بایگانی دسته: برجسته

عیدتون مبارک!

من آدمی نیستم که پیامک تبریک و شعر و اینا بفرستم چون معتقدم شعر خوب یا وجود نداره یا انقدر باز-فرستاده شده که دیگه شعر خوبی برای تبریک نیست.

پس همین‌قدر صاف و ساده در حد چند خط نوشته/دل‌نوشته، عیدتون مبارک ;)

سال ۹۳ برای من سال متفاوتی بود، با درس خوندن شروع شد، بعدش درس نخوندم، کنکور دادم، پادکست نیو فولدر راه‌اندازی شد (با سرعت در کمال تعجب وارد شریف شدم (حتی پردیس شریف!)، با بچه‌های یاریگران اول آشنا و بعد سریعا دوست شدم، یک‌سری از دوستی‌ها ضعیف شدن و یک‌سری‌شون حتی قوی‌تر شدن، اوقات بسیار خوشی رو با سی‌شارپ داشتم و الان هم، ساعت ۹:۵ شب ۲۹ اسفندماه نشستم و دارم این‌ها رو می‌نویسم.

بزرگ‌ترین اتفاق سال از نظر خودم بچه‌های گروه یاریگران بودن. درسته که دوران دبیرستان (دوران درس خوندن اجباری – ویرایش سخت!) تموم شد و وارد دانشگاه شدم (a new era)، یه فضای جدید، آدم‌های جدید و کلی چیز جدید (دوران درس خوندن اجباری – ویرایش نرم!) ولی من آدمیم با احساسات و اولویت‌های un-normal. (و برای همین هم درس نخوندم. در ضمن این لزوما چیز خوبی نیست! ولی همینه که هست :) )

دوست دارم توی سال ۹۴ بیش‌تر درس بخونم، توی سال ۹۳ تلاش کردم پدیده‌های اطرافم رو مدل کنم، تصمیم گرفتم این کار رو ادامه بدم، بیش‌تر کتاب بخونم و بفهمم که خواستن ینی چی.

عیدتون مبارک ;) ای کاش همه‌مون تلاش کنیم سال ۹۴ آدم‌های بهتری باشیم…

اون نقطه آبی کم‌رنگ…

Pale_Blue_Dot

دوباره به اون نقطه نگاه کنید..

اون اینجاست.. اون خونه‌ست.. اون ماییم..

هر کسی که دوست دارید.. هر کسی که می‌شناسید.. هر کسی که راجع بهش چیزی شنیدید و همه‌ی انسان‌‌ها روی اون زندگی کردن..

انبوهی از لذت و رنج.. هزاران مذهب بی‌پروا.. ایدئولوژی‌ها و عقیده‌های اقتصادی..

هر شکارچی و علف‌خوار.. هر قهرمان و ترسو.. هر آفریننده و نابودگر تمدن..

هر شاه و رعیت.. هر زوج جوان عاشق..

هر مادر و پدر.. هر کودک امیدوار..

هر مخترع و کاوشگر..

هر معلم اخلاق.. هر سیاست‌مدار فاسد..

هر ستاره بزرگ.. هر رهبر عالی.. هر قدیس و گناهکار در تاریخ گونه‌های ما..

اون‌جا زندگی کردند.. روی نقطه‌ای از غبار.. معلق در پرتو خورشید…

می‌گویند نجوم یک تجربه متواضع‌کننده و شخصیت‌ساز است. شاید بیانی بهتر از این از زشتی خودبینی‌های بشر وجود نداشته باشد. از این تصویر دور، از جهان کوچک ما…

برای من، این روی مسئولیت من تاکید می‌کند؛ تا با دیگری مهربانانه‌تر برخورد کنم، و از اون نقطه‌ی آبی کم‌رنگ مراقبت کنم و گرامی بدارم‌ش… تنها خونه‌ای که ما تا حالا شناختیم…

پی‌نوشت: عکس بالا، عکسیه که کارل سیگن با کاوشگر ووییجر و از فاصله ۶ میلیارد کیلومتری از زمین گرفته و متن هم از خودشه و متن واقعا قشنگیه… من این ترجمه رو با کمی ویرایش از این ویدویوی تد برداشتم. و عکس رو از ویکی‌مدیا.

نژاد پرستی فقط در باره‌ی رنگ پوست نیست

فکر می‌کنم همه‌مون با واژه‌ی نژادپرستی و احتمالا بار منفی‌ش آشنایی داریم. مثل همیشه بزارید اول ببینیم ویکی‌پدیا راجع به نژادپرستی چی بهمون می‌گه:

تبعیض نژادی یا نژادپرستی، به تعریف بسیار ساده، هردو نوع از پیش‌داوری و تبعیض است که متمرکز بر تفاوت‌های نژادی حاصل از تفاوت‌های ظاهریِ جسمی/فزیکی است. به گونهٔ نمونه، چون سفید بودن نشانهٔ برتری است و من سفیدم و تو سفید نیستی، پس من از تو برترم.

