات یکی بشی.
اما مهمترین نکته اینه که جلوی خودت رو نگیری (Let it flow تو کنگفو پاندا ۲ رو یادتون باشه. بعدا دربارش حرف خواهیم زد!) مثل طبیعت باش و جریان داشتهباش و لذت ببر. اگر الان دوست نداری تکالیف عربی رو بنویسی کتاب رو ورق بزن یا برو تست بزن ولی لذت ببر. چون زندگی باید کرد و نه برعکس!
نقلقولهای بالا درصد زیادیش از معلم حسابان ماست و درصد باقیمانده هم حرفهای خودم و تفسیرهام!
من عاشق این بزرگوار هستم، این چنین افرادی کم پیدا میشن…
انقدر دلم واسه ی این مرد و حرفاش تنگ شده که نگو…..
منم دلم واسه این استاد بزرگوار تنگ شده.
الان از شدت دلتنگی اشک توی چشمام جمع شده… آهان الان گریم گرفت…
.
.
.
امیدوارم بتونم بازم ببینمشون و در محضرشون تلمذ کنم.
پس الان سوسیس تو سرازیری سقوطه…