مطمئنا چیزی که من این‌جا می‌خوام ازش حرف‌بزن نقد برده‌داری آمریکا نیست. چون دوران‌ش گذشته و الان سطح درک‌مون یه‌ذره اومده بالاتر و تا حدی از سیاه‌پوست‌ها به برابری نژادی رسیدن. (خیلی فیلم‌ها هستند که می‌تونن نگاه اسف‌بار مردم اون موقع به سیاه‌پوست‌ها رو توشون ببینید. مثلا Django Unchained یا Lincoln) ولی اگه توی تعریف دقیق‌تر بشیم هنوز هم کلی نژادپرستی اطراف‌مون می‌بینیم.

همون‌طور که کتاب تفکر زائد می‌گه، ما انسان‌ها یاد گرفتیم به هر پدیده‌ای با پیش‌داوری خاصی نگاه کنیم. مثلا اگر من به شما دروغ بگویم یک آدم رزل دروغ‌گوی کثیف‌ام ولی اگر ریش‌سفید محله‌تون دروغ بگه قطعا و یقینا و مطمئنا دلیل خیلی مستحکمی برای این کار داشته. ولی حقیقت اینه که خدا نگفته دروغ نگید مگر در این شرایط و بنابراین جفت‌مون کار اشتباهی کردیم و بدون توجه به پیشینه‌ی قبلی (که در مورد من احتمالا پیشینه‌ی قبلی‌ای وجود نداره ولی برای اون آقای ریش‌سفید پیشینه‌ی خیلی خوبی وجود داره) باید به موضوع نگاه بشه.

خوب، این چه ربطی به نژادپرستی داره؟ خوب این موضوع دقیقا نژادپرستیه! فقط این‌بار ما بجای این‌که به رنگ پوست فرد نگاه کنیم داریم به پرونده‌ش نگاه می‌کنیم و بر اساس اون قضاوت می‌کنیم.

شاید بگید که در صورت وقوع یک حادثه، به کسی مضنون می‌شیم که پیشینه‌ی قبلی داشته باشه ولی این موضوع کاملا فرق می‌کنه با این‌که «اگه کسی که فکر می‌کنم آدم خوبیه یه کار بد بکنه، من توجیه‌ش می‌کنم ولی اگه یکی که نمی‌شناسم همون‌کار رو بکنه؛ پس احتمالا اون آدم بدیه!» خیلی خیلی فرق داره!

متاسفانه این نگاه چیزی نیست که به این راحتی‌ها بشه از بین‌ش برد ولی می‌شه تلاش کرد که این نگاه توی قضاوت‌ها و رفتارمون تاثیر نذاره. درسته اولش کار سختیه، ولی قبلا هم گفتم. زندگی کلا سخته و اگه می‌خوایم درست زندگیم کنیم باید با سختی‌هاش کنار بیایم.

در ادامه این نگاه صرفا به دیگران محدود نمی‌شه، بلکه به خودمون هم ربط پیدا می‌کنه. وقتی کار غلطی انجام می‌دیم و می‌دونیم که اون کار غلطه (مثلا توی خیابون با محدودیت سرعت ۶۰ کیلومتر بر ساعت، با سرعت ۱۰۰تا حرکت می‌کنیم!) شروع می‌کنیم به توجیه کردن رفتار غلط‌مون. در واقع پرونده‌ی گذشته‌مون رو باز می‌کنیم و شروع می‌کنیم هر موضوعی رو به کار غلط‌مون ربط بدیم تا از زیر بار گناه‌ش فرار کنیم. البته بعد از یه مدت هم به توجیه‌هامون و هم به اون بار گناه عادت می‌کنیم و دیگه اذیت‌مون نمی‌کنن!

لینک‌های مرتبط (که حتما توصیه می‌کنم بخونیدشون!) :اخلاقیات بیچاره رو انگول نکنیم دوستان – تجاوز گروهی به اخلاقیات

عقاید

دوست داشتم این نوشته پادکست می‌شد ولی چون نتونستم هدفی برای پادکست کردن‌ش پیدا کنم تحت یک نوشته با انتهای باز منتشرش می‌کنم. به نظرم صرفا دارم یک‌سری فکت رو می‌گم که لازمه بیشتر روشون تامل بشه.

ویکی‌پدیا عقیده با باور رو این‌جوری تعریف می‌کنه:

در فلسفه ذهن مدرن، کلمه اعتقاد برای حالتی اطلاق می‌گردد که ما چیزی را راست و درست می‌دانیم. در این معنی، اعتقاد به چیزی نیازمند تامل در مورد آن چیز نیست: یک فرد بالغ و معمولی از میان تعداد زیادی از اعتقاداتش تنها به چند از آن‌ها می‌تواند حضور ذهن داشته‌باشد. در بیان ساده، بسیاری از چیزهایی که ما بدان‌ها اعتقاد داریم اموری کاملاً روزمره‌اند: ما سر داریم، الان قرن بیست‌ویکم است و استکان چایی روی میز است.

البته من می‌خوام اسم پیش‌فرض گرفتن چیزهایی که در حال حاظر توانایی اثبات یا ردشون رو نداریم رو بذارم عقیده‌داشتن به اون چیز. مثلا وجود خدا، موجودات فرازمینی، تئوری‌های توطئه و اینجور مسائل.

نکته‌ی مهم اینه: در شرایط فعلی نمیشه بدون اعتقاد زندگی کرد؛ علم هنوز به اون حد نرسیده که حتی یک‌سری مشاهدات ما رو بتونه توجیه کنه. هنوز جهان به جایی نرسیده که بتونیم هر چیزی رو رد یا ثابت کنیم. خیلی چیزها ثابت شده و از وجودشون مطمئنیم و خیلی چیزا هم رد شده و از وجود نداشتنشون مطمئنیم :) ولی باز هم خیلی چیزها وجود دارن که نه میتونیم ثابت کنیم که وجود دارن، و نه میتونیم وجودشون رو رد کنیم.

مثل مثالهایی که زدم و مباحثی که اگر وارد هر علمی بشید میفهمید که هنوز ناشناخته و اثبات‌نشده هستن. به قول هایزنبرگ «اولین جرعه از لیوان علوم طبیعی شما را به یک خداناباور تبدیل میکند، اما در انتهای لیوان، خداوند منتظر شماست.»

پس یا باید به چیزی اعتقاد داشته باشیم و یا معتقد باشیم که به فلان چیز اعتقادی نداریم.

بحث اصلی اینه: اعتقادات هر فرد بر اساس پایه‌های فکریشه و لزومی نداره که پایه‌های فکری من و شما یکی باشه. خوب؛ چرا این مهمه؟ برای این‌که اگر این رو قبول داشته باشید (واقعا قبول داشته باشید!) اون‌وقت شروع نمی‌کنید به بحث و جنگ و دعوا برای این‌که اثبات کنید که اعتقاد‌تون از اعتقاد اون یکی بهتره. یا برای اثبات بهتر بودن اعتقادتون حاضر باشید آدم بکشید یا کارهایی بکنید که که پست‌ترین سطح اخلاقی هم اون‌ها رو غیر اخلاقی می‌دونن!

خیلی از این عقاید پایه‌ی منطقی نمی‌تونن داشته باشن و صرفا اعتقادی و علاقه‌ای هستن. من دوست دارم باور کنم که خدا وجود داره (انسان دوست داره همیشه یک سرپرست داشته باشه که در مواقعی که هیچ کاری از دست‌ش بر نمیاد از اون طلب کمک بکنه) و تو دوست نداری و این موضوع به من حق کشتن یا آسیب رسوندن به تو رو نمی‌ده!

اگر واقعا یه روزی جامعه‌ی ما به چنین سطحی از درک برسه (شتر در خواب بیند پنبه‌دانه!) شاید بشه گفت امیدی به نجات‌مون هست. اگه واقعا بفهمیم که عقاید مسائل شخصی هستن و ما حق تلقین اون‌ها به دیگران یا مجبور کردن دیگران که طبق اون‌ها عمل کنن رو نداریم. حق نداریم بگیم که من از تو بهتر می‌فهمم و تو باید حرف منو گوش کنی، باید چیزی که عقل‌ت می‌گه درسته (راجع به این بعدا بحث می‌کنیم) رو بیخیال بشی و چیزی که من فکر می‌کنم درسته رو انجام بدی. ما اجازه داریم که عقایدمون رو با رفتارمون و نه حرف‌هامون به دیگران معرفی کنیم. همین و بس!

بحث دوم لزوم به احترام‌گذاشتن به عقاید دیگرانه (من شاید از عقیده‌ی شما متنفر باشم ولی باید بهش احترام بزارم!). ساده‌ترین استدلال من برای این کار اینه که همون‌طور که انتظار دارم دیگران به عقیده‌ی من احترام بزارن؛ منم باید به عقیده‌شون احترام بزارم. استدلال بهتر من هم اینه که شاید از نظر من عقیده‌ی شما نفرت‌انگیز باشه ولی نظر من باد هواست و همون‌طور که عقاید پایه‌ی منطقی ندارن، مقایسه‌شون هم نمی‌تونه امکان‌پذیر باشه و راهی وجود نداره که بگم «عقیده‌ی من از مال تو بهتره!»

پی‌نوشت: دقت کردید که ما سعی می‌کنیم با آدم‌کشی، توهین به دیگران و کارهای بد و زشت دیگه اثبات کنیم که چیزی که بهش باور داریم از چیزی که دیگران بهش باور دارن قشنگ‌تره؟

پی‌نوشت۲: اگه توییتر منو خونده باشید فهمیدید که لپتاپ من به رحمت خدا رفته (خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه) و برای همین قسمتی از این متن با لپتاپی که حرف فارسی نداره تایپ شده. اشتباهات تایپی رو به بزرگی خودتون ببخشید!

دعا کنید…

همه‌تون می‌دونید که ما (من، مهدی و محمد) فردا کنکور داریم و  در این که این آزمون یکی از مهم‌ترین آزمون‌های زندگی‌مونه شکی نیست.

آقای پوردستمالچی (مشاورمون) ازمون درخواست کردند که روز قبل از آزمون سراسری پنج دقیقه قبل از اذان مغرب برای خودمون و همه‌ی کنکوری‌های دیگه دعا کنیم و من هم این‌جا ازتون درخواست می‌کنم که برای ما دعا کنید.

پی‌نوشت ۱: این نوشته با کیبوردی نوشته شده که زبان فارسی نداره دکمه‌هاش. اگه مشکلی املایی وجود داشت به بزرگی خودتون ببخشید.

پی‌نوشت ۲: طبق گفته‌ی آقای پوردستمالچی هرچی تعداد افرادی که دعا می‌کنند بیش‌تر باشه بهتره. لطفا این نوشته رو به اشتراک بگذارید!

پی‌نوشت ۳: بعد از کنکور برنامه‌های خوبی برای وبلاگ داریم :)

پی‌نوشت ۴: پیشاپیش ممنون :))

گیرم پدر تو بود فاضل

پیش‌نوشت: متنی که می‌خونید مقدمه‌ی کتاب «فیزیک ۳» انتشارات «خیلی سبز»ه که البته به فیزیک ربطی نداره. بلکه به ما بستگی داره. به زندگی روزمره‌مون رو رفتار هامون.

آیا ادیسون به بهشت می‌رود؟

-مقدمه‌ی ناشر

یک بلوتوث از قضا مؤدبانه و شاعرانه‌ای هست که دست‌به‌دس می‌چرخد و در آن شاعر طنزپردازی که اسم‌ش را به خاطر ندارم قصیده‌ای سروده است که: آقای ادیسون مسلمان نبوده و نماز نمی‌خوانده است اما با اختراع‌ش خدمت بسیار بزرگی به بشریت کرده است (همون آثار ماتأخر)، با این اوصاف در روز محشر آیا خداوند متعال او را به بهشت می‌برد یا خیر؟ داشتم برای مقدمه‌ام دنبال سوژه‌ای حواشی الکتریسیته و برق می‌گشتم که یاد این قصیده افتادم.

-وضعیت ما

در دنیا کلا عملکرد انسان‌ها یا باعث تولید نرم‌افزار و فکر و ایده می‌شود و یا منجر به تولید سخت‌افزار و ماشین. برای تولید هر سخت‌افزاری هم نیاز به نرم‌افزار است. به اطراف‌تان توجه کنید. به نرم‌افزارها و سخت‌افزارهایی که باعث خوشحالی شما می‌شوند توجه کنید: پزشکی، مهندسی (اتومبیل، هواپیما، کامپیوتر، اینترنت، تلویزیون، صنایع بزرگ و…)، علوم انسانی (جامعه‌شناسی، روانشناسی و…) ما در همه‌ی این صنایع مصرف‌کننده‌ی مطلق‌ایم! من که خجالت می‌کشم به خدا! یعنی می‌خوریم و می‌خوابیم و سر کار می‌رویم! که خیلی خوب و خیلی زیاد مصرف کنیم از تولیدات دیگران، آن هم با اعتماد به نفس کامل، در حالی‌که متوقع از خدا و جهانیم و منتقد و مدعی در همه چیز!

-گیرم پدر تو بود فاضل

تصور ما در مورد گذشته بسیار توأم با افتخار است طوری که انگار خود ما متعلق به گذشته‌ایم! و هرچه گذشتگان ما از مرام، معرفت، علم و پیشرفت بدست آورده‌اند (که می‌توان گفت نیروی محرکه‌ی اولیه پیشرفت کنونی بشر بوده‌است که بعد از قرون وسطا در اروپا ترجمه شده) همه را همین الان ما به‌دست آورده‌بودیم!!!

انگار وقتی از رستم، ابن‌سینا، فردوسی و سعدی و حافظ و سایر مشاهیر و دانشمندان پرآوازه‌ی گدشته‌ی این سرزمین نام می‌بریم، خودمان را به‌جای آن‌ها تصور می‌کنیم و با این تصور حال می‌کنیم. زهی خیال باطل، قرن‌هاست که ما مصرف‌کننده صرف بوده‌ایم و در رختخواب دراز کشده‌ایم و خیال گذشته را نشخوار کرده‌ایم.

-با توکل زانوی اشتر ببند

تفکر و تصور جالب دیگری که فکر می‌کنم در جامعه‌ی ما شایع باشد این است که ما فکر می‌کنیم خداوند متعال ما را به‌صورت ویژه‌ای دوست دارد! ول‌کن ما نیست، حتما به صورت خاصی هوای ما را دارد! ضمنا فلان اتفاق بد افتاده، اصلا اشکال ندارد حتما خواست خدا بوده‌، قسمت بوده!

بابا، برای هر مسلمان و کافر آب در ۱۰۰ درجه به جوش می‌آید و g در همه‌جای زمین حدود ۹.۸ است. یعنی این‌طوری نیست که ما هرجور تنبلی و بی‌فکری و بی‌برنامگی داشته‌باشیم و بعد بیندازیم‌ش گردن خدا و تازه بعدش بگیم انشاا… درست می‌شه! به خدا این جفایی است در حق خدا و دین و خودمون و نسل‌های بعدی.

-اعتماد به نفس

با همه‌ی این حرف‌ها ما خودمان را در همه‌چیز همه‌کاره می‌دانیم. در یک جمع که نشسته‌اید امتحان کنید، بگویید مثلا چند روز است که خون دماغ می‌شوید، ببینید اطرافیان‌تان چه دکترهای حاذقی هستند، هزارجور برای شما تز می‌دهند و نسخه می‌پیچند. با اعتماد به نفس کامل خودمان را از نظر هوش و فرهنگ سرآمد مردم جهان می دانیم و همه‌ی کارهای دیگران را نقد می‌کنیم و در مورد آن‌ها ادعا داریم. به روی مبارک نمی‌آوریم که ادعا و اعتماد به نفس مال تولیدکننده است نه مال مصرف‌کننده!

-از خواب گران خیز

تصور رابطه‌ی فامیلی زیاد با خدا، سوارشدن بر موج گذشته و خوش‌بینی بی‌مورد به آینده و اعتماد به نفس ناشی از همه‌ی این موارد، سهم ما را در تولید فکر و سخت‌افزار در جهان شدیدا پایین آورده‌است. من این‌ها را بیماری‌های اصیل و عمیق فرهنگی‌مان در مسیر تولید می‌دانم و به نظر تا تک‌تک ما خودمان را در این موارد درمان نکنیم و بر تنبلی‌هامان فایق نیاییم… . فرافکنی نکنید (که این هم یکی دیگر از اشکالات ماست) که پول نیست، مدیریت ضعیف است و… . همه‌ی این‌ها هست اما مشکل اصلی همان ضعف شدید فرهنگی‌ست. باید روی خودمان کار کنیم. هرکسی با خودش خلوت کند. به خودت یک نهیب بزن. علامه بر خوردن و پوشیدن و گشتن و کنکور دادن و دانشگاه رفتن و ازدواج کردن و سرکار رفتن! و بچه‌دار شدن و… جسارتا مردن هدف دیگری هم هست: تغییر و تاثیر نرم‌افزاری و سخت‌افزاری در زندگی نوع بشر. تاثیر بزار!


پیش‌نوشت ۲: این نوشته توی فیسبوک منتشر شده (من تو فیسبوک دیدم) و خوب منبع‌ش مطمئن نیست. ولی حتی اگر هم منبع‌ش درست نباشه حرف‌هاش درست‌ن! (امام علی (ع) می‌فرمایند: ننگر که گفت بنگر چه گفت!)

صادق هدایت در کتاب بوف کور خود می نویسد:

.. سی و هفت درد و عیب اساسی ما ایرانیان که هیچوقت درمان نشد..!
در زندگی درد هایی است که روح انسان را از درون مثل خوره می خورد
و می تراشد،این درد ها را نه می شود به کسی گفت و نه می توان جایی بیان کرد..!
1-اکثر ما ایرانی ها تخیل را به تفکر ترجیح می دهیم.
2-اکثر مردم ما در هر شرایطی منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح می دهیم.
3-با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم.
4-به بدبینی بیش از خوش بینی تمایل داریم.
5-بیشتر نواقص را می بینیم اما در رفع انها هیچ اقدامی نمی کنیم.
6-در هر کاری اظهار فضل می کنیم ولی از گفتن نمی دانم شرم داریم.
7-کلمه من را بیش از ما به کار می بریم.
8-غالبا مهارت را به دانش ترجیح می دهیم.
9-بیشتر در گذشته به سر می بریم تا جایی که اینده را فراموش می کنیم.
10-از دوراندیشی و برنامه ریزی عاجزیم و غالبا دچار روزمرگی و حل بحران هستیم.
11-عقب افتادگی مان را به گردن دیگران و توطئه انها می اندازیم،ولی برای جبران ان قدمی بر نمی داریم.
12-دائما دیگران را نصیحت می کنیم،ولی خودمان هرگز به انها عمل نمی کنیم.
13-همیشه اخرین تصمیم را در دقیقه 90 می گیریم.
14-غربی ها دانشمند و فیلسوف پرورش داده اند،ولی ما شاعر و فقیه!
15-زمانی که ما مشغول کیمیا گری بودیم غربی ها علم شیمی را گسترش دادند.
16-زمانی که ما با رمل و اسطرلاب مشغول کشف احوال کواکب بودیم غربی ها علم نجوم را بنا نهادند.
17-هنگامی که به هدف مان نمی رسیم،ان را به حساب سرنوشت و قسمت و بد بیاری می گذاریم،ولی هرگز به تجزیه تحلیل علل ان نمی پردازیم.
18-غربی ها اطلاعات متعارف خود را در دسترس عموم قرار می دهند،ولی ما انها را برداشته و از همکارمان پنهان می کنیم.
19-مرده هایمان را بیشتر از زنده هایمان احترام می گذاریم.
20-غربی ها و بعضا دشمنان ما،ما را بهتر از خودمان می شناسند.
21-در ایران کوزه گر از کوزه شکسته اب می خورد.
22-فکر می کنیم با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه خود بیمه می کنیم.
23-برای تصمیم گیری بعد از تمام بررسی های ممکن اخر کار استخاره می کنیم.
24-همیشه برای ما مرغ همسایه غاز است.
25-به هیچ وجه انتقاد پذیر نیستیم و فکر می کنیم که کسی که عیب ما را می گوید بدخواه ماست.
26-چشم دیدن افراد برتر از خودمان را نداریم.
27-به هنگام مدیریت در یک سازمان زور را به درایت ترجیح می دهیم.
28-وقتی پای استدلالمان می لنگد با فریاد می خواهیم طرف مقابل را قانع کنیم.
29-در غالب خانواده ها فرزندان باید از والدین حساب ببرند،به جای اینکه به انها احترام بگذارند.
30-اعتقاد داریم که گربه را باید در حجله کشت.
31-اکثرا رابطه را به ضابطه ترجیح می دهیم.
32-تنبیه برایمان راحت تر از تشویق است.
33-غالبا افراد چاپلوس بین ما ایرانیان موقعیت بهتری دارند.
34-اول ساختمان را می سازیم بعد برای لوله کشی،کابل کشی و غیره صد ها جای ان را خراب می کنیم.
35-وعده دادن و عمل نکردن به ان یک عادت عمومی برای همه ما شده است.
36-قبل از قضاوت کردن نمی اندیشیم و بعد از ان حتی خود را سرزنش هم نمی کنیم.
37-شانس و سرنوشت را برتر از اراده و خواست خود می دانیم.

کلی از حرف‌های بالا به فرهنگ اجتماعی‌مون مربوط می‌شه و خیلی‌های دیگه هم به خودمون. اگه نمی‌تونیم اجتماع رو درست کنیم، خودمون رو درست کنیم. خیلی از اینا رو می‌شه رفع کرد، می‌شه درست‌ش کرد، می‌شه بهترش کرد. می‌شه تغییر کرد. اینم یه نقل قول دیگه:

برسنگ قبرکشیشی چنین نوشته شده بود:آن هنگام که جوان بودم وفارغ ازهمه چیزوتخیلم مرزومحدوده ای نمی شناخت درسرآرزوی تغییردنیارا می پروراندم. بزرگتر و خردمندترکه شدم دریافتم جهان تغییرناپذیراست پس افق اندیشه ام رامحدودترکردم وبرآن شدم تا تنها کشورم راتغییردهم. اما این عملی نبود. پس ازسالها زندگی وتجربه آخرین تلاش نومیدانه خود را صرف تغییرخانواده ام کردم اما افسوس آن ها نیزکه نزدیک ترین کسان به من بودند تغییر نکردند. اکنون که دربسترمرگ آرمیده ام به ناگاه حقیقتی رایافته ام . تنها اگرخودم راتغییرداده بودم آن گاه نمونه ای می شدم برای اعضای خانواده ام تا آنان نیز خود را تغییر دهند . با انگیزه و تشویق آنها چه بسا که کشورم نیز اندکی اصلاح می شد. شاید می توانستم دنیا را هم تغییر بدهم!

اما یه بحث دیگه هم هست و اون اینه که ما خیلی فکر می‌کنه. درسته! خیلی فکر می‌کنیم. مشاورمون می‌گفت یکی از اصلی‌ترین مشکل‌های ما ایرانیا اینه که فلسفی می‌شیم و از دنیا عقب می‌مونیم. هیچ وقت به فکرمون عمل نمی‌کنیم بلکه ولش می‌کنیم تا یکی دیگه بهش عمل کنه.

اما بهتره یه ذره فکر کنیم و تغییر کنیم.

موفق باشید!

این‌جاست همه‌ی زندگی من

نارنحی یه مسابقه گزاشته با این عنوان که «اکسپریا Z برنده شوید: مسابقه عکاسی نارنجی با همکاری سونی» و خوب موضوغ عکاسی‌ش هم «عکاسی از میز کاره»

Narenji-Sony-photo-comp

و حالا منم عکس میزکار یا زندگی خودم رو براتون می‌زارم. (عکس رو بعد از نوشتن این مطلب دوباره می‌گیرم تا هم المان نارنجی تو نوشته باشه هم دو برنامه‌نویس!)

خوب این اولین عکس که بعد از دیدن‌ش متوجه شدم باید یه‌ذره منظم‌تر بشه میز و بعد دوباره عکس بگیرم

photo

این عکس با آی‌پد جدید (The new IPad) گرفته شده.

و اولین نکته‌ش هم اینه که همیشه موقع درس‌خوندن پای کامپیوتر می‌شینم (کتاب دینی جامع کنکور گاج جلوی لپ‌تاپم). البته در زمان استراحت داشتم این کار رو می‌کردم. موقع درس با لپ‌تاپ موسیقی (هانس زیمر!) گوش می‌دم و برای منحرف نشدن هم سویچ وایرلس لپ‌تاپ رو قطع می‌کنم (و جواب داده تا الان!)

بقیش هم این‌که با این‌که نارنجی گفته میز کار باید «مرتب» باشه ولی هیچ موقع زمان کار میز من مرتب نبوده پس همینه که هست می‌خوای بخواه نمی‌خوای نخواه!

خوب از بالا شروع می‌کنیم. اون قاب عکس بالا عکس من در دوران کودکیه (دقیقا یادم نیست کی!) و کنارش هم به ترتیب احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث به صورت عمودی وایسادن (اینا هم‌اتاقی‌های منن!!) و بعدش میز کناری یه جورایی temp حساب می‌شه یعنی هر جیزی که اضافیه روی میز اصلی (و من حال جابه‌جا کردن‌ش رو دارم) اون جا قرار می‌گیره و البته یه مدت (حدود یک روز) هم برای بینه‌تر کردن درس‌م لپ‌تاپ رو به اون‌جا منتقل کردم که به دلیل کم‌بود نور پروژه با شکست مواجه شد.

و البته میز کناری میزبان پرینتر و اسکنر من هم هست. و همین‌طور یه آینه و چندتا چیز دیگه (کوزه کوزه‌ایه که توی مراسم افطاری پارسال دوره ۱۵ گرفتیم (خریدیم برای خیریه) و کتاب شیمی ۳ انتشارات خیلی سبز و یه هدفون معیوب و چندتا چیز دیگه!

روی میز اصلی هم گوشه‌ی سمت راست میکروفونیه که باهاش پادکست (و ودکست در آینده انشاالله) ضبط می‌کنم و چرک‌نویس درس حسابان (قبل از دینی داشتم حسابان می‌خوندم که البته به نتیجه هم نرسید گزاشتم برای چند ساعت دیگه) و لپ‌تاپ (مهم‌ترین عنصر در زندگی من!) و یه چراغ مطالعه (برای درس و دیدن کیبورد لپ‌تاپ در شب) و اون گوشه هم یه صندوق برای سی‌دی‌هایی که جایی ندارن و یه «هفت‌سین قرآنی» روی دستگاه پخش‌کننده‌ی امواج وایرلس و بالاش هم آداپتور مودم اوت‌دور وایمکس مبین‌نت و روی میز هم یه جامدادی.

اون پایین هم یک‌سری سیم (تاسیسات) و یه کیف لپ‌تاپه که تو عکس دوم کیف رو برداشتم و یه ذره هم میز مرتب‌تر شد.

اینم عکس دوم:

photo (1)
خوب نظر شما چیه؟!؟

چرا اصولا ماهواره چیز بدیست!

در این نوشته هیچ قصد سیاسی ندارم. بلکه سعی کرده‌ام از دیدگاه روان‌شناختی اثرات وجود ماهواره روی زندگی خودمان را بررسی کنم.

خوب بگذارید با یک داستان واقعی شروع کنم. به این امید که قضیه کمی برای شما روشن شود:

بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ‌ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار می داد.

حدود ١٠٠٠ نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت می شد. از هیچ یک از تکنیک های متداول شکنجه استفاده نمي ‌شد.

اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمی کردند. بسیاری از آن‌ها شب می خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی شدند. آنها‌یی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمی کردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی می ریختند.

دلیل این رویداد، سال ها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:

در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده می‌شد. نامه‌های مثبت و امیدبخش تحویل نمی شدند.

هر روز از زندانیان می خواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده‌اند، یا می توانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.

هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را می کرد، سیگار جایزه می گرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمی شد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.

 تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.

با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین می رفت.

با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب می شد و خود را انسانی پست می یافتند.

با تعریف خیانت ها، اعتبار آنها نزد هم گروهی ها از بین می رفت.

و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود. این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده می شود.

(منبع)

خوب اگر به شبکه‌های معروف خبری ماهواره‌ای یعنی بی‌بی‌سی فارسی و صدای آمریکا نگاهی بیندازیم و اخبار آن‌ها را بررسی کنیم با یک حساب ساده می‌توان گفت بیش از ۹۰ درصد اخبار خبرهای ناامیدکننده است. خبرهایی که هیچ فایده‌ای برای ماها ندارد (خیلی «مطلع شدن» را بهانه می‌کنند ولی واقعا این‌طور نیست و با گپ بین دوستان هم می‌توان از آخرین اخبار مطلع شد. حتی نمی‌توان گفت این شبکه‌ها سند معتبری برای اخبار هستند چون همیشه به فکر سود خود هستند – دل‌شان که به حال ما نسوخته است!) (این بخش امید)

اگر بازهم به برنامه‌های این شبکه‌ها و شبکه‌های دیگر در مورد کشورهای دیگر دقت کنیم می‌توان بخش «تخریب عزت نفس» داستان بالا هم در این قضیه دید.

و خوب خودمان به اندازه‌ی کافی همدیگر را تخریب می‌کنیم. در این مورد هم یک نوشته‌ی جالب در فیس‌بوق خوانده بودم بدین شرح:

آنجلیناجولى اگر ایرانى بود در نوجوانى ازسوى دوست و آشنا یه لقب “لب شترى” بهش داده شده و اعتماد به نفسش نابودشده بود و الآن منشى درمانگاه بود!

یا تمام بحث‌ها و جنگ‌های قومیتی که الان توی ایران داریم (خودمون، خودمون رو جوک می‌کنیم و به همدیگه می‌خندیم!)

پی‌نوشت خیلی مهم: دوست ندارم از اون آدم‌هایی باشم که سرشون رو زیر برف می‌کنن و به هیچ چیزی گوش نمی‌دن. خیلی دوست‌دارم دیدگاه شما رو در مورد این قضیه بدونم! (اصلا هم جریان تبلیغات برای زیاد شدن دیدگاه نیست. آخه یکی نیست بگه آدم عاقل، کامنت زیاد به چه درد من می‌خوره – این در جوابیه‌ی اونایی بود که فکر می‌کنن من می‌خوام دیدگاه‌های سایت‌م زیاد بشه!)

———————

به‌روزرسانی (آدم باید از قدرت‌ش استفاده کند!)

———————

-یکی از دوستان عزیز معتقدند که خبر خوبی در دنیا وجود ندارد. امروز نتوانستم جواب‌شان را بدهم و حالا از این تریبون استفاده می‌کنم (:دی!) به نظر من حتی اگر هیچ خبر خوبی در دنیا وجود نداشته باشد دلیل نمی‌شود که ما خودمان را در خبرهای بد غرق کنیم یا خودمان را از بین ببریم و تا الان‌ش که شنیدن این اخبار (اونم به تعداد زیاد – مگر چندتا خبر) واقعا تاثیر زیادی روی زندگی ما نداشته!

-در مورد بخش «تخریب عزت نفس» می‌تونم بگم که توی شبکه‌های «من و تو» و شبکه‌های دیگر بزرگ‌نمایی‌هایی از کشورهای دیگر می‌بینیم که به تخریب عزت نفس ما خیلی کمک می‌کنه. یا چند وقت پیش تو فیس‌بوق در مورد برنامه‌ی «سالی تاک» شبکه‌ی «من و تو» نقد جالبی نوشته بود که متاسفانه نتوانستم نوشته را پیدا کنم. اما حرف‌های جالبی زده بود: دقت کردید که تو این برنامه (که من شانسی یه قسمت‌ش رو دیدم!) تصاویری از خرابی‌ها و مشکلات کشور ما دیده می‌شود. ولی تا حالا دیده‌ای که توی یک شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی زبان بدی‌های کشورهای دیگر این‌طور گفته شود؟ این اگر اثر مستقیم هم نداشته باشد، اثر غیر مستقیم دارد.

-در مورد IRIB چیزی نگفتم. (و برای دوست هم ندارم چیزی بگم!)

-همون‌طور که گفتم یکی از بزرگ‌ترین اشتباه‌های ما (اگر بزرگ‌ترین‌ش نباشد!) این است که عادت کرده‌ایم تقصیر را گردن دیگران بیاندازیم و خودمان شانه خالی کنیم!

-جناب جهانی: همون که توی سرورها اگر یک‌سری از پورت‌های مهم‌شون رو باز بزارید، سرور از نظر امنیتی بسیار آسیب‌پذیر می‌شه؛ متاسفانه خیلی از پورت‌های ما آدم‌ها هم بازه. یعنی می‌شه بدون این که خودمون متوجه بشیم هک بشیم و مورد سؤاستفاده قرار بگیریم. خطر هک‌شدن توسط تلویزیون و فیلم‌ها خیلی بیش‌تر از خطر هک‌شدن توسط کتاب و به صورت کلی نوشته است! برای همین هم می‌گم که خیلی بدتر است. (و از اکثر اخبار هم نمی‌توانید استفاده‌ی مبارزاتی کنید – منظورم مبارزه با دشمنان اسلام م مسلمین است؛ منظورم رو که متوجه می‌شید؟!